هدایت شده از کانال کمیل 🇮🇷
#مانند_شمر...
🌷گروه کومله از فعالیت های سرهنگ عاصی شده بود. می خواست کاری کنه که از مهاباد بره بیرون. سرهنگ و خانواده اش توی پادگان زندگی می کردند. چند تا از اعضای کومله با پوشش خاصی وارد پادگان شدند....
🌷نوزاد سرهنگ رو دزدیدن و با خودشون بردند. سرش رو به طرز فجیعى بریدند و با بدن مبارکش گذاشتند توی یه ظرف بزرگ. روی ظرف رو پارچه قرمز انداخته و پیکر رو با نامه ای شبانه گذاشتند کنار پادگان....
🌷....سرهنگ تا صحنه رو دید شروع کرد به گریه کردن. با چشمای اشک بار گفت: خدایا قربانی اصغرم رو قبول کن. بعدش صداش رو صاف کرد و گفت: ضد انقلاب بداند یک قدم هم عقب نشینی نمی کنم....
📚 کتاب "خاطرات و خطرات"
📚 کتاب "سرداران بی سر"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات