eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
331 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⬅️ رمضان می‌رود ... به سرعت لحظات زیبای رمضان که ندانستیم چطور گذشت و دوباره همان روال سابق زندگی تکرار می‌شود آری این لحظات می‌گذرند و از آنها فقط یک خاطره با یک بار از دلتنگی باقی می‌ماند شاید هم یک حسرت و آه خدا نکند اما این 《أَيَّامًا مَعْدُودَات》ها به زودی محدود می‌شوند در شب‌های قدر و الوداع هائی که آشنایی دیرینه‌ای با سوز دل دارند و اشک و بغض و دعاهائی که در سجده فقط خودش دانست و خودمان ⬅️ رمضان می‌رود ... و آنچه باقی می‌ماند اعمالی است که در دفترمان ثبت کرده‌ایم برای تمام کارهایمان بعد از رمضان به اندازه سیصد و سی روز و اندی وقت داریم اما برای رمضان و خلوتی خالصانه با صاحب این ماه جز این سی روز نیست کوچ رمضان چقدر شبیه است با کوچ نفس‌هایمان از این دنیا با این تفاوت که ما دیگر هرگز باز نخواهیم گشت توشه راهمان کم یا زیاد ما باز نخواهیم گشت امید دارم اما روزهای رمضان عمرمان چنان پربار بوده باشند که مانع از افسوس‌های روز موعود کوچ ما شده باشند ⬅️ رمضان می‌رود ... نکند بعد از رمضان آنچه باقی می‌ماند حسرت‌های ما باشد از کم کاری و کم طاعتی‌های خودمان کوله بارمان را پر کرده‌ایم ؟؟ از دعا ... از نماز ... از ذکر … از صدقه … از قرآن … از ... نمی‌دانم چه زمان بخشیده خواهیم شد از رد سیاه گناه اگر در این ماه بخشیده نشویم؟؟؟ نمی‌دانم چه زمان دعاهایمان اجابت می‌شود اگر در این ماه اجابت نشوند؟ ⬅️ رمضان می‌رود ... https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راهکاری که پیامبر صلی الله علیه و آله برای دیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) به آیت الله محمودی تهرانی در خواب گفت...!!!! 🌺 استاد عالی https://eitaa.com/Noorkariz
🍏 سیب بخورید ! اگربیش از8 تا10 ساعت درروز باموبایل یا کامپیوتر کار می‌کنید ،حداقل درروز 1سیب بخورید سیب از آسیب به سلول‌های چشم و مغز جلوگیری می‌کند https://eitaa.com/Noorkariz
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 آثار پیدا شده از ماجرای حضرت موسی علیه السلام 🍃🌹🍃 ⚙️ چرخ اَرابه های فرعون در زیر دریا بعد از ۳۰۰۰ سال😱 📚 در مورد جسد فرعون، چه می فرماید؟ | https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 حضرت زین العابدین ، امام سجاد ﴿عَلَيهِ السَّلام﴾ در شب ۲۷ ماه مبارک رمضان، این دعا را مکرر می خواندند: 🤲 اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الإِْنَابَهَ إلَي دَارِ الْخُلُودِ وَ الاِسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ. 🤲 خدايا دوري از خانه فريب، و بازگشت به خانه جاويدان، و آمادگي براي مرگ پيش از رسيدن آن را روزي ام گردان. 🌙 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ مِنَ الأَْوَّلِينَ وَ اﻵْخِرِينَ ⭐ https://eitaa.com/Noorkariz
🎬: گوشی روی داشبرد بود,زهرا برداشت وگفت:مامان نوشته,عشقم علی... طارق از عقب ماشین با هول وهراس گفت:دایی بده این ور مامانت درحین رانندگی که نباید تلفن جواب بدهد بده من جواب میدم... فوری گوشی را از دست زهرا قاپیدم وداخل داشتبرد انداختم وگفتم:اصلااا ولش کن...داریم میرسیم... عرق سردی روبدنم نشسته بود وماشین دوباره درسکوتی سنگین فرو رفته بود,به نظرم همه فکر میکردند تواین مدت تنهایی ,من با کس دیگه ای که از,قضا اسمش علی هست اشنا شدم وازدواج کردم وبی شک همه شان حدس,زده بودند که احتمالا مهمان ویژه ی خانه شان ,شوهر جدید سلما خانم باشه...با این فکر لبخندی رو لبم نشست ,به خونه رسیدیم ,جلوی خانه ترمز کردم. همه یکی یکی پیاده شدند,ماشین را توکوچه کنار درب خانه پارک کردم ,میخواستم درب خانه رابازکنم که طارق با اخمهایی درهم اومد طرفم وگفت:سلما,کلید رابده عماد ورو به فاطمه گفت:فاطمه جان توهم بابا ومامان وبچه ها راببرداخل...,ودوباره گشت طرف من واشاره به ماشین کردوگفت:سلما ,بیا داخل ماشین کارت دارم... کلید را دادم عماد وبچه ها با هیاهو وارد خانه شدند. طارق با همان صورت اخمو کنار درماشین ایستاده بود,هنوز در ماشین را باز نکرده بودم که با فریادگفت:.... دارد... 🖊به قلم...ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
۱۰۵🎬: طارق با تحکمی درصدایش گفت:سلما از تو بیش از این توقع داشتم,نه اینکه بگم کار خلاف شرعی کردی,نه نه ابدا...اما بد نبود منم درجریان میذاشتی,بالاخره من برادر بزرگتر توبودم ,حتی به اندازه ی یه مشورت خشک وخالی هم من را قابل نمیدونستی؟؟ ....تو خجالت نمیکشی هنوز ابوعلی وخاله نرسیده,داغ رفتن علی را با معرفی مهمان ویژه ات,تازه کنی؟؟ لااقل میزاشتی خاله اینا برن سر خونه زندگی خودشون ودریک فرصت مناسب ,موضوع را بفهمند...اصلا اصلا فکرشم نمیکردم دختری به فهم وشعور تو ,یک همچی کار احمقانه ای بکند واقعا که .. طارق هی گفت وهی گفت ,اینقدر این عمل من براش سنگین بود که زبان به دهن نمیگرفت ,انگار میخواست که لااقل من را عصبانی کنه ,اما با هر حرفش لبخند من پررنگ تر میشد که طارق بادیدن لبخند من دوباره فریاد زد:اره بخند بخند فکر این رانکن که من مرید علی بودم من علی را جانم بیشتر دوست داشتم تا چندوقت بعداز شنیدن خبرشهادت علی من نه خواب داشتم ونه خوراک ,فکراین را نکن که اون فاطمه بیچاره چه جوری میتونه کسی دیگه را به محض ورود به وطن ,جای داداش جوانمرگش ببینه,فکر اون بچه های بیچاره را نکن که یه مرد دیگه را که معلوم نیست از کجا پیدا شده وقاپ مادرشان را دزدیده,جای بابای فرشته شان ببینند... هر حرکتی میکردم طارق توپش پرتر میشد به ناچار درماشین را که باز کرده بودم بریم داخلش بشینیم محکم به هم زدم وگفتم:صبر کن طاررررق,نریسیده ,نباف داداش,گز نکرده پاره نکن برادرمن,که درهمین حین,صدای گریه وزاری از داخل خونه بلند شد... طارق که از فریاد کشیدن من ومحق دانستن خودم ,کلا متعجب شده بود ,بدون اینکه بقیه ی حرفام را بشنوه به سمت خانه هجوم برد,خودمن هم با نگرانی به طرف در باز خانه دویدم,یعنی چی شده؟هنوز به سر نرسیده چه اتفاق شومی افتاده که صدای گریه ی همه بلند شده؟؟نکنه همه اش به خاطر همون تلفن علی هست والان همه فکر میکنن یه مرد دیگه ,مرد زندگی من هست؟؟ کاش همون داخل ماشین بهشون گفته بودم... دارد.... 🖊به قلم ....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: بدوو وارد حیاط خانه شدم پایین چادرم اومد زیر پام وتلوتلو خوران به طارق خوردم که جلو در هال انگار خشکش زده بود... از بالای شانه ی طارق داخل هال رانگاه کردم تا ببینم چی شده؟! وای خدای من ,این اینجا چکار میکرد؟؟مگه قرار نبود... علی مثل نگین انگشتری گرانبها بود که ابوعلی وخاله وفاطمه وحسن وحسین وزهرا وعماد دوره اش بودند...