eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
800 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● درب اتاقش را بستم و به سمت پایین حرکت کردم. این خانه با وجود این‌که چندین خدمتکار دارد اما همیشه غرق در سکوت است! با دیدن سمیه سریع به طرفش رفتم و آرام سلامی گفتم. به سمتم برگشت و با لبخند ناگهانی، مرا در آغوش کشید. مبهوت از این حرکت ناگهانی او، ثانیه‌ای مکث کردم و پس از آن دستم را به دور او آوردم و به خودم فشردمش. مرا از خود جدا کرد و با ذوقی که از چشمانش پیدا بود گفت: - ممنون خانم! تایی از ابرویم را بالا فرستادم و با نگاهی که سؤال در آن موج می‌زد گفتم: - بابت چی؟ صدایش را کمی آرام کرد و گفت: - دیشب منو از دست آقا هاتف نجات دادین. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.