eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
340 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب محضر همراهان کانال از همه شما بزرگواران استدعا داریم برای سلامتی سرنشینان هلیکوپتر حامل رئیس جمهور آیت الله رئیسی امام جمعه محبوب تبریز آیت الله آل هاشم استاندار آذربایجان شرقی دکتر رحمتی وزیر امور خارجه دکتر امیر عبداللهلیان و سایر نفرات در حد توان صلوات بفرستید التماس دعا https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا هر کس میتواند به نیت سلامتی رئیس جمهور و همراهانشون دعای سریع الاجابه امام سجاد علیه السلام را به هر تعداد بخواند ( اگر صد بار خوانده شود ان‌شاءالله دعا مستجاب میشود) : «إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
زبانم قفل شده انگار. باید تشکر کنم ولی هم کلام شدن با او می ترساندم. می ترسم بی سوال و جواب عذرم را بخواهد. خداحافظی می کند و می رود. زری خانم از کنارم بلند می شود. دست روی موهای بهم ریخته ام می کشد. - من برم غذات و بیارم.. خب؟ غذا نمی خواهم. تنهایی اما چرا. لبخند بی حس و حالی می زنم. - دیر نمی شه حاج خانم شما نمازتون و بخونید چشم باز و بسته می کند. حالم را می فهمد انگار. زیر لب باشه ای می گوید و لحظه ای بعد از پیش چشمانم غیب می شود. چانه ام می لرزد و اشک سرازیر می شود. خودم را بغل می گیرم و مچاله می شوم. زیر لب با خودم حرف می زنم. - حرفت و باور نمی کنه مریم. اصلاً چطور باور کنه وقتی هیچی نمی دونه. می خوای بگی برو از ملیحه بپرس! خب.. اونم هیچی نمی دونه نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
دستم آرام آرام روی شکمم می خزد. انگار تکان می خورد. یادگار حامد است که می گوید من هستم. و تو من را عجیب می خواهی. حتی اگر دردسر باشم! لعنت به من. لعنت به من که فکر نابودی اش را در سر می پروراندم. دلم اما ساز دیگر می زد. و من چه خوش رقصی می کردم برای تکه ای از وجود خودم که در من نفس می کشید. زری خانم تقه به در می زند. - بیداری مریم جان؟ صورت خیسم را پاک می کنم. - بفرمایید حاج خانم.. بیدارم دستگیره در را پایین می کشد. سینی غذا آورده و من باز خجالت می کشم. به سختی نیم خیز می شوم. حالم از خودم بهم می خورد. - صبر کن.. الان کمکت می کنم سینی را روی میز می گذارد. - زحمت نکشین خودم می شینم چانه بالا می اندازد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- زحمت نیست مادر.. ضعف داری هنوز، آب ماهیچه رو غلیظ کردم واست یه ذره جون بگیری تکیه به بالشت می دهم و دستش را می گیرم. نگاهم می کند. - می خوام.. باهاتون صحبت کنم اشاره می زند. - غذاتو بخور حرفم می زنیم - شما ازم دلخورین.. نه؟ با یک " نه" ساده جواب می دهد. باور می کنم. این زن هرگز دروغ نمی گوید. حتی به مصلحت. چند قاشق می خورم. فقط همین از گلوی چفت شده ام پایین می رود. - راحتی.. می خوای دراز بکشی؟ - می خوام همه چی رو براتون تعریف کنم. می دونم اشتباه کردم نگفتم. الانم بگید برو، می رم بامزه اخم می کند. اصلاً انگار جدی بودن به این زن نمی آید. - من گفتم بری!؟ حرف چرا دهن من می ذاری دخترم! - نه خب نگفتین ولی.. حرفم را قطع می کند. - پس چرا فکر کردی می گم برو! بعدشم تو هنوز چیزی نگفتی.. گفتی!؟ نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- نه.. ولی باید بگم. نمی خوام فکر کنین زنِ بی آبرویی بودم و.. میان حرفم می پرد. - می خواستی همین و بگی! من همچی حرفی زدم! نگاهم را پایین می کشم. زیر چشمی می بینم که از روی صندلی بلند می شود. جلو می آید و پایین تخت می نشیند. دست روی زانویم می کشد. - آدما رو من قضاوت نمی کنم دخترم. چون اصلاً کارِ من نیست. بنده ی خدا رو چه به قضاوت وقتی خودش قاضی القضاته و حسابِ تک تک بنده هاش پیش اونه نگاهم از چشمان مهربانش تکان نمی خورد. حس من به این زن عجیب است. حسی شبیه یک دختر به مادرش! بغض تا گلویم بالا می آید. لبم را تر می کنم. ذهن و زبانم همزمان به گذشته برمی گردد. به زمانی پیشتر از آن روز. - وقتی حامد افتاد زندان اصلاً فکرش و نمی کردم آخرش قراره چی بشه. می خواستم زودتر ببینمش ازش بپرسم واقعاً تو اینکارو کردی! باورم نمی شد.. حامد اهل خلاف نبود من بیشتر از یه سال باهاش زندگی کردم هیچی ازش ندیدم بخدا نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
تکانی می خورد و نزدیک تر به من می نشیند. سر جلو می آورد. پیشانی ام را می بوسد. غمِ نگاهش را پس می زند. انگار می خواهد دلم را به خودش قرص کند.. شاید! - تو الان مادری.. مادر فقط یه اسم نیست دخترم، یه دنیا عشق و محبتِ که اون بچه بهش نیاز داره. اون یه مادر قوی می خواد که بتونه از پسِ همه چی بر بیاد و بهش تکیه کنه اشک هایم خیال بند آمدن ندارد انگار. در آغوش گرمش فرو می روم. اصلاً انگار برای همین آمده .. کنارِ من. آب دهانم را قورت می دهم. حسی شبیه امنیت و آرامش به جانم می ریزد. بیخ گوشم پچ می زند. - اصلاً فکر نکن تنهایی مادر.. خودم کنارتم، تا آخرش. تا هر موقع خودت بخوای، هستم همین من را بس می کند. بیش از این چه می خواستم مگر! نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
کمی ذهن و افکار آشفته ام جمع می شود. دل می کَنم از آغوشی که من را به یادِ مادرم می اندازد. - می ترسم دردسر شم براتون. حاجی اگه بفهمه ممکنه.. خیره در چشمانم لب می جنباند. - می خواد چیکار کنه! بگه بچه ت مالِ خودت؟ خب بگه.. تو مگه بچه به اون می دی! صادق اگه مرد بود.. حرفش را نیمه کاره می گذارد. چرایش را نمی فهمم. صدای زنگ تلفن خانه سکوت کوتاه میانمان را پُر می کند. - حتماً امیر حسینِ.. نگرانِ بچه م از کنارم بلند می شود. چند قدم از من دور می شود. سر می چرخاند و لبخند می زند. - دیگه حرف زدن ممنوع.. فعلاً باید استراحت کنی تا حالت بیاد سر جاش.. باشه؟ چشم باز و بسته می کنم. بی خیالِ حرف های نگفته می شوم. باشد برای یک وقت دیگر. وقتی که نمی دانم می شود یا نه! از پشتِ در صدایش می آید. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ بر بالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند آقای پیر کراواتی با شنیدن اذان درب کیف چرم گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نماز شد برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد بعد از اینکه همه نمازشان را خواندن من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد در جوانی مدتی از طرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان در جاده چالوس بودم از طرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچه‌ام بودم روزی خانمم گفت که برای شفای بچه به مشهد برویم و دست به دامن امام رضا علیه السلام بشویم آن موقع من این حرف‌ها را قبول نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم رسیدیم مشهد بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله و گریه می‌کرد گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همین جا خوبه، بچه را گرفت و گریه کنان داخل ضریح آقا رفت پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده می‌شد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند و هر کسی مشکلش را به پیرمرد می‌گفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش می‌گذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر می‌کرد و می‌رفت به خودم گفتم ما عجب مردم احمق و ساده‌ای داریم پیرمرد چطور همه را دل خوش کرده آن هم با انجیر و تکه‌ای نبات حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری با هم شرطی بگذاریم؟ گفتم: چه شرطی و برای چی؟ شیخ گفت: قول بده در ازای سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه را سر وقت اذان بخوانی متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا می‌دانست!؟ کمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد خلاصه گفتم باشه قبوله و با اینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلاً قبول نداشتم گفتم باشه همین که گفتم قبوله آقا دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یک دفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم به دنبالش چون شفا گرفته و خوب شده بود من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم «حسنعلی نخودکی» نمازم را دقیق و سر وقت میخوانم اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد می‌کرد در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبر کنم بعد از بازدید شاه نمازم را بخوانم چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم اگر عصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی می‌کرد کارم تمام بود نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست پشت سرم ایستاده لذا عذرخواهی کردم گفتم: قربان در خدمتگذاری حاضرم شرمنده‌ام اگر وقت شما تلف شد و ... رضاشاه هم پرسید: مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟ گفتم قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز می‌خوانم چون در حرم امام رضا علیه‌السلام شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت: مردیکه پدر سوخته، کسی که بچه مریضشو امام رضا شفا بده و نماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد! بعدها متوجه شدم آن شخص زیراب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نماز خواندن من نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود از آن تاریخ دیگر هر جا که باشم اول وقت نمازم را می‌خوانم و به روح مرحوم حسنعلی نخودکی فاتحه و درود می‌فرستم ✍خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا در شب میلاد با سعادت امام رضا علیه‌السلام 💚 دل‌های گرفته را شاد و دست‌های نیازمند را بی‌نیاز فرما و قلبی نورانی، تنی سالم خیالی راحت و زندگی آرام نصیب هموطنانم بگردان الهی به برکت میلاد امام رئوف لحظه‌هاتون بی غم و دعاهاتون مستجاب باشه و به همه حوائج دنیوی و اخروی خود برسید شبتـ🌙ـون رضـوی🌟 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم صباح الخیر روز دوشنبه شما با شروع ذکر یاقاضی الحاجات بخیر و شادی باشد و خداوند عاقبت ماو خانواده مان را ختم بخیر گرداندوقلبت را منور کن بنور قرآن با صلوات بر محمد وال محمد https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸دارد تمام می شود اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد 🌸 ماه بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت ما می مانیم و خیابان هایی ؛ که دلشان برای مهربانیِ ابرهای بهاری، تنگ می شود ، برای نازدانه ی دل نازک فصل ها ، که صدای هق هق شبانه اش ؛ توی گوش کوچه های شهر ، تا همیشه خواهد ماند ... اردیبهشت تمام می شود 🌸 و این خیابان ها ؛ تا رسیدنِ پاییز ، بغض گلوگیرشان را با دو جرعه آفتاب ؛ قورت خواهند داد ...🌸🍃 ✍نرگس‌صرافیان‌طوفان‌ https://eitaa.com/Noorkariz
‍ ‍ 💕خدایا متشکرم که هستی من، امروز عاشقانه ترین سرود زندگی را سر می دهم و شاداب و پرانرژی به سوی خلق ناب ترین اندیشه هایم گام بر می دارم . 🌸خداوندا سپاسگزارم. من نور و شادمانی هستم 💕امروز برگ زرین دیگری از زندگی من است و من با اشتیاقی سوزان  اهدافم را دنبال می کنم . من قدرتمند و توانمندم . خداوندا سپاسگزارم. من عشق و زیبایی هستم 🥰 💕امروز سوار بر مرکب عشق و آگاهی با بصیرتی تمام راهم را به سوی نور می پیمایم و می دانم خدایم با تمام عشق و مهربانیش لحظه لحظه خدایی می کند . 🌸خداوندا سپاسگزارم. من زندگی را دوست دارم 💕امروز می دانم که می توانم به درستی اعتماد کنم ؛ می توانم به خودم به پروردگارم و به امکان بهتر شدنم اعتماد کنم ؛ من آنچه را که نیاز دارم از خدایم و عالم هستی دریافت میکنم. خداوندا سپاسگزارم .🙏🙏 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸اولین تصویر از پیکر جانباختگان حادثه سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور 🔹خبرنگار نصر در محل حادثه اولین تصویر جانباختگان را که توسط موتورسواران هیات موتورسواری استان گرفته شده است؛ را مخابره کرد. https://eitaa.com/Noorkariz
«الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين» «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنا https://eitaa.com/Noorkariz
📷 تصویر دیگری از محل سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور و همراهان https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️سید ابراهیم رئیسی خادم الرضا(ع) که سه سال پیش در روز ولادت امام رضا(ع) رئیس جمهور شد امروز در روز ولادت امام رضا(ع) به شهادت رسید 📌 به بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1029046380C2cb6000438
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا