eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
800 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● تحمل این‌که دوباره به اتاق او بروم را نداشتم. دیشب به اندازه‌ی کافی او را دیده بودم و مهمان اتاقش بودم، برای هفت پشتم بس است! - خودت ببر، کاری بهت نداره. سمیه حرفی نزد و مشغول آماده کردن سینی صبحانه شد. پس آن همه خدمتکار که آن روز در خانه بودند غیب شدند؟ - خدمتکار ها کجا رفتن؟ شکر درون چایی ریخت و همان‌طور که بهم می‌زد گفت: - فقط دو روز در هفته میان اونم برای تمیزکاری‌ها. "آهانی" گفتم و مشغول خوردن صبحانه شدم. چشمانم لبریز از خوابی بود که دیشب به آن نرسیدم. باید کلید درب اتاق را از هاتف می‌گرفتم و کمی استراحت می‌کردم. سمیه سینی را به دست گرفت و سمت درب آشپزخانه رفت. سرم را چرخاندم تا رفتنش را ببینم اما سرجایش ایستاده بود و تکان نمی‌خورد. - سمیه داری فال می‌گیری؟ خب برو دیگه! ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.