•🌤🌻•
حیدرۍواربیاحیـدرڪرارزمان
جمڪرانمنتظــرمنبرمردانہتوست
پردهبردارازاینمصلحتطولانے
ڪهجہانمعبدومنزلگہشاهانهتوست..♥️
#السلامعلیڪیابقیةاللہ🌸✨🌸
سلام 🤚💕
#صبحتون_عسل🌼
#روزازنو🌞( ˘ ³˘)♥
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸💞🌸
💞🌸
🌸
🌹#شروع امروز با یک تلاوت #قاری #نوجوان محمدرضا حاتمی نفر اول مسابقات قرآن🌺
#تلاوت_نور39
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
👌 کوچیک شاه!
🤢 پادشاه کشور رو آدم حساب نمیکردن دیگه ببینین سر اون ملت چه بلایی میاوردن...
🤕 #خاندان_ویرانی
🤕 #بیچارگی_وابستگی
#کلام_یار
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
📲💻⌨
💠نظر ارزشمند کاربر نوجوان تنها مسیری درمورد کانال نوجوان😍😊
سلام ممنون از اینکه دلگرمی ماهستید🙏💫🌺
#ارسالی_کاربران
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🏴انا لله و انا الیه راجعون
⚫️آیت الله سیدمحمد ضیاءآبادی مفسر قرآن کریم و از علمای اخلاق تهران درگذشت
♦️آیت الله ضیاءآبادی اخیراً به بیماری کرونا مبتلا و مدتی در بیمارستان بستری شده بود.
♦️آیت الله سید محمد ضیاءآبادی از چهرههای ارزشمند و مفسران بزرگ شیعه بود و از علمای برجسته و خطبای نامدار و دانشمند عصر حاضر. ایشان از سخنرانان دانشمند ساکن تهران بود که به علت قدرت والای علمی و معنوی، آشنایی با مبانی اسلامی و قرآنی، شناخت مسائل روز و دارا بودن قدرت بیان و خطابه و شیوایی سخن درخشش خاصی در مجالس عمومی و خصوصی داشت به گونهای که یکی از منابر وی در جلد اول مجموعه گفتار وعاظ آمده و معظمله نیز در ردیف وعاظ و خطبای ممتاز و طراز اول کشور قرار داشت.
♦️وی یکی از روحانیان و مبلغان موفق در امر وعظ و تبلیغ در تهران بود و مشتاقان زیادی دارد. اخلاص، تواضع، عمل به گفتار، متانت و شیوایی سخن، و بهرهگیری از ظرافتهای اخلاقی و قرآنی از ویژگیهای ایشان به شمار میرفت
#تسلیت
#آیت_الله_سیدمحمدضیاءآبادی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌷شهید جهان آرا:
بچه ها اگرشهرسقوط کرد، نگران نباشید؛ دوباره فتح میکنیم❗️
مراقب باشید ایمانتان سقوط نکند ❗️
#الگوی_خودسازی
#شهید_سید_محمدعلی_جهان_آرا
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
❗️ تلنگر
#آرام_باش
✈️ﺩﺭ «ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ «ﺧﻠﺒﺎﻥ»
ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ❗️
🚢ﺩﺭ «ﮐﺸﺘﯽ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ «ﻧﺎﺧﺪﺍﯼ»
ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ 🤔
ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ الله ﺍﺳﺖ ✅
ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ.
🍃🌸🍃
#تلنگر
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
﷽
رمان دایره ی آتش🔥
قسمت اول
🔰کتاب زندگی ام را باز کرده ام تا دیگر مثل این کتاب برای هیچکس نوشته نشود
از ۲۰ بهار زندگیم فقط 12 بهار را تجربه کردهام تا 12 سالگی مثل طبیعت، سرزنده بودم و با طراوت 🍃🌴🍃
دورانی هرچند کوتاه. ولی فراموش نشدنی، که وقتی به یاد آن دوران می افتم فقط یک دنیا حسرت نصیبم می شود😔😩😔
ولی تمام فصل های 12 سال دوم زندگیم فقط و فقط تجربه پاییز و خزان بود. سرد و بی روح، از چشم تا دامن آلوده و خیس. و روسیاهی که از خزانش مانده 🍂🍁🍂
از زمانی که یادم میآید دستان پینه بسته🧔 پدر مهربانم کرمعلی و قصه گفتن ها و لالایی هایش نوازشگر روح و موهای خرمایی رنگم بود و لبهای مادر عزیزتر از جانم اشرف خانوم نوازشگر گونه هایم. 🧕🧔
پدرم اهل نماز بود و کار ، سخت کوش بود و شکیبا🧔📿
، قد متوسطی داشت. چشمان به گود نشسته اش را ابروهایی پرپشت و سیاه سایه می انداخت گونه های فرو رفته اش با لبهای کمی برآمده و پیشانی بلند و چروکهای گوشههای چشمانش از او چهره ای مهربان ولی آرام و مقاوم نشان می داد 🧔☺️
درد کمر را پشت لبخند و درد نداری را پشت شوخی های بامزه اش پنهان میکرد. 😊😄😌
🧕مادرم یک کدبانوی به تمام معنا بود.
