سلام و عرض ادب محضر همراهان کانال
از همه شما بزرگواران استدعا داریم
برای سلامتی سرنشینان هلیکوپتر
حامل رئیس جمهور آیت الله رئیسی
امام جمعه محبوب تبریز آیت الله آل هاشم
استاندار آذربایجان شرقی دکتر رحمتی
وزیر امور خارجه دکتر امیر عبداللهلیان
و سایر نفرات در حد توان صلوات بفرستید
التماس دعا
https://eitaa.com/Noorkariz
لطفا هر کس میتواند به نیت سلامتی رئیس جمهور و همراهانشون دعای سریع الاجابه امام سجاد علیه السلام را به هر تعداد بخواند ( اگر صد بار خوانده شود انشاءالله دعا مستجاب میشود) :
«إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»
زبانم قفل شده انگار.
باید تشکر کنم ولی هم کلام شدن با او می ترساندم.
می ترسم بی سوال و جواب عذرم را بخواهد.
خداحافظی می کند و می رود.
زری خانم از کنارم بلند می شود.
دست روی موهای بهم ریخته ام می کشد.
- من برم غذات و بیارم.. خب؟
غذا نمی خواهم.
تنهایی اما چرا.
لبخند بی حس و حالی می زنم.
- دیر نمی شه حاج خانم شما نمازتون و بخونید
چشم باز و بسته می کند.
حالم را می فهمد انگار.
زیر لب باشه ای می گوید و لحظه ای بعد از پیش چشمانم غیب می شود.
چانه ام می لرزد و اشک سرازیر می شود.
خودم را بغل می گیرم و مچاله می شوم.
زیر لب با خودم حرف می زنم.
- حرفت و باور نمی کنه مریم. اصلاً چطور باور کنه وقتی هیچی نمی دونه. می خوای بگی برو از ملیحه بپرس! خب.. اونم هیچی نمی دونه
#پارت_162
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
دستم آرام آرام روی شکمم می خزد.
انگار تکان می خورد.
یادگار حامد است که می گوید من هستم.
و تو من را عجیب می خواهی.
حتی اگر دردسر باشم!
لعنت به من.
لعنت به من که فکر نابودی اش را در سر می پروراندم.
دلم اما ساز دیگر می زد.
و من چه خوش رقصی می کردم برای تکه ای از وجود خودم که در من نفس می کشید.
زری خانم تقه به در می زند.
- بیداری مریم جان؟
صورت خیسم را پاک می کنم.
- بفرمایید حاج خانم.. بیدارم
دستگیره در را پایین می کشد.
سینی غذا آورده و من باز خجالت می کشم.
به سختی نیم خیز می شوم.
حالم از خودم بهم می خورد.
- صبر کن.. الان کمکت می کنم
سینی را روی میز می گذارد.
- زحمت نکشین خودم می شینم
چانه بالا می اندازد.
#پارت_163
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- زحمت نیست مادر.. ضعف داری هنوز، آب ماهیچه رو غلیظ کردم واست یه ذره جون بگیری
تکیه به بالشت می دهم و دستش را می گیرم.
نگاهم می کند.
- می خوام.. باهاتون صحبت کنم
اشاره می زند.
- غذاتو بخور حرفم می زنیم
- شما ازم دلخورین.. نه؟
با یک " نه" ساده جواب می دهد.
باور می کنم.
این زن هرگز دروغ نمی گوید.
حتی به مصلحت.
چند قاشق می خورم.
فقط همین از گلوی چفت شده ام پایین می رود.
- راحتی.. می خوای دراز بکشی؟
- می خوام همه چی رو براتون تعریف کنم. می دونم اشتباه کردم نگفتم. الانم بگید برو، می رم
بامزه اخم می کند.
اصلاً انگار جدی بودن به این زن نمی آید.
- من گفتم بری!؟ حرف چرا دهن من می ذاری دخترم!
- نه خب نگفتین ولی..
حرفم را قطع می کند.
- پس چرا فکر کردی می گم برو! بعدشم تو هنوز چیزی نگفتی.. گفتی!؟
#پارت_164
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- نه.. ولی باید بگم. نمی خوام فکر کنین زنِ بی آبرویی بودم و..
میان حرفم می پرد.
- می خواستی همین و بگی! من همچی حرفی زدم!
نگاهم را پایین می کشم.
زیر چشمی می بینم که از روی صندلی بلند می شود.
جلو می آید و پایین تخت می نشیند.
دست روی زانویم می کشد.
- آدما رو من قضاوت نمی کنم دخترم. چون اصلاً کارِ من نیست. بنده ی خدا رو چه به قضاوت وقتی خودش قاضی القضاته و حسابِ تک تک بنده هاش پیش اونه
نگاهم از چشمان مهربانش تکان نمی خورد.
حس من به این زن عجیب است.
حسی شبیه یک دختر به مادرش!
بغض تا گلویم بالا می آید.
لبم را تر می کنم.
ذهن و زبانم همزمان به گذشته برمی گردد.
به زمانی پیشتر از آن روز.
- وقتی حامد افتاد زندان اصلاً فکرش و نمی کردم آخرش قراره چی بشه. می خواستم زودتر ببینمش ازش بپرسم واقعاً تو اینکارو کردی!
باورم نمی شد.. حامد اهل خلاف نبود من بیشتر از یه سال باهاش زندگی کردم هیچی ازش ندیدم بخدا
#پارت_165
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz