● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_669
هنوز به پلهی آخر نرسیده بودم که با شنیدن صدایی که نام مرا خطاب میکرد در جایم ایستادم. واقعا شانس زیبایی داشتم.
- صبحت بخیر.
با لبخندی کاملاً مصنوعی و اجباری به سمت مارال برگشتم و سلامی کوتاه کردم. به من که رسید سریع در آغوشم کشید و درحالی که داشت استخوانهایم را از هم جدا میکرد گفت:
- خوبی دختر؟ همه چیز عالیه؟
بله همه چیز عالیه. شوهرت به گردن من افتاده و جنینی در شکمم درحال رشد است و منم که شاد و خندان به این زندگی نکبتبارم نگاه میکنم. مگر اصلا از من خوشبختتر وجود داشت؟
البته بین این همه داشتههای گرانقیمت پدری مهربان و دلسوز هم داشتم که مرا با دنیا که هیچ با کل جهان هستی عوض نمیکرد و من به داشتن این همه خوشبختی و نعمت به خودم میبالم.
به اجبار و از سر اینکه حوصله نداشتم بعد از گفتن کلمهی "نه" توضیحی درمورد حالم بدهم سریع گفتم:
- خوبم، همه چیز خوبه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.