#رمان_عشق_پاک
#پارت44
بالاخره فاطمه خانم تشریف آوردن
فاطمه کلی شوخی کرد خیلی خوش گذشت بعد از خوردنمون بلند شدم که برم حساب کنم
_سلام آقا لطفا میز مارو حساب کنید!
_کدوم میز؟!
_این میز رو به رو
_اها این میز حساب شده
_کی حساب کرده؟!
_یه خانمی شبیه خودتون!
فهمیدم که فاطمه رو میگه
اومدم بیرون و رفتم سمت ماشین
_سلام علیکم خواهر حسنا
_سلامو...
_سلامو چی؟
_کی گفت تو حساب کنی؟!
_عه پس فهمیدی دیگه عزیزم من باید یه کادویی به عروس خانم بدم!
اگه میگفتم من میخوام کادو بدم که نمی اومدی!
_چرا زحمت کشیدی خب من دلم میخواست خودم بهت شیرینی بدم!
_نخیر شیرینی شما محفوظه از اقاتون میگیرم شما غصه نخور!
ماشینو روشن کردم و رفتیم سمت خونه توی راه بودیم که اذانو گفت
_حسنا الان اذانه میشه اینجا وایسی برا نماز!
_باشه عزیزم..
کنار مسجد ایستادم و پیاده شدیم و رفتیم تا نماز بخونیم و بریم!
بعد از نماز فاطمه گفت
_حسنا اینجا همون مسجده هست که محسن کار فرهنگی میکنه؟
_نمیدونم اسمش چیه؟!
_اینجا زده مسجد الزهرا
_عه اره همینجاس!
#رمان_عشق_پاک
#پارت45
نمازو خوندیم و اومدیم بیرون تا سریع برسیم خونه
بعد از کلی ترافیک رسیدیم خونه
_فاطمه علی رو بیار خوابش برده!
_باشه
در ماشینو قفل کردم و رفتیم توی خونه
بابا هم اومده بود
_سلام بابا خوبی خسته نباشید؟!
_سلام عزیزم ممنون
رفتم توی اتاق و لباسامو عوض کردم فاطمه هم پشت سر من اومد توی اتاق
_بریم پایین؟
_اره بریم!
باهم رفتیم پایین و شامو خوردیم بعد از خوردن شام ظرفارو شستیم و اومدم برم توی اتاق که مامان گفت
_حسنا بشین کارت دارم
_چشم!
_خاله زنگ زد فرداشب میان خونمون برای نشون و قول و قرارای عقد!
ته دلم با شنیدن اسم عقد خالی شد
_چشم
رفتم توی اتاقم و فاطمه هم بعد من اومد توی اتاق نشسته بودم روی تختم
فاطمه هم اومد کنارم نشست
_فرداشب چی میپوشی؟!
_وای نمیدونم چی بپوشم!
_یه چیزی بپوش دیگه!
_فاطمه یه سوال ذهنمو درگیر کرده بپرسم؟
_اوم بپرس!
_چیشد که تو یه دفعه چادرتو پوشیدی و شدی همون فاطمه قبلی؟!
_داستانش زیاده
_خب بگو میشنوم!
_راستش همون شبی که شما رفتید صبحش انگشتر بخرید و من در جریان نبودم شبش خواب دیدم که یه نفر که خیلی جوون و قشنگ بود اومد کنارم و از دستم ناراحت بود بهش گفتم چرا ازم ناراحتی گفت به خاطر کاراییه که کردم ازش پرسیدم کیه و منو از کجا میشناسه گفت اسمم حسینه و سی سال پیش رفتم و جونمو دادم که امروز تو بتونی راحت با امنیت راه بری برای حجابی که تو به راحتی کنارش گذاشتی رفتم و جنگیدم!
از خواب پریدم صبح بود میخواسم ازت بپرسم ببینم شهیدی به اسم حسین میشناسی؟ که دیدم نیستی گفتم حداقل گوشیمو پیدا کنم و توی گوگل سرچ کنم ببینم واقعا همچین کسی هست یا نه کل خونه رو گشتم تا بالاخره گوشیو پیدا کردم اولش گفتم از تو بپرسم پیامت دادم اما بعدش گفتم حالا میگی میخوای چیکار و اینا رفتم توی گوگل سرچ کردم خیلی شهیدا بودن به اسم حسین اما هیچکدوم اونی نبودن که من دیدم بعد از اون کلی گریه کردم و واقعاً پشیمون شدم از کارم
_الهی من فدات بشم خداروشکر که همین شهید دستتو گرفت!
_اره واقعا خداروشکر!
هدایت شده از •°•°ره رو عشق°•°•
شب جمعه است و دلم کرببلا می خواهد
کربلا هم که دلِ غرقِ صفا می خواهد
چه کنم من که ندارم به جز این قلبِ سیه
دلِ من از تو حسین قدری دوا می خواهد
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خوشایند هیچ کسی جهنم نرید..
رفیق شهید،شهیدت میکند...
#حاج_احمدکاظمی
امام زمان 032.mp3
907.1K
"فَمَعکُم معکُـم، لا مَـعَ غَیـرِکُم"
من فقط خودتو میخوام!
تمام عزتِ من؛
به همراهی با شما در دنیا
و تولدم به آغوش شما، در آخرته!
من با تو آروم می گیرم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موکب دار عراقی خطاب به زائرین ایرانی:
اگر کوتاهی کردیم
ما رو ببخشید.
#اربعین