کمی ذهن و افکار آشفته ام جمع می شود.
دل می کَنم از آغوشی که من را به یادِ مادرم می اندازد.
- می ترسم دردسر شم براتون. حاجی اگه بفهمه ممکنه..
خیره در چشمانم لب می جنباند.
- می خواد چیکار کنه! بگه بچه ت مالِ خودت؟ خب بگه.. تو مگه بچه به اون می دی! صادق اگه مرد بود..
حرفش را نیمه کاره می گذارد.
چرایش را نمی فهمم.
صدای زنگ تلفن خانه سکوت کوتاه میانمان را پُر می کند.
- حتماً امیر حسینِ.. نگرانِ بچه م
از کنارم بلند می شود.
چند قدم از من دور می شود.
سر می چرخاند و لبخند می زند.
- دیگه حرف زدن ممنوع.. فعلاً باید استراحت کنی تا حالت بیاد سر جاش.. باشه؟
چشم باز و بسته می کنم.
بی خیالِ حرف های نگفته می شوم.
باشد برای یک وقت دیگر.
وقتی که نمی دانم می شود یا نه!
از پشتِ در صدایش می آید.
#پارت_172
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
بر بالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم
پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا
حضور داشت
چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند
آقای پیر کراواتی با شنیدن اذان
درب کیف چرم گرانقیمتش را باز کرد
و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین
مشغول خواندن نماز شد
برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک
و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید
به نماز اول وقت باشد
بعد از اینکه همه نمازشان را خواندن
من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم
و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ
و رضاشاه را برایم تعریف کرد
در جوانی مدتی از طرف سردار سپه
(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان
در جاده چالوس بودم
از طرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود
و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند
و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچهام بودم
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه
به مشهد برویم و دست به دامن امام رضا
علیه السلام بشویم
آن موقع من این حرفها را قبول نداشتم
اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و
دل شکسته بود قبول کردم
رسیدیم مشهد بچه را بغل کردم و رفتیم
وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی
آه و ناله و گریه میکرد
گفت برویم داخل که من امتناع کردم
گفتم همین جا خوبه، بچه را گرفت
و گریه کنان داخل ضریح آقا رفت
پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد
که رو زمین نشسته بود و سفره کوچکی
که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده
میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده
بودند و هر کسی مشکلش را به پیرمرد میگفت
و او چند انجیر یا مقداری نبات درون
دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان
تشکر میکرد و میرفت
به خودم گفتم ما عجب مردم احمق
و سادهای داریم
پیرمرد چطور همه را دل خوش کرده
آن هم با انجیر و تکهای نبات
حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود
و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد
نگاهی به من انداخت و پرسید:
حاضری با هم شرطی بگذاریم؟
گفتم: چه شرطی و برای چی؟
شیخ گفت: قول بده در ازای سلامتی
و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه را
سر وقت اذان بخوانی
متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا
میدانست!؟ کمی فکر کردم دیدم
اگر راست بگوید ارزشش را دارد
خلاصه گفتم باشه قبوله و با اینکه
تا آن زمان نماز نخوانده بودم
و اصلاً قبول نداشتم گفتم باشه
همین که گفتم قبوله آقا
دیدم سر و صدای مردم بلند شد
و در ازدحام جمعیت یک دفعه دیدم
پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید
و مردم هم به دنبالش چون شفا گرفته
و خوب شده بود
من هم از آن موقع طبق قول و قرارم
با مرحوم «حسنعلی نخودکی»
نمازم را دقیق و سر وقت میخوانم
اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول
کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید
در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را
گرفت چرا که شوخی نبود
رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد میکرد
در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم
که اذان ظهر شد مردد بودم بروم نمازم را
بخوانم یا صبر کنم بعد از بازدید شاه
نمازم را بخوانم
چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند
بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم
و خیلی ترسیده بودم
اگر عصبانی میشد یا عمل منو توهین
تلقی میکرد کارم تمام بود
نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست
پشت سرم ایستاده لذا عذرخواهی کردم گفتم:
قربان در خدمتگذاری حاضرم
شرمندهام اگر وقت شما تلف شد و ...
