● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_660
مرا کمی از خود جدا کرد و با اجبار به سمت خود چرخاند. دستش را زیر چانهام گرفت و صورتم را بالا آورد.
- ولی من اهل ناز کشیدن نیستم.
دلم میخواست افکاری که در ذهنم درحال گذر است را بلند بلند بگویم تا بفهمد من هم انتظارِ ناز کشیدن از او نداشتم!
اگر چند ثانیهی دیگر بین دستان او میماندم، مطمئنم حالم از قیافهاش بهم میخورد و دوباره حالت تهوع به سراغم میآمد.
- میشه ولم کنی برم؟
نگاهش را خیره به چشمانم دوخت و بعد از اینکه از حالت متفکر خود خروج کرد، قفل دستانش را باز کرد.
- برو، بگو صبحونه برای من بیارن اتاق.
سری به نشانهی فهمیدن تکان دادم و از میان دستانش بیرون رفتم. درب را باز کردم و بعد از خروج از اتاق، نفسی راحت کشیدم.
از دیشب احساس زندانیها را داشتم. واقعا احساس رهایی میکردم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.