eitaa logo
🍃نور🍃
6 دنبال‌کننده
11 عکس
6 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اوایل جنگ بود، در منطقه دشت عباس عراقیها پاتک زده بودند، در آن زمان تعداد زیادی مجروح به بیمارستان شهید بهشتی آوردند. در سطح شهر اعلام شد که به گروههای مختلف خونی نیاز است. آن روز تا شب، مردم برای اهدای خون به بانک خون بیمارستان مراجعه می کردند. شب، تمام شهردرتاریکی مطلق به سرمی‌برد؛ از جمله‌ بیمارستان که استتار کامل بود. افرادی که در صف بودند یکی یکی جلو می‌آمدند و پس از کنترل فشار خون، روی تخت می‌خوابیدند ودر کیسه‌های مخصوص از آنان خون گرفته می‌شد. از جمله افرادی که برای اهدای خون آمده بودند شهید ظاهر ممزایی و شهید فرامرز نصیری بودند. شهید محمد کاظم کرامت که آن زمان در بانک خون کار می کردند، پس از چک کردن فشار خون شهید ممزایی به وی گفت: فشار خون شما پایین است ؛ متأسفانه نمی توانید خون بدهید. شهید ممزایی به شدت ناراحت شد وتقریبا با کمی عصبانیت گفت، من با این هیکل میتوانم یک بشکه خون بدهم. شهید کرامت به وی گفت: ان‌شاالله... دفعه بعد، ولی امشب نمی توانید . ً یک ماه بعد شهید ظاهر ممزایی به همراه شهید شاهمراد صادقی، هنگام حمل آذوقه جبهه، به شهادت میرسند. درمراسم تشییع جنازه ایشان، شهید فرامرز نصیری را دیدم که با گریه به شهید کرامت می‌گفت: دیدی چگونه یک بشکه خون دادی. ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ راوی: صغری کیخواه @Noore_khodaa 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