رضاشاه هم پرسید:
مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم قربان از وقتی پسرم شفا گرفت
نماز میخوانم چون در حرم امام رضا
علیهالسلام شرط کردم
رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد
و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:
مردیکه پدر سوخته، کسی که بچه مریضشو
امام رضا شفا بده و نماز اول وقت بخوانه
دزد و عوضی نمیشه
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد!
بعدها متوجه شدم آن شخص زیراب منو
زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را
یکسره کند اما نماز خواندن من نظرش را
عوض کرده بود و جانم را خریده بود
از آن تاریخ دیگر هر جا که باشم
اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم
حسنعلی نخودکی فاتحه و درود میفرستم
✍خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
در شب میلاد با سعادت
امام رضا علیهالسلام 💚
دلهای گرفته را شاد
و دستهای نیازمند را بینیاز فرما
و قلبی نورانی، تنی سالم
خیالی راحت و زندگی آرام
نصیب هموطنانم بگردان
الهی
به برکت میلاد امام رئوف
لحظههاتون بی غم
و دعاهاتون مستجاب باشه
و به همه حوائج دنیوی و اخروی
خود برسید
شبتـ🌙ـون رضـوی🌟
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم صباح الخیر روز دوشنبه شما با شروع ذکر یاقاضی الحاجات بخیر و شادی باشد و خداوند عاقبت ماو خانواده مان را ختم بخیر گرداندوقلبت را منور کن بنور قرآن با صلوات بر محمد وال محمد
https://eitaa.com/Noorkariz
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸دارد تمام می شود
اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد 🌸
ماه بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت
ما می مانیم و خیابان هایی ؛
که دلشان برای مهربانیِ ابرهای بهاری، تنگ می شود ،
برای نازدانه ی دل نازک فصل ها ،
که صدای هق هق شبانه اش ؛
توی گوش کوچه های شهر ،
تا همیشه خواهد ماند ...
اردیبهشت تمام می شود 🌸
و این خیابان ها ؛
تا رسیدنِ پاییز ،
بغض گلوگیرشان را
با دو جرعه آفتاب ؛
قورت خواهند داد ...🌸🍃
✍نرگسصرافیانطوفان
https://eitaa.com/Noorkariz
💕خدایا متشکرم که هستی
من،
امروز عاشقانه ترین سرود زندگی را سر
می دهم و شاداب و پرانرژی به سوی خلق ناب ترین اندیشه هایم گام بر می دارم .
🌸خداوندا سپاسگزارم.
من نور و شادمانی هستم
💕امروز برگ زرین دیگری از زندگی من است و من با اشتیاقی سوزان اهدافم را دنبال می کنم .
من قدرتمند و توانمندم .
خداوندا سپاسگزارم.
من عشق و زیبایی هستم 🥰
💕امروز سوار بر مرکب عشق و آگاهی با بصیرتی تمام راهم را به سوی نور می پیمایم و می دانم خدایم با تمام عشق و مهربانیش لحظه لحظه خدایی می کند .
🌸خداوندا سپاسگزارم.
من زندگی را دوست دارم
💕امروز می دانم که می توانم به درستی اعتماد کنم ؛ می توانم به خودم به پروردگارم و به امکان بهتر شدنم اعتماد کنم ؛ من آنچه را که نیاز دارم از خدایم و عالم هستی دریافت میکنم.
خداوندا سپاسگزارم .🙏🙏
https://eitaa.com/Noorkariz
📸اولین تصویر از پیکر جانباختگان حادثه سقوط بالگرد حامل رئیسجمهور
🔹خبرنگار نصر در محل حادثه اولین تصویر جانباختگان را که توسط موتورسواران هیات موتورسواری استان گرفته شده است؛ را مخابره کرد.
https://eitaa.com/Noorkariz
«الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين»
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنا
https://eitaa.com/Noorkariz
📷 تصویر دیگری از محل سقوط بالگرد حامل رئیسجمهور و همراهان
https://eitaa.com/Noorkariz