eitaa logo
نـیـهـٰان
24.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
842 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● قبل از این‌که دستم به دستگیره‌ی درب برخورد کند، دستانی اطرافم را گرفت و سمت خود کشید. ترسیده خواستم تکانی بخورم اما با شنیدن صدای هاتف دقیقا کنار گوشم، در جایم ثابت ایستادم. - فکرکردی مظلوم نمایی می‌کنی و ناز می‌کنی منم می‌ذارم راحت بری بیرون؟ عجب اشتباهی کردم! یکی نیست به من بگوید دختر تو که ناز کردن بلد نیستی مجبوری؟ خب خیر سرت روی زمین بخواب، نه؟ روی مبل بخواب، کلید اتاق را می‌خواستی بر سرت بزنی؟ با گرفتن چیزی جلوی صورتم نگاهم را بالا آوردم و با دیدن کلید، لبخندی به لب آوردم. کلا خدا برخلاف چیزی عمل می‌کرد که در ذهن من است. - نمیخواد بترسی، بیا اینم کلید برو. چطور متوجه‌ی ترس من شد؟ یعنی به این وضوح معلوم بود که چقدر ترسیده‌ام؟ به محض رها کردنم سریع درب اتاق را باز کردم و به بیرون دویدم. صدای خنده‌ی بلند هاتف به خوبی به گوشم می‌رسید اما بیخیال از او راهم را به سمت پایین در پیش گرفتم. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.