با خودم می گویم هر چه دارم از دعای خیر مادر است.
همین من را بس می کند.
پشت میز آشپزخانه می نشینم و چند لقمه غذا می خورم.
مادرم پیش مریم است.
تنهایش نمی گذارد.
روح بلندش را تحسین می کنم.
من اما دغدغه ام کم نمی شود.
حتی دلش نمی آید دخترک را شب تنها بگذارد.
- پیشش بخوابم خاطرم جمعِ.. می ترسم یه وقت نصف شب طوریش شه خدای نکرده
سر تکان می دهم و باشه ای می پرانم.
به حیاط می روم و روی تخت چوبی می نشینم.
سیگار آتش می زنم و نمی دانم چرا ذهنم گذشته را شخم می زند.
لعنت به زرین و دیدن دوباره اش.
چادرش را محکم چسبیده و نگاه خیره اش در چشمانم نشسته انگار.
- نمی خوای به مامانت اینا بگی؟ می دونی.. آخه دخترا مثل پسرا نیستن.. هر روز یکی زنگ می زنه خونه مون اجازه می خواد واسه..
- وقتی من و شما همو می خوایم ده نفر زنگ بزنه فرقی داره واست؟
پشت چشم نازک می کرد لعنتی.
#پارت_181
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
نازِ صدایش آخر من را می کشت.
- واسه من نه.. ولی خب اونا که نمی دونن. مامانم می گه بهار دختر بگذره ازدواجش سخت می شه.. همش ایراد می گیره آخرشم معلوم نیست نصیب کی بشه
سر پایین می اندازم.
- مادرم و خاله م رفتن مشهد زیارت.. به محض اینکه برگرده باهاش حرف می زنم. می گم تا بهار شما خزون نشده زنگ بزنه خونه تون.. خوبه؟
زیر چشمی نگاهش کردم.
ریز می خندید زیر چادر سیاهش.
فیلتر سیگار را زیر پا له می کنم.
حالم از نادانی آن روزهای خودم بهم می خورد.
شیر آب را باز می کنم و وضو می گیرم.
مُهر زیر قالیچه را برمی دارم و قامت می بندم.
نماز شب شاید حالم را بهتر کند.
چند رکعت نماز می خوانم و زیر لب ذکر می گویم.
دستم ناخوداگاه زیر قالیچه می خزد.
عکسی که لابد مادر قایمش کرده را نگاه می کنم.
تصویر پسر جوانی که چشمانش از شیطنت نمی درخشد.
احمد رضا همیشه آرام بود و سر به زیر.
#پارت_182
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
نگاهم در صورت گندمگونش دور می زند.
برادری که با من قد کشید و داغش عجیب بر دلم ماند و رفت.
لبخند محزونی به تصویر جدی اش در یکی از آخرین عکس ها می زنم.
به جدیت جوانی ساده ولی با اصالت.
یادم به روزهای نوجوانی خودم می افتد.
روزهایی که همراه پدرم به زورخانه می رفتم و شوق همراهی در نگاه احمد رضا جست و خیز می کرد.
صدایش انگار در گوشم می پیچد.
- می شه منو با خودت ببری داداش؟ آخه من تا حالا زورخونه نرفتم فقط عکساش و دیدم
حسِ بزرگتر بودن عجیب کشته بود من را آن روزها!
- زورخونه جای بچه ها نیس بچه جون.. می بینی مامان اجازه نمی ده.. می گه هر وقت اندازه داداش شدی اونوقت برو.. آخه هنوز بچه ای داداش کوچیکه.. بچه
حرصش چرا در نمی آمد!
گوش به حرفم می داد و عجیب مطیعانه رفتار می کرد.
حتی بیشتر از سن کَمش.
دستی به لب و چانه ام می کشم.
نگاهم از چشمان تیره اش جُم نمی خورد.
#پارت_183
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
آب دهانم را پُر صدا قورت می دهم.
- می دونی چیه داداش کوچیکه.. داداش بزرگِ بدجور مونده تو کارِ این روزگار لعنتی. از یه طرف زرین را به را جلوم ظاهر می شه و معلوم نیست چی تو کله ش می گذره.. از یه طرفم این دختره س که شده قوز بالاقوز
صبورانه انگار گوش می دهد به من.
جای خالی اش قلبم را به درد می آورد.
- باور کن آ سید به خاک خودت قسم اون دختر واسم تموم شده اس.. بی ناموس عالمم اگه تو این چند سال حتی یه لحظه بهش فکر کرده باشم.. دِ آخه منو چه به ناموس مردم.. اصلاً به من چه .. می خواد طلاق بگیره یا بمونه سرِ زندگیش
لبخند تلخی می زنم.
به تلخیِ زهر مار.
- خلاصه که داداش بزرگِ مونده ورِ دل حاج خانم و قرارم نیست تنهاش بذاره
فکم سفت شده و دندان روی هم می فشارم.
- من و اون فقط همدیگه رو داریم داداش کوچیکه.. بعدشم دیگه از من گذشته.. موهام داره سفید می شه.. می گی نه ببین خودت
#پارت_184
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
اینقدر تند تند راه رفتم که نفسم
به شماره افتاد رسیدم سر خیابون
و منتظر تاکسی شدم یه نسیمی آروم
میخورد به صورتم
یهو چشمم افتاد بهشون
دیدنشون اینقد حسه خوبی بهم داد
که دلم خواست دوباره بچه بشم
و برم به همون روزها
پدری با دوچرخه زهوار در رفته ای
دختر کوچولوشو نشونده بود جلوی دوچرخه
و پسر کوچولوشم روی ترک بندش نشونده بود
هر کدومشون یه فرفره آبی دستشون بود
که تو باد تند تند میچرخیدن
اونا هم از ته دلشون بلند بلند میخندیدن
و منم خندیدم
بیاد اون فرفره درست کردنا و تو کوچه
پس کوچه ها دویدنا و فرفره های رنگی رنگی
که تند تند میچرخیدن و صدای خنده بچهها
یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا
درست میکردیم و می دویدیم تا بچرخه
بعضی وقتا هم که دیوار و نمیدیدیم
و با سر میرفتیم توی دیوار
چقدر دلم تنگ شده برا روزایی که کوچیک بودم
و بابا منو میذاشت جلوی دوچرخه اش
و تند تند رکاب میزد
ته تغاریشم هی زنگ دوچرخه رو میزد
و بلند بلند میخندیدیم
الآن اون دوچرخه افتاده کناره حیاط
و من هر روز از کنارش رد میشم
کاش دوباره بچگی میکردم
میخام پاشم برا خودم فرفره درست کنم
بیاد بچگی ها و برا دلی که امروز پر کشید
سمت اون روزها
https://eitaa.com/Noorkariz
خدایا بزرگترین رؤیای من
کوچکترین معجزه توست
مارو به رؤیاهامون برسون
حالا که دستهایم نمیرسند تا
ستاره آرزوهای محال را برایتان بچینم
از چیدن ستاره برایم مهمتر
رؤیای ناب آرامش شماست
براتون آرزو میکنم
به آرزوهای قشنگ
قلبهای مهربونتون برسید
شبتـ🌙ـون زیبا در پناه خدا🌟
https://eitaa.com/Noorkariz
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴
سلام علیکم صباح الخیر روز چهارشنبه شما با شروع ذکر یا حی یاقیوم بخیرو باشد و خداوند عاقبت ماو خانواده مان را ختم بخیر گرداندقلبت را منورکن بنور قرآن با صلوات بر محمد وال محمد
https://eitaa.com/Noorkariz