● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_663
تحمل اینکه دوباره به اتاق او بروم را نداشتم. دیشب به اندازهی کافی او را دیده بودم و مهمان اتاقش بودم، برای هفت پشتم بس است!
- خودت ببر، کاری بهت نداره.
سمیه حرفی نزد و مشغول آماده کردن سینی صبحانه شد. پس آن همه خدمتکار که آن روز در خانه بودند غیب شدند؟
- خدمتکار ها کجا رفتن؟
شکر درون چایی ریخت و همانطور که بهم میزد گفت:
- فقط دو روز در هفته میان اونم برای تمیزکاریها.
"آهانی" گفتم و مشغول خوردن صبحانه شدم. چشمانم لبریز از خوابی بود که دیشب به آن نرسیدم. باید کلید درب اتاق را از هاتف میگرفتم و کمی استراحت میکردم.
سمیه سینی را به دست گرفت و سمت درب آشپزخانه رفت. سرم را چرخاندم تا رفتنش را ببینم اما سرجایش ایستاده بود و تکان نمیخورد.
- سمیه داری فال میگیری؟ خب برو دیگه!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.