eitaa logo
نکات ارزشمند(مسجد فاطمه زهراسلام‌الله‌علیها)
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
64 فایل
اطلاع رسانی برنامه‌ها وکلاسها
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 امام مهدی (علیه السلام) به دو عالِم از نجف فرمود به سید حلاوی بگویید: اینقدر دلم را نسوزان و سینه‌ام را کباب نکن، اینقدر ناراحتی شیعه را به گوشم نرسان، من از شنیدنش ناراحت میشوم، سید کار بدست من نیست، دست خداست، دعاکنید خدا فرج مرا برساند که شیعیان را از این شکنجه ها نجات دهم @NokatArzeshmand
سلام کلاس فردا یکشنبه برگزارمیشودزمان 8:45 دقیقه
هدایت شده از فراهانی
مستند داستانی #پسر_نوح (پشت پرده بسیاری از انحرافات مذهبی و افکار و رفتارهای هیئات منحرف) 🔸کاری از نویسنده: حیفا کف خیابون۱ کف خیابون۲ تب مژگان حجره پریا دفترچه نیم سوخته همه نوکرها نه و ... هر شب ، ساعت ۲۳ 🔸دوستان و عزیزان خود را خبر کنید #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
هدایت شده از فراهانی
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: یازدهم پیشنهاد اون یارو فاواییه یه جوری بود. نمیدونم چرا به دلم نمینشست. زدن گوشی سید رضا و وسط هیئت و حساس شدنش و ... اصلا خوشم نمیومد. بنظرم میومد باید یه راهی داشته باشه که مجبور نشم این کارو بکنم. خلاصه ... آره ... میگم حالا ... قم_اداره مرکزری رفتم پیش کارشناس فاوا و بعد از سلام و علیک های مرسوم، نشستیم سر یه میز که با هم گفتگو کنیم. داوود هم اومد و دیگه قرار شد جلسه را شروع کنیم. کارشناس فاوا گفت: چی شد حاجی؟ زدی؟ آوردی؟ یه لبخند زدم و دست کردم تو جیب کتم و یه گوشی آوردم بیرون و گفتم: بفرمایید! با تعجب و لبخند گفت: آفرین! بالاخره شمایین دیگه! اگه میگفتم سر بریدشم بیارید، میاوردین! گفتم: لطفا چک کنین و چیزایی که به سیستمون فرستادم را دربیارین و الگوی درختی ارتباطاتش و... تا ببینیم چی به چیه؟ فقط جسارتا ما زیاد وقت نداریم. بیشتر از دو سه ساعت نشه. گفت: چرا؟ فقط نگاش کردم. یه کم خجل شد و گفت: آهان. ببخشید. چشم. خدافظی کردیم و با داوود زدیم بیرون. همین جوری که راه میرفتیم داوود بهم گفت: محمد تو واقعا دیشب رفتی هیئت و گوشی آسید رضا را زدی؟ گفتم: بنظرت من جیب زنم؟ شکل جیب زنام؟ گفت: والا چی عرض کنم؟ دیگه اون گوشیو که از تو لپ لپ پیدا نکرده بودی؟ غول چراغ جادو هم که نداری! گفتم: گوشی آسید رضا نبود. گفت: جان؟ گفتم: والا . بچه شدی مگه؟ دیشب رفتم هیئت اما گوشیشو نزدم. تو خطش دست بردم و یه کد بهش دادم و به خط و گوشی که مال اداره بود و با خودم برده بودم کانکت کردم. همین. گفت: آورین آورین! بعد اون وقت اگه همین حالا فهمید و نشستِ خطتو غیر فعال کرد و انداختت بیرون چی؟ گفتم: تا خدا نخواد، نمیفهمه. آیه «وَجَعلنا ...» گذاشتن برای همین موقع ها. گفت: حالا اگه ... حرفشو قطع کردم و گفتم: میشه ته دلمو خالی تر نکنی؟ پس فکر کردی چرا گفتم دو سه ساعته جوابمو بدن؟ واسه همین چیزا بود. خطی که بهش کانکت کردم، خارجیه. اما کافی نیست. خودمم میدونم. به جای این حرفا دعا کن. دیگه چیزی نگفت. رفتم نشستم پشت سیستمم. میتونم نگرانی و دلشورمو کنترل کنم اما اون لحظه ... اصلا اجازه بدید یه اعترافی که سرِ پروژه پریا کردم، اینجا هم بگم: من همیشه تو قم هول میشم. قم برای من شهر پروژه و پرونده و متهم و این حرفا نیست. به خاطر همین، از ته دلم دوس داشتم آسید رضا خیط نشه. دوس داشتم پوشش نباشه. دوس داشتم کسی پشت سرش قایم نشده باشه و فقط یه کله خراب باشه که بزرگترین دعواش همین حرفای داغ هیئتی باشه. دوس