از چند سیب و پیاز و نمک و زردچوبه و فلفل و کمی روغن غذای شاهانه می پخت.🍲🍛🍲
دستش جادو بود و زبانش سحر. خوشمزه می پخت و خوشمزه حرف می زد. 😍☺️😍
ورد زبان پدرم همیشه اشرف خانم بود و دخترم پریسا و شکر خدا. 🙏
🧕مادرم قدی کوتاه داشت. چشمان درشت و ابروهای کمانی و بینی برآمده و لب های کوچکش به صورت کشیده ی گندم گونش خوب ست می شد
صدایی آرام داشت
🧔 پدرم همیشه میگفت: اشرف خانم! وقتی پیراهن گل قرمزی با زمینه سفید رو می پوشی زمان رو برمیگردونی به روز اول آشنایی. 😍
بزنم به تخته ماشاالله هنوز از زیبایی و حیای دخترانه ات چیزی کم نشده است
مادر هم در حالی که صورتش گل میانداخت با خنده می گفت :آقا کرمعلی! لطف و کرم چشم های مهربان شماست. ☺️😊☺️
مادرم دوست داشت به طبع بابا، پیراهن کمر کش و بلند که برسد تا پشت پا بپوشد و روسری پر نقش و نگار و بلندش را سرش می کرد👗♥👗
مادرم همیشه میگفت: حیای دخترانه توی اینجور لباس ها بیشتر به چشم می آید. 👌
داستان لیلی و مجنون برای من افسانه نبود چون کپی آن را در پدر و مادرم می دیدم.✅
بدون یکدیگر غذا نمی خوردند. بدون یکدیگر خرید و مهمانی و گردش نمیرفتند. دوری از هم را تحمّل نمیکردند.❌
❇️ انگار قرار نیست پس از سالها دست از نامزد بازی خود بردارند.
وقتی مادرم سرش را کمی خم می کرد دست پدرم را ببوسد پدر هم سر مادرم را می بوسیدنمیشد پدرم در بزند و مادرم به من بگوید در را باز کنم انگار دختر جوانی است که برایش خواستگار آمده با خوشحالی و شتاب در را باز میکرد و دستِ پدرم را میبوسید🚪😘
پدرم همیشه میگفت: خانه که بدون ملکه قصر نمیشود 👸 و مادرم میخندید و می گفت: ملکه بدون پادشاه ملکه نمی شود🤴☺️
بخاطر همین ها بود که پدر و مادرم را خیلی دوست داشتم👌❤️
💎 پدرم سه نمونه لباس داشت لباس منزل که سر تا پا سفید بود مثل قلبش مثل نگاهش مثل اخلاقش لباس کار که سرتاپا خاکی بود انگار قرار است به خط مقدم جنگ برود یعنی به رنگ خاک بود رنگ تواضع رنگ استقامت💫💖و کت و شلوار مشکی لباس مهمانی و بیرونی بود که ابهت پدر را به نمایش می گذاشت که پدر بیشتر مواقع برای مسجد رفتن هم می پوشید کوچه اصلی خانه ما، کوچه شماره ۱۲ سمت شرق خیابان رسالت بود ۱۴ متر که وارد کوچه میشدی سمت قبله، کوچه ۳ متری بن بستی بود که انتهای آن خانه ما با دری سفید و حاشیه های قرمز قرار داشت 🌿💕🌿 پشت در خانه، پرده ضخیم راه راه با رنگ های سفید و سرخ و سبز آویزان بود به طوری که اگر در هم باز می شد کسی داخل خانه را نمی دید ❌پوشش خانه که کامل باشد آزاد تری می توانی تمرکز کنی خودت باشی و از زندگی لذت ببری رشد کنی قوی بشوی تاثیرگذار باشی. ولی وقتی در معرض دید 👀مردم باشی به خاطر ملاحظات اجتماعی مجبوری برای دیگران نقش بازی کنی نقشی که رنگ و لعابش را اجتماع درست کرده است اگرچه به ضررت باشد در این صورت بی آن که لذت ببری باید لذت بدهی منفعل و تاثیر پذیر باشیمثل همه خانههای قدیمی، اتاقها با چند پله بالاتر، اطراف حیاط قرار داشت.🏘حوض آبی رنگ با پاشویه های سنگی و تختی که کنار آن بود زیبایی خانه را دو چندان میکرد.۰✅ لذت چای دم کرده با طعم هل و شام در شب های بهار و تابستان روی تخت کنار حوض آبی با ماهی های قرمز آن،. آن هم در کنار پدرومادری مهربان و آرام وخندان رانمیتوانم در قالب واژه ها توصیف کنم یک لحظه تصویرش رادرذهن نقاشی کنیدمیبینید تصورش هم لذتبخش است چه برسد به اینکه سالها تجربه کرده باشی🐡🧔🧕 ادامه .....
#رمان_دایره_آتش
#قسمت_اول
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri