eitaa logo
نو+جوان تنهامسیری
7.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
45 فایل
اینجا اَبرها کنار رفتن،آسمون آبیِ آبیه💫 تو آسمونت چه رنگیه؟!بیا کنار هم باشیم رنگها با هم که باشن🎨 دنیا رو قشنگ میکنن...😍 ادمین: @F_mesgarian پاسخگویی مطالب کانال : @Hosein_32
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈✨🌈✨ ✍ سعادت نداشتم خیلی درمعیت، علی هادی باشم، اما همان روزها که برای اعزام تلاش می‌کرد، چند باری که او را دیدم ....👀 🔸یکبار قامت به نماز📿 بست ،خوب نگاهش کردم انگار فرشته ای🧚‍♂ نماز می خواند🌸 💠 نمی‌دانم این نوجوان کم سن و سال این طرز نماز خواندن را از کجا یاد گرفته بود! 🧐 💫به هر بندگی خدا در ذاتش بود او در همان چند برخورد دلم را هم مثل خیلی‌های دیگر ربود.....💞 🔹 بعدها از آن شنیدم که علی بین خیلی از بچه های حزب الله لبنان محبوبیت دارد😍 😉 کار خاصی هم نمی کرد که محبوب جلوه کند یک جذبه ای 💥در ذاتش داشت که آدم را جذب خود می کرد در رفتارش داشت.. اخلاص او را آسمانی کردد🌈💫 ✍نویسنده:سربازالمهدی 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌹خاطرات مادر🌹 ✨شهیده زینب کمایی✨ 💠این قسمت "حب شهدا"🌿 ✍بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجت‌الاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. 🚌🛣👝👨‍👩‍👧 👈 البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان 🏥فعالیت داشتند ماندند، ولی☘زینب که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته❣ بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. 🔻در اصفهان زینب که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت.🏢 مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف می‌کرد و می‌گفت: است. 🔶 زینب علاقه زیادی به داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت. مقداری از ✨خاک قبر شهید✨رامی‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت. زینب هفت تا میوه کاج🌲 و هفت خاک تبرکی شهید✨ را در بین وسایلش نگه می‌داشت. یک روز وقتی برای به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر (یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان🧕نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. می‌شوند.🌹 ☀️🌈 زینب همیشه ساعتها⏰ سر قبر زهره بنیانیان🌷 می‌نشست و قرآن 📖 می‌خواند. ادامه دارد....... ☀️🌈✨💫 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌷🌹🌷🌹🌷 🌹خاطرات مادر🌹 ✨شهیده زینب کمایی✨ فعالیت های فرهنگی👇 ✍بعداز مدتی از محله دستگرداصفهان به شاهین‌شهر رفتیم.🏠 🔅 زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای ⚜طلبه شدن⚜بخواند. او در شاهین‌شهر فعالیتهای فرهنگی می‌کرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان 🧕و بسیج می‌رفت. در دبیرستان گروه سرود 🎼🎤 و گروه تئاتر 🎭به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل می‌داد. 🏢دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی💵 بابت کرایه ماشین به او می‌دادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت، و با پولش کتاب📚 برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحین هدیه می‌کرد. 🎁🛍 چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد 🎧🎤و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش می‌کرد.😊 ✅تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده‌ها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره پخش می‌کرد.🍀 📝🦋 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌾🌾🌾🌾🌾 🌹خاطرات مادر🌹 ✨شهیده زینب کمایی✨ این قسمت به نماز ودعاوولایت فقیه ☃🌨در زمستان اصفهان که وسیله گرم‌کننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود😴 می‌خوابیدیم. 🌘 یک شب که هوا خیلی سرد بود🌨 بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. 😯 آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول 📿خواندن است. 🔮 بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. 💎 دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از آن قدر ببرد.😊 🌸زینب شبی که دعای نور ✨حضرت زهرا (س)✨را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاه‌پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور را برای او تفسیر می‌کند.💫 آن قدر زیبا تفسیر را می‌گوید که زینب در خواب گریه😭 می‌کند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد،📖 به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند.📚 زینب دعا را می‌خواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه می‌کردند🌊🌈⛰.» 🌙 زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنه‌هایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری می‌داد.💫 🤫 او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف می‌کند سفارش می‌کند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. 🚫🤭 یک شب سر نماز، خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. 🧕 بلندش کردم. گفتم 🔅«مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟»🔅 😍 با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای گریه می‌کنم، 😭 . به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.» 🌸🌿🌿 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌹خاطرات مادر🌹 ✨شهیده زینب کمایی✨ این قسمت🌈 ✍زینب هر روز ظهر که از مدرسه برمی‌گشت اول به مسجد المهدی 🕌می‌رفت، نماز می‌خواند و بعد به خانه می‌آمد. 🗓در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین👺 ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش🧕🧚‍♂ او را به شهادت رساندند🕊 و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. 🥀 منافقین در طی ارسال نامه📬 و تماس تلفنی☎️ مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. 😡 ✨زینب✨چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد 🌷و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. 🍃🌿🍃🌿 بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج🌲قرار دارد و تازه رمز جمع‌آوری درخت میوه کاج را توسط زینب فهمیدم. 🌲🕊🌷 زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود.🤬 ✨ زینب✨ دو تا وصیت‌نامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم.📜 یک شب💌 زینب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیت‌نامه مرا از اول تا آخر بدون غلط می‌خوانی؛😍 آن روز نزدیک است.» ☀️صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبت‌نام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیت‌نامه زینب را می‌خوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم.☀️🌈 آنان که خاک رابه نظر کیمیا کنند✨✨✨ آیاشودکه گوشه ی چشمی به ما کنند😭 💫💫💫 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
♨️ ♨️ 🖼 | روزگار نوجوانی آقا 🏐 روایت رهبرانقلاب از ورزش در ابتدای دوران طلبگی 😉 وسط کوچه نخ می‌بستیم و والیبال بازی می‌کردیم! 😍 خیلی هم والیبال رو دوست داشتم 💫 می‌توانید تنهامسیری باشید و این دیدنی را دریافت و در شبکه‌های‌اجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید. 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🖼 | روزگار نوجوانی حضرت آقا 🏐 روایت از ورزش در ابتدای دوران طلبگی 😉 وسط کوچه نخ می‌بستیم و والیبال بازی می‌کردیم! 😍 خیلی هم والیبال رو دوست داشتم 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🖼 | نابغه در اتاق جنگ ☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری 🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه می‌ره! 😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم! 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🖼 | نابغه در اتاق جنگ ☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری 🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه می‌ره! 😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم! 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان تنها مسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی تاکسی نشسته بودم. نوجوون دبیرستانی کنارم، رو کرد به سمتم و گفت: حاج آقا! چرا حکومت دست از سر مردم بر نمی داره؟ پرسیدم: منظورت کدوم مردمه ... 1️⃣ توی یه 🎤صوت 4 دقیقه ای برامون یه بگین در دفاعی که از 🇮🇷کشور عزیزمون و دستاوردهاش کردید و یا ظلم های دشمنای کشورمون رو در اون برای طرف مقابلتون توضیح دادید! 2️⃣ اون رو به آیدی @modaafe14 بفرستین و 3️⃣ از 🎁هدایای متبرک مثل پلاک منقش به اسم زیبای صلی الله علیه بهرمند بشین! ضمنا این مسابقه رو حرم مطهر امام رضا علیه السلام برگزار می کنه! ☺️