نداشتم مجبور بشم و قلمو بردارم و برای بنویسم آنچه که باید بنویسم. پیش میاد. آدم بعضی وقتا دوس داره متهمش رو دست بزنه. زرنگ تر از خودش باشه. فقط اتهام باشه و به اثبات جرم نرسه. و یا اگر هم مجرم هست، خیلی تعمدی تو کارش نباشه. بشه یه جوری کمکش کرد و ... تو همین فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد. دلم ریخت پایین. بچه های فاوا بودند. گفتند: حاجی خطش کنترله و دست خودمونه. اگه حتی فهمید و شما را هم از نشست فعالش حذف کرد، بازم درخدمتشیم. گفتم: بسیار خوب! چیز میز چی داره؟ گفت: حرف برای گفتن بسیار داره. آنالیزش کنم؟ با دلسردی گفتم: نه. شما فقط شجره ارتباطیش را در بیار. بقیش خودم انجام میدم. افکارم داشت پاره میشد و بنظرم داشتم به چیزایی که دوس نداشتم داشته باشه، میرسیدم. اما خب ... تکلیفم ایجاب میکرد که آنالیزش کنم. حرف زیادی نمیشه از آنالیزش گفت و بعضیاش هم خودتون در طول قسمت های بعد خواهید فهمید. اما ... یه فکری به ذهنم رسید. نباید اجازه میدادم فردا شبش ... ادامه دارد ... @mohamadrezahadadpour
هدایت شده از فراهانی
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: دوازدهم قم_تماس تلفنی (تموم مردم دنیا ... منو میخونن دیوونه ... آره ما دیوونه هستیم ... بی خیال این زمونه ...) سلام علیکم سلام و رحمت الله. احوال شما آقا سید؟ تشکر! شما همون آقایی هستید که اون شب تا دم منزل خدمتتون بودیم؟ بله. ماشالله به این حافظه و تشخیص صدا. خوبین الحمدلله؟ به لطف شما که ممنوع الخروج شدم و باعث شدین دو تا مجلس اهل بیت که میخواستم برم، نشه و مشخصم نیست کی باید بره جلسه را اداره کنه؟ خدا بزرگه. مجلس، قطعا صاب مجلس داره و اگه صلاح باشه نمیذاره چراغ جلسش خاموش باشه. البته اگه شما بذارین. ما کی باشیم؟ خب چه خبر حاج آقا؟ تشکر. برای احوالپرسی تماس گرفتین؟ هم احوالپرسی و هم میخواستم یه سوال خدمتتون داشته باشم! بفرمایید؟ شما خانمی به نام ... اجازه بدین ... آهان ... اینا ... خانم مهدیه فاخر میشناسید؟ لا اله الا الله! بله؟ آقای عزیز! چرا تو زندگی خصوصی مردم تجسس میکنین؟ والا بالله حرامه! نکنید این کارا ... چه کار به ناموس مردم دارین؟ حاج آقای عزیز! لطفا جواب بنده را بدید! میشناسید یا نه؟ نه! از کجا بشناسم؟ ببین سید جان! چطوره نمیشناسیش اما لا اله الا الله و تجسس نکنید و حرام است؟ بالاخره میشناسید یا تجسس کنیم؟ منظورتون متوجه نمیشم! اصلا بذار تلفنی نباشه و حضوری صحبت کنیم. فردا عصر چطوره؟ بد نیست. اما امروز ... آره امروز عصر هم فرصت دارم. شما قم هستین؟ بله! من الان بیرون هستما. شما کجایید؟ ببینم اگه نزدیکید، یه جایی قرار بذاریم! باشه. من اطراف حرمم. منم همون دور و برام. میایید حرم؟ بله. تا یه ربع دیگه اونجا میبینمتون. باشه. یاعلی آقا. یا علی. .................................................................... داوود گفت: حساسش کردی که باهات قرار بذاره و ببینیش؟ گفتم: چاره ای گذاشته برام؟ وقتی موش و گربه بازی درمیاره، بذاره یه کاری کنم که اون بیفته دنبالمون و به جای فردا عصر، خودش بگه همین حالا میخوام ببینمت! داوود گفت: خب پاشو برو دیگه! نمیرسیا. گفتم: میرم حالا. بذار یه نیم ساعتی تو حرم دعا کنه و از خدا طلب عفو و رحمت کنه و یا ستار العیوب بگه. بعدش میرم سروقتش. نیم ساعت بعدش تازه راه افتادم. وقتی رسیدم سر قرار، قشنگ دلهره و لرزش و یخ کردن دستاش را میفهمیدم. خودمو زدم به بی خیالی و ینی نفهمیدم که چه حالی داری الان؟ تا نشستیم، گفت: جان؟ درخدمتم! گفتم: زیارت قبول! معلومه کجایی؟ حتما باید بیام هیئت و بعدش خفتت کنم که بتونیم دو تا کلمه با هم حرف بزنیم؟ سرشو انداخت پایین و آورد بالا. یه (زود باش برو سر اصل موضوع) خاصی تو نگاهش داشت موج میزد. اما من دوس داشتم اول، خوب کار روانی خودمو انجام بدم و بعدش برم سر اصل موضوع و نقشه ای که داشتم. گفتم: چند وقته؟ گفت: چی چند وقته؟ گفتم: چند وقته دوباره افتادید تو فکر تجدید فراش؟ گفت: تجدید فراش کدومه؟ چرا پرونده سازی میکنی حاجی؟ برادر؟ این حرفا کدومه؟ گفتم: به خاطر همین (تجدید فراش کدومه برادر) اینقدر دست و پاتو گم کردی؟ بین شما و اون بنده خدا داره چی میگذره که الان اینجایی و به اسمش حساسی؟ با حالت جدی اما مملو از ترس گفت: چیز خاصی نیست. دوس داره طلبه بشه و سوال موال زیادی داشت، منم داشتم راهنماییش میکردم. با یه کم اخم گفتم: آقا سید اون دوس داره طلبه بشه یا ... ببخشید ... جسارتا ... دوس داره همسر جدید شما باشه؟ دیگه داشتم صدای تپش قلبش میشنیدم که گفت: آقا این حرفا چیه؟ همسر جدید کدومه؟ من غلط بکنم دیگه دنبال همسر باشم. همین یکی از عراق و یکی از ایران بسمه دیگه! تو همینم که دارم مثل بلا نسبت موندم. چه برسه به سومی. اصلا بر هر سه خلیفه به ناحق لعنت! هیچی نگفتم. فقط به چشماش زل زدم. صدای خورد شدنش را شنیدم. دیگه بیشتر صلاح نبود پیش برم. ادامه ندادم. فقط گفتم: ولش کن. فقط دقت کن و حواست جمع باشه و بدون که بقیه حواسشون خیلی جمع هست. سر تکون داد و مثل اینایی که تازه از دهن شیر آزاد شده باشن، یه نفس کشید و آروم تر نشست. گفتم: سید تو با کسی که نمیشناسیش احتمالا و یا شاید هم بشناسیش اما خیلی نمیشناسیش، تو عراق و اربعین و ... ارتباط گرفتی؟ گفت: من با خیلی ها ارتباط میگیرم. چجور ارتباطی؟ گفتم: نمیدونم. مثلا شاید ارتباط معنوی و یا یکی که خیلی قبولش داری و تو گروه چتتون هست و حتی حرفاش یه جورایی برای همتون حجت باشه! گفت: برادر عیال اولم! گفتم: همین پسر حاج آقا که رییس دفترش هم هست؟ گفت: آره گفتم: نه ... ایشون نه! یکی دیگه! اون گروه ده نفره که تو تلگرام دارین . اونو میگم. بازم هول شد. اما نه به اندازه اون ماجرای اخلاقی. گفت: همشون بچه های هیئتی و گل هستند. مال همه جان. از گرگان گرفته تا بوشهر.
هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#ماه_عسل 🌜 توصیه ی امام رضا ع برای ورود به رمضان @ostad_shojae
هدایت شده از کانال کمیل
🔸 یکی از روزهای گرم منزل پدرمان بنایی داشتیم، علی همان روز صبح زود به خانه ما آمد و به عنوان مشغول کار شد! نزدیکی های ظهر بود که متوجه شدم لب هایش خشک شده و زیر نور آفتاب کار میکند. یک لیوان شربت برایش اوردم ولی او آهسته گفت: "روزه ام؛ کسی نفهمه‌ ها" خیلی اصرار کردم که اگر مستحبی گرفته بشکند؛ ولی قبول نکرد و گفت: "چون امروز صبح دیر از بیدار شدم و نتونستم رو به موقع بخونم، برای جبران اون تصمیم گرفتم تا عصر با زبان روزه در آفتاب کار کنم" 🌷شهید علی‌نقی ابونصری🌷
باعرض سلام وقبولی طاعات ان شاءالله فرداکلاس مهدویت ساعت 11برگزارمیشود
مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی: (pasokhgoo.ir) پاسخگویی آنلاین (09640.ir) پاسخگویی تلفنی (۰۹۶۴۰۰) پاسخگویی پیامکی (۳۰۰۰۹۶۴۰)
خواهران عزیزی که ثبت نام کردن برای بیت رهبری ساعت حرکت 10:30دقیقه فرداشنبه میباشد (اگرعزیزی هم ثبت نام نکرده میتواند بااین عزیزان همراه شود)التماس دعا
هدایت شده از Tasnim
دوره آموزش مقدماتی مجازی رایگان امر به معروف👇 Lms.aamerin.ir برای ورود به دوره، روی لینک، کلیک کنید👆 با تدریس استاد علی تقوی تحت اشراف علمی ستاد امر به معروف و نهی از منکر