eitaa logo
نـیـهـٰان
24.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
831 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● پتو را روی خودم کشیدم. به لطف بی‌خوابی که دیشب داشتم و صبح هم تقریباً زود بیدار شدم خیلی زود چشمانم گرم خواب شد و چشم بستم. *** با شنیدن صداهایی که نام مرا مکرر صدا می‌کردند از جا بلند شدم و سریع به سمت درب اتاق رفتم. استرسی در وجودم نشسته بود که باعث می‌شد از این همه صدای بیرون بترسم. با باز شدن درب و دیدن سمیه سریع گفتم: - چی‌شده؟ با دیدن قطره‌ی اشک که از چشمانش جاری شد، مبهوت و شوک شده نگاهش می‌کردم. چرا جان به لبم می‌کرد و یک کلمه نمی‌گفت چه شده؟ - حرف نمی‌زنی چرا می‌گم چی‌شده؟ کلمه‌ی آخر را بلند گفتم جوری که گلویم به درد آمد. سمیه لبانش را چندین بار حرکات داد اما صدای به گوشم نرسید. - آقا...آقا... کلافه از این همه لکنت و لال بودن بازوهایش را در دست گرفتم و تکانی به او دادم. - درست حرف بزن، چی‌شده؟ لالی مگه؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.