همه اشک میریختند,هیچ کدامشان قدرت تکلم نداشتند حسین وحسن سرشون را گذاشته بودند روی شانه ی علی که الان زانو زده بود ومثل میوه نارسی به درخت چسپیده بودند وخیال کنار کشیدن نداشتند,فاطمه وخاله مدام قربان صدقه علی میرفتند ابوعلی به سجده شکر رفته بود وعماد وزهرا هم با اشکهای بیصدایی که میریختند شاهد زیباترین صحنه ی زندگیشان بودند وطارق از همه مبهوت تر...با انگشتم به شانه های مردانه اش زدم وگفتم:راه را باز نمیکنی داداش؟می خوام میهمان ویژه ام را بهتان معرفی کنم... طارق با شرمندگی برگشت طرفم,من را محکم تواغوش گرفت وروی سرم یه بوسه زد وگفت:ببخش سلما من زود قضاوت کردم,اما خیلی بی معرفتی...چرا توکه میدونستی من وعلی چقد هم را دوست داریم زودتراز اینا بهم نگفتی؟ درحالیکه دستم دور کمر طارق بود وارد هال شدم وگفتم:معرفی میکنم...علی نجفی...میهمان ویژه ی امشب...البته صاحبخونه است هاا چون از گور برخواسته میهمان هست... بااین حرف من همه زدند زیر خنده وجمع شاد ما که برای دیدن امام زمان عج له له میزد,با وجود علی,شادتر ومسرورتر شد... اما نمیدانستم که بازهم ازمایشهای خداست که صبر مرا بیازماید ومرا پاک کند برای,قرب الهی اش... دارد... 🖊به قلم...ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: جمع خانواده مان جمع بود ,بچه ها از خوشحالی درپوست خود نمیگنجیدند,طارق وعماد وعلی رفتند بیرون تا داخل شهر گشتی بزنند وحسن وحسین هم سراز پانشناخته به دنبالشان روان شدند,قرار نبود به کوفه بروند اما با شور وشوقی که حسن وحسین برای دیدار امام داشتند,گمان میکنم ,کارهای علی را که درنجف میبایست انجام دهند,نیمه کاره رها کنند وسراز کوفه در اورند... من وفاطمه وزهرا هم دراشپزخانه مشغول تدارک شام هستیم,طبق گفته ی علی که البته اختصاصی وپنهانی به من گفت ودیگران متوجه نشدند,امام ,صبح فردا عازم بیت المقدس است,گویا لشکر شعیب بن صالح ,موفق به شکست واز بین بردن سفیانی شده اما یهودیان ومسیحیان صهیون ساکن بیت المقدس ,مثل همیشه خود را محق وقوم برگزیده میدانند وباهم متحد شدند وتمام یهودیان ومسیحیان دنیا را البته انانی که هنوز به حضرت ایمان نیاوردند را به کمک طلبیدند تا با حضرت مقابله نمایند.باید این را هم بگم که خیلی از کشورهای بزرگ دنیا که مذهب رسمی کشورشان مسیحیت و..بوده,ندای حق طلبی درونشان بیدارشده وتغییر دین ومذهب داده اند وگوش به فرمان حضرت هستند. دنیای اسلام خود باید یکدست شود ,خیلی از علمای کشورهای اسلامی که تا پیش از ظهور مولا ,داد غیبت امام رامیزدند وگریه بر نبودن حضرت سرمیدادند ,مثل اینکه احکام مطرح شده از سوی امام بر مذاقشان خوش نیامده که علم طغیان برافراشته اند. وبه قول علی,اسیاب به نوبت,اول بیت المقدس فتح شود,بعد امام خود بهتر میداند بااین افراد چه کند.. اما من دل در دلم نیست از خبری که علی قبل از رفتن به من داد.... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پروردگارا در اين شب‌های معنوی ماه رمضان به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که در این ماه بهشون یه نگاه ویژه‌ای داری کمکم کن تا بتونم اونی باشم که تو میخوای برای همه دنیا دعا کنید مثل پروردگار که مهربانی‌اش بر همه سایه افکنده است ای دوست مرا دعا کن شاید نزدیکتر از من به خدا ایستاده‌ای شبتـ🌙ـون بخیر در پناه خدا🌟 https://eitaa.com/Noorkariz