eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
318 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 کنایه سنگین حسام الدین آشنا به اسرائیلی ها: موشک یا موش کوچک؟! 🍃🌹🍃 🔹حسام الدین آشنا، مشاور رئیس جمهوری پیشین کشورمان در واکنش به شنیده شدن صدای انفجار در اصفهان و ادعای اسرائیلی ها درباره حمله به ایران، در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «ظاهراً موشک‌شان حتی یک موش کوچک هم نبوده‌ است.» | https://eitaa.com/Noorkariz
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ را حتما ببینید 👌 🔴داداش عددی نیستید که ایت الله العظمی سید علی خامنه ای رهبر مقتدر جهان اسلام بخواد در موردتون فعلا صحبتی کنه😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️شور و شادی مردم با اجرای سرود ای ایران همین الان(صبح جمعه بعد از اتفاقات دیشب اصفهان )در کنار زاینده رود https://eitaa.com/Noorkariz
15.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[سلام آقای حاج قاسم مختصر می‌گویم: دنیا بدون شما جای قشنگی نیست:)🌾] 🎥 گزارشی کامل از کاروان دوهزار نفره‌ی اصفهانیِ دختران حاج قاسم 🌿 ♥️ 🌱
دوستان خودتون و دخترانتون در صورت تمایل ثبت نام کنید فرصت ثبت نام محدود است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|بسم‌پروردگار‌بخشایندهـ ...🌿|•
حرف نمی زند. شاید او هم به اندازه ی من تردید گریبانش را گرفته است. مکث می کنم. قلبم تند می زند. - شیرین می تونه کمکم کنه سر به دو طرف تکان می دهم. - نمی دونم.. شاید مجبور شم به اونم بگم ضربان قلبم بالا می رود. بغض گلویم را می فشارد. ملیحه خانم بهت زده نگاهم می کند. زبان روی لبش می کشد. - بذار اول ببینیم منصور چی می گه. شاید اصلاً لازم نشد به کس دیگه رو بندازی و خودت و کوچیک کنی. می خوای زنگ بزنم بیاد رو در رو بهش بگی.. بهتر نیست؟ بهتر و بدترش را نمی دانم. سر تکان می دهم و مابقی را به خودش می سپارم. منصور دمِ ظهر می آید. قد و قواره اش کوتاه است. کوتاه تر از هر دو برادر. نه زیاد چاق و نه خیلی لاغر. شبیه حاج صادق است. اخلاقش نیز به او کشیده تا مادرش. چشم به زمین دوخته و احوال پرسی می کند. مختصر جواب می دهم. - بچه ها چطورن؟ چند وقته نیومدن این طرفا. دلم براشون تنگ شده. کاش بیان ببینمشون منصور یک دانه پولکی در دهان می گذارد و چای داغ را فوت می کند. - گرفتارن حاج خانم. واِلا چی از این بهتر که بیان دست بوس شما. شکوه خانم احوال پرستون هست ولی اونم اندازه ی خودش گرفتاره و سرش گرمِ بچه ها نام رمان : باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
ملیحه سلامت باشه ای حواله اش می کند. شکوه زیادی خودش را می گرفت. حدِ آدم های این خانه را کم می دید و نسبت فامیلی را به کُل از یاد برده بود انگار. - خب.. چی می خواستی بگی، می شنوم نگاهم سمتِ ملیحه کشیده می شود. چشم باز و بسته می کند. - راستش.. یکم پول لازم دارم. وقتشه مستقل شم و بیشتر از این مزاحم مادر جون و حاج آقا نشم ملیحه وسط حرفم می نشیند. - مزاحم چیه دخترم. این جا خونه ی خودته تعارفش را با یک لبخند نصفه و نیمه پاسخ می دهم. خودش نیز به اندازه ی من می داند که این جا هرگز خانه ی من نمی شد. - اذان گفتن حاج خانم؟ ملیحه منظورش را می فهمد. دست به زانو می گیرد و بلند می شود. - تا شما حرفاتون و بزنید من برم نمازم و بخونم منصور دستی به ریش انبوهش می کشد. - التماس دعا ملیحه از پیش چشمانم دور می شود. - برنامه ت چیه زنداداش. می خوای خونه بگیری؟ حاجی جوابت کرده؟ محال است حاجی بی خبر از او عذرم را بخواهد. من به خیلی چیزها عادت کرده ام. دو رنگی و تظاهر حکایت مشت است نمونه ی خروار! - به نظر نمی آد خبر نداشته باشید! اول از همه با شما مشورت می کنه. حالا بگذریم. می تونید به من کمک کنین؟ اندازه ی اجاره یه اتاق و یکم خرده ریز نام رمان : باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz