eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
329 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣📣📣📣📣 بدو 🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️ یه خبر جدید ومهیج💥 برای شما دخترای گلم 🧕 اردوی زیارتی و گردشگری ویژه ی شما روزه‌داران کوچکم انشاالله روز دوشنبه یعنی 20 فروردین ماه می‌خواهیم شما را به اردوی گلستان شهدا و سپس کنار رود خانه ببریم لطفا به تمام موارد زیر دقت کنید 1⬅️زمان حرکت روز دوشنبه از ساعت 3 بعد از ظهر از درب پایگاه نور وزمان برگشت ساعت 9 شب درب پایگاه 2⬅️مکان ابتدا زیارت گلستان شهدا و سپس کنار رود خانه 3⬅️همراه داشتن مهر وجانماز برای خواندن نماز نکته ی خیلی مهم حتما با حجاب اسلامی تشریف بیاورید و شئونات اسلامی را رعایت کنید 4⬅️افطاری هرکسی برای خودش بیاورید خوراکی میوه و هر چی دوست دارید برای خودتان بیاورید حتما بطری آب همراه خودتان داشته باشید 5⬅️کرایه ی رفت و برگشت نفری 50 هزار تومان است که برای ثبت نام قطعی به شماره کارت زیر واریز نمائید 5892101387562370 بنام خانم مریم شمسی آخرین زمان ثبت نام تا ساعت 22روز يک شنبه 19 فروردین مشخصات کامل نام نام خانوادگی نام پدر کد ملی تاریخ تولدبطور کامل شماره تماس را همراه با عکس فیش واریزی را به ایدی @Yamahdi_adrecnii بفرستید. https://eitaa.com/Noorkariz
سلام بچه ها ی عزیز برای ثبت نام اردو مشخصات زیر را در پیام ها برای شماره‌ زیر ارسال کنید شاید آنلاین نباشم پس لطفا مشخصات را در پیام‌ها بفرستید به شماره تلفن 09929465740 خانم ترکخواه واما مشخصات شامل نام ونام خانوادگی نام پدر تاریخ تولد بطور کامل روز ماه وسال تولد کدملی شماره تماس ثبت نام قطعی به شرط واریز کرایه است ممنون سلامت و سربلند باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬅️ رمضان می‌رود ... به سرعت لحظات زیبای رمضان که ندانستیم چطور گذشت و دوباره همان روال سابق زندگی تکرار می‌شود آری این لحظات می‌گذرند و از آنها فقط یک خاطره با یک بار از دلتنگی باقی می‌ماند شاید هم یک حسرت و آه خدا نکند اما این 《أَيَّامًا مَعْدُودَات》ها به زودی محدود می‌شوند در شب‌های قدر و الوداع هائی که آشنایی دیرینه‌ای با سوز دل دارند و اشک و بغض و دعاهائی که در سجده فقط خودش دانست و خودمان ⬅️ رمضان می‌رود ... و آنچه باقی می‌ماند اعمالی است که در دفترمان ثبت کرده‌ایم برای تمام کارهایمان بعد از رمضان به اندازه سیصد و سی روز و اندی وقت داریم اما برای رمضان و خلوتی خالصانه با صاحب این ماه جز این سی روز نیست کوچ رمضان چقدر شبیه است با کوچ نفس‌هایمان از این دنیا با این تفاوت که ما دیگر هرگز باز نخواهیم گشت توشه راهمان کم یا زیاد ما باز نخواهیم گشت امید دارم اما روزهای رمضان عمرمان چنان پربار بوده باشند که مانع از افسوس‌های روز موعود کوچ ما شده باشند ⬅️ رمضان می‌رود ... نکند بعد از رمضان آنچه باقی می‌ماند حسرت‌های ما باشد از کم کاری و کم طاعتی‌های خودمان کوله بارمان را پر کرده‌ایم ؟؟ از دعا ... از نماز ... از ذکر … از صدقه … از قرآن … از ... نمی‌دانم چه زمان بخشیده خواهیم شد از رد سیاه گناه اگر در این ماه بخشیده نشویم؟؟؟ نمی‌دانم چه زمان دعاهایمان اجابت می‌شود اگر در این ماه اجابت نشوند؟ ⬅️ رمضان می‌رود ... https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راهکاری که پیامبر صلی الله علیه و آله برای دیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) به آیت الله محمودی تهرانی در خواب گفت...!!!! 🌺 استاد عالی https://eitaa.com/Noorkariz
🍏 سیب بخورید ! اگربیش از8 تا10 ساعت درروز باموبایل یا کامپیوتر کار می‌کنید ،حداقل درروز 1سیب بخورید سیب از آسیب به سلول‌های چشم و مغز جلوگیری می‌کند https://eitaa.com/Noorkariz
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 آثار پیدا شده از ماجرای حضرت موسی علیه السلام 🍃🌹🍃 ⚙️ چرخ اَرابه های فرعون در زیر دریا بعد از ۳۰۰۰ سال😱 📚 در مورد جسد فرعون، چه می فرماید؟ | https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 حضرت زین العابدین ، امام سجاد ﴿عَلَيهِ السَّلام﴾ در شب ۲۷ ماه مبارک رمضان، این دعا را مکرر می خواندند: 🤲 اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الإِْنَابَهَ إلَي دَارِ الْخُلُودِ وَ الاِسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ. 🤲 خدايا دوري از خانه فريب، و بازگشت به خانه جاويدان، و آمادگي براي مرگ پيش از رسيدن آن را روزي ام گردان. 🌙 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ مِنَ الأَْوَّلِينَ وَ اﻵْخِرِينَ ⭐ https://eitaa.com/Noorkariz
🎬: گوشی روی داشبرد بود,زهرا برداشت وگفت:مامان نوشته,عشقم علی... طارق از عقب ماشین با هول وهراس گفت:دایی بده این ور مامانت درحین رانندگی که نباید تلفن جواب بدهد بده من جواب میدم... فوری گوشی را از دست زهرا قاپیدم وداخل داشتبرد انداختم وگفتم:اصلااا ولش کن...داریم میرسیم... عرق سردی روبدنم نشسته بود وماشین دوباره درسکوتی سنگین فرو رفته بود,به نظرم همه فکر میکردند تواین مدت تنهایی ,من با کس دیگه ای که از,قضا اسمش علی هست اشنا شدم وازدواج کردم وبی شک همه شان حدس,زده بودند که احتمالا مهمان ویژه ی خانه شان ,شوهر جدید سلما خانم باشه...با این فکر لبخندی رو لبم نشست ,به خونه رسیدیم ,جلوی خانه ترمز کردم. همه یکی یکی پیاده شدند,ماشین را توکوچه کنار درب خانه پارک کردم ,میخواستم درب خانه رابازکنم که طارق با اخمهایی درهم اومد طرفم وگفت:سلما,کلید رابده عماد ورو به فاطمه گفت:فاطمه جان توهم بابا ومامان وبچه ها راببرداخل...,ودوباره گشت طرف من واشاره به ماشین کردوگفت:سلما ,بیا داخل ماشین کارت دارم... کلید را دادم عماد وبچه ها با هیاهو وارد خانه شدند. طارق با همان صورت اخمو کنار درماشین ایستاده بود,هنوز در ماشین را باز نکرده بودم که با فریادگفت:.... دارد... 🖊به قلم...ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
۱۰۵🎬: طارق با تحکمی درصدایش گفت:سلما از تو بیش از این توقع داشتم,نه اینکه بگم کار خلاف شرعی کردی,نه نه ابدا...اما بد نبود منم درجریان میذاشتی,بالاخره من برادر بزرگتر توبودم ,حتی به اندازه ی یه مشورت خشک وخالی هم من را قابل نمیدونستی؟؟ ....تو خجالت نمیکشی هنوز ابوعلی وخاله نرسیده,داغ رفتن علی را با معرفی مهمان ویژه ات,تازه کنی؟؟ لااقل میزاشتی خاله اینا برن سر خونه زندگی خودشون ودریک فرصت مناسب ,موضوع را بفهمند...اصلا اصلا فکرشم نمیکردم دختری به فهم وشعور تو ,یک همچی کار احمقانه ای بکند واقعا که .. طارق هی گفت وهی گفت ,اینقدر این عمل من براش سنگین بود که زبان به دهن نمیگرفت ,انگار میخواست که لااقل من را عصبانی کنه ,اما با هر حرفش لبخند من پررنگ تر میشد که طارق بادیدن لبخند من دوباره فریاد زد:اره بخند بخند فکر این رانکن که من مرید علی بودم من علی را جانم بیشتر دوست داشتم تا چندوقت بعداز شنیدن خبرشهادت علی من نه خواب داشتم ونه خوراک ,فکراین را نکن که اون فاطمه بیچاره چه جوری میتونه کسی دیگه را به محض ورود به وطن ,جای داداش جوانمرگش ببینه,فکر اون بچه های بیچاره را نکن که یه مرد دیگه را که معلوم نیست از کجا پیدا شده وقاپ مادرشان را دزدیده,جای بابای فرشته شان ببینند... هر حرکتی میکردم طارق توپش پرتر میشد به ناچار درماشین را که باز کرده بودم بریم داخلش بشینیم محکم به هم زدم وگفتم:صبر کن طاررررق,نریسیده ,نباف داداش,گز نکرده پاره نکن برادرمن,که درهمین حین,صدای گریه وزاری از داخل خونه بلند شد... طارق که از فریاد کشیدن من ومحق دانستن خودم ,کلا متعجب شده بود ,بدون اینکه بقیه ی حرفام را بشنوه به سمت خانه هجوم برد,خودمن هم با نگرانی به طرف در باز خانه دویدم,یعنی چی شده؟هنوز به سر نرسیده چه اتفاق شومی افتاده که صدای گریه ی همه بلند شده؟؟نکنه همه اش به خاطر همون تلفن علی هست والان همه فکر میکنن یه مرد دیگه ,مرد زندگی من هست؟؟ کاش همون داخل ماشین بهشون گفته بودم... دارد.... 🖊به قلم ....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