● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_661
درب اتاقش را بستم و به سمت پایین حرکت کردم. این خانه با وجود اینکه چندین خدمتکار دارد اما همیشه غرق در سکوت است!
با دیدن سمیه سریع به طرفش رفتم و آرام سلامی گفتم. به سمتم برگشت و با لبخند ناگهانی، مرا در آغوش کشید.
مبهوت از این حرکت ناگهانی او، ثانیهای مکث کردم و پس از آن دستم را به دور او آوردم و به خودم فشردمش.
مرا از خود جدا کرد و با ذوقی که از چشمانش پیدا بود گفت:
- ممنون خانم!
تایی از ابرویم را بالا فرستادم و با نگاهی که سؤال در آن موج میزد گفتم:
- بابت چی؟
صدایش را کمی آرام کرد و گفت:
- دیشب منو از دست آقا هاتف نجات دادین.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.