- ولی تو انگار بدت نمی آد حاج خانم عذرش و بخواد!
چانه بالا می اندازد.
- نه به قران.. به جون ساعدم قسم دلم نمی آد. فقط نمی خوام دردسر شه
- براش وقت گرفتی؟ دکتر می گفت حتماً باید تحت نظر باشه کم خونی داره انگار
سر تکان می دهد.
- می گیرم.. نمی فهمم تا الان چرا دست دست می کرد!
نگاهش در صورتم می چرخد.
انگار به یک کشفِ مهم دست یافته که خیره در چشمانم لب می جنباند.
- می گم نکنه می خواسته بندازش! البته حقم داره با وضعی که حاجی و پسرش براش درست کردن بچه می خواد چیکار!
زیر لب استغفرالله می گویم.
نمی دانم شاید درست می گوید.
مریم زیادی بی کس و کار است.
انگار اول و آخر جز خدا کسی برایش نمانده.
ذهنم یاری نمی کند.
دروغ چرا.. حتی از فکرش نیز پشتم می لرزد.
- دیگه الان نمی تونه، یعنی بخوادم حاج خانم نمی ذاره
#پارت_199
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
الهه سر به تایید تکان می دهد.
- مامان گفت زنگ می زنم ملیحه بیاد اینجا رودررو بهش می گم. حالا بعدش چی بشه رو خدا می دونه
- تو از چی می ترسی الهه؟
به آنی نکشیده نگاهش گرد می شود و پشت هم پلک می زند.
- از.. از چی می ترسم؟ خب.. گفتم که نمی خوام مامان تو دردسر بیفته
- بچه گول می زنی آبجی! ترس تو از یه چیز دیگه س. ولی بذار خیالت و راحت کنم. مریم برای من فقط ناموسِ حامده.. اونقدرام بی شرف نیستم که..
حرفم را قطع می کند.
کشدار صدایم می زند.
- این حرفا چیه داداش! خدا منو بُکشه اگه همچی فکر کردم. نگو.. تو رو خدا حرفشم نزن دیگه
نگاهش ترسیده و نگران است.
جوری که می زند زیر گریه.
- من.. تو رو نمی شناسم امیر حسین! تو برادرمی.. من با تو بزرگ شدم.. اونقدری که تو رو قبول دارم رو مردونگی شوهرم حساب نمی کنم.. اونوقت تو..
#پارت_200
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- به به چشم مجید آقامون روشن.. حالا مردونگیشم بردی زیر سوال الهه خانم.. اره؟
میان گریه می خندد.
- نری بذاری کف دستش ها.. دلخور می شه بخدا
یادم به شیطنت های بچگی می افتد.
مثل همان روزها رندانه سر تکان می دهم.
- شما سبیل ما رو چرب کن مام زیر سبیلی رد کنیم
منظورم را خوب می فهمد.
او نیز اندازه ی من خاطرات کودکی را از یاد نبرده.
خودش را در آغوشم جا می دهد.
روی موهای رنگ کرده اش را می بوسم.
- نترس آبجی.. تا من هستم از هیچی نترس.. خب؟
سر از شانه ام برمی دارد.
نگاهش در چشمانم می نشیند.
- زنده باشی داداش
پشت فرمان می نشینم.
دست خودم نیست به خیال خام الهه می خندم.
من خیلی سال است دورِ هر دلبستگی و وابستگی را خط کشیدم.
حتی اگر مهمان مادر امانت حامد نبود من از این تصمیم برنمی گشتم.
#پارت_201
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔻حتماً بخوانید بی تأثیر نخواهد بود🔻
اتومبیل جلوئی خیلی آهسته پیش میرفت
و با اینکه مدام بوق میزدم به من راه نمیداد
داشتم خونسردیام را از دست میدادم
که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی
روی شیشه عقبش افتاد:
👈راننده ناشنواست لطفا صبور باشید!👉
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد!
بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده
و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم
اما مشکلی نبود
ناگهان با خودم زمزمه کردم:
آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود
من صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم
به یک نوشته نیاز داریم!؟
اگر مردم نوشتههائی به پیشانی خود بچسبانند
با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟
نوشتههائی همچون:
▫️کارم را از دست دادهام
▫️در حال مبارزه با سرطان هستم
▫️در مراحل طلاق، گیر افتادهام
▫️عزیزی را از دست دادهام
▫️احساس بی ارزشی و حقارت میکنم
▫️در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم
▫️بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم
▫️مریضی در خانه دارم
▫️و صدها نوشته دیگر شبیه اینها
همه درگیر مشکلاتی هستند
که ما از آن چیزی نمیدانیم
✍ بیائیم
نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده
و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم
چون همه چیز را نمیشود فریاد زد
https://eitaa.com/Noorkariz
خدا روزی رسان توست
دیروز، امروز، فردا و همیشه
او تو را دوست دارد
همه دلواپسی هایت را
به او بسپار
ایمان داشته باش
در پناه او که باشی
آرامش سهم قلب توست
شبتـ🌙ـون آرام
چراغ امیدتون همیشه روشن🌟
https://eitaa.com/Noorkariz
🧡💫با نام یگانہ معبود
🍁💫خدای بزرگ و مهربان
🧡💫آغاز میکنیم روز دیگر را
🍁💫خدایا در این روز زیبا
🧡💫تورو به بزرگیت قسم
🍁💫تورو به مهربونی هات
🧡💫هرڪسی هرمشڪلی داره
🍁💫خودت برطرفش ڪن تا امروز
🧡💫بشه یه روز بیاد ماندنی برای همہ
🧡💫بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
🍁💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو...
https://eitaa.com/Noorkariz
🔴 #افکار_اکسیژنی🌏
✍مردی شبی را در خانهای روستایی میگذراند. پنجرههای اتاق باز نمیشد.
نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمیتوانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همهی شب، پنجره بسته بوده است!
✅ او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!!
🟣 افکار از جنس #انرژیاند و انرژی، کار انجام میدهد. در زندگی همیشه #مثبتاندیش باشید.
💠 با #افکار_مثبت و _شکرگزاری، زندگی را برای خود #بهشت کنید و از آن لذت ببرید.😉
🍁سلام صبح بخیر
https://eitaa.com/Noorkariz
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ اعتیاد کودکان به گوشی و اینترنت
#دکتر_سعید_عزیزی
#اعتیاد_کودکان_به_گوشی
https://eitaa.com/Noorkariz