eitaa logo
نـیـهـٰان
30.5هزار دنبال‌کننده
676 عکس
602 ویدیو
0 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● قبل از این‌که من حرفی بزنم تلفن را قطع کرد. موبایل را از گوشم فاصله دادم به آن نگاه کردم، حتی منتظر نشد حرفی بزنم! - خانم می‌شه منم بیام؟ سری به نشانه‌ی تأیید تکان دادم که سمیه انگار بال درآورد و به سمت اتاقی پرواز کرد. وارد اتاقم شدم و ناباور به درون آیینه نگاه کردم. چقدر فاصله‌ی بین مرگ و زندگی کم بود! مردی که چند ساعت قبل پیش او بودم الان تصادف کرده بود. تلفن را روی میز گذاشتم و تند تند مشغول تعویض لباس‌هایم شدم. با پوشیدن شال دوباره موبایل زنگ خورد. جواب دادم و به گوشم نزدیک کردم. - راننده پایین منتظره برو پایین. باشه‌ای گفتم و این‌بار خودم تلفن را قطع کردم. سریع از اتاق خارج شدم و خواستم به سمت اتاق سمیه بروم که خودش بیرون آمد. حرفی نزدم و سریع کفش پوشیدم و به سمت درب حیاط حرکت کردم. این همه استرس را اصلا درک نمی‌کنم، من دل خوشی از هاتف نداشتم پس چرا نگرانش بودم؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.