eitaa logo
خداحافظ رفیق . . .
4.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
804 ویدیو
1 فایل
می‌نویسم بیاد جمعه‌‌ترین جمعه عمرم 98/10/13 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌. ارتباط ناشناس https://6w9.ir/Harf_9343770 ‌ صرفا انتقاد و پیشنهاد: @O_Sad213
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین یکتا: اونایی که برا خدا میشن، سیم‌شون وصل میشه؛ اونایی که برا خدا میشن، به هدایت الهی هدایت میشن، اونایی که برا خدا میشن، امروز اینجوری دارن دلبری می‌کنن از همه... بریده‌ای از مصاحبه‌ها با صداوسیما در ایام شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی (۱۳۹۸) ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است، یاد کنیم شهدا را با خواندن زیارت نامه شهدا.. اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصَارَدینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیه دُفِنتُم ،وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ↳|eitaa.com/O_S_A213
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
42.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که حاج قاسم او را از اولیاء می‌دانست حسنی سعدی، مدیرکل سابق بنیاد شهید و مدیر گلزار شهدای کرمان: 🔸سردار سلیمانی خیلی به لشکر ۴۱ ثارالله که خود بنیان‌گذار آن بود، تعصب داشت. به بچه‌های لشکر خیلی علاقه داشت. او راحت امکان این را داشت در جوار علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) یا امام علی(ع) و امام حسین(ع) دفن شود اما آنقدر شهدای لشکر را دوست داشتکه وصیت کرد در گلزار شهدای کرمان و کنار شهید یوسف‌الهی دفن شود. ↳|eitaa.com/O_S_A213
چشمانت منو یاد خدا میندازه و فقط یاد خداست که به دلها آرامش میده.. ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : اول 🔸صفحه: ۲۴-۲۳ 🔻قسمت هفتم اول راهنمایی بود. تازه جنگ شروع شده بود. باباش، یک کت و شلوار شیک و یک جفت کفش براش خریده و آورده بود خانه. حسین نبود. لباس ها را به من داد و گفت (هر وقت حسین اومد، بده بپوشه، ببین خوشش می آد.) لباس ها را آویزان کردم به چوب رخت بغل اتاق. ساعتی بعد، حسین از مدرسه آمد. سلام کرد و کیفش را گذاشت گوشه ی اتاق. گفتم (حسین، دست و صورتت رو بشور، بیا ناهارت آماده هست. بخور.) گفت: ( باشه. بذار اول نمازم رو بخونم، بعد میام.) رفت وضو گرفت، نمازش را خواند. یکهو چشمش خورده بود به کت و شلوار. تو آشپزخونه بودم. داشتم غذاش را می آوردم. بلند بلند صدام زد «ننه، ننه…». دویدم سمت حال. گفتم «چیه؟! چی شده؟!». پرسید «این کت و شلوار برای کیه؟». گفتم «ننه، خدا خیرت بده! فکر کردم چه اتفاقی افتاده! این ها برای پسر گلم، حسین آقاست. بابات برات خریده. بپوش ببین اندازه ات هست…». هیچ وقت حسین را به آن عصبانیت ندیده بودم. گفت «ننه، آخه الآن چه موقع لباس خریدنه؟! شما یه سر بیا مدرسه ی ما؛ می بینی که خیلی از بچّه های مدرسه، کفش و لباس درست و حسابی ندارن. بعضی هاشون، با یه کفشِ پاره و پوره میان مدرسه. اصلا لباس چیه؟! ادامه دارد....... 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل :اول 🔸صفحه: ۲۵-۲۴ 🔻 قسمت: ۸-۷ یه لقمه نون به زور گیرشون میاد تا شکم شون رو سیر کنن.اون وقت، من که هنوز لباس هام، کفش هام نو هست، دوباره رفتین برای من کفش و لباس خریدین؟! همین الآن این ها رو برو پس بده، پولش رو بگیر، بدم به مدیر مدرسه تا برای بچّه هایی که کفش و لباس ندارن، لباس بخرن.》 گفتم《ننه، من که نخریده ام. بابات خریده. الآن هم که بابات نیست. من هم به خدا نمی دونم از کجا خریده که ببرم پس بدم. صبر کن، همین که بابات اومد، باهاش برو، هر کاری خواستی، بکن.》 گفت:《تا بابام بیاد، دیر می شه.》لباس ها را برداشت و بدون این که لقمه نانی توی دهنش بگذارد، رفت. باباش که آمد، من همه را براش تعریف کردم. من و باباش توی حیاط نشسته بودیم که بدون کت وشلوار برگشت خانه. ما هیچ وقت نفهمیدیم و نپرسیدیم که کت و شلوار چی شد. آن روز، من و باباش، هر دو بال درآورده بودیم و خدا رو شکر کردیم. هر شب، به بهانه ی درس خواندن با پسر همسایه می رفت پایگاه بسیج. شب هایی که میخواست تا صبح در پایگاه بماند، دو چرخه اش را تو حیاط می گذاشت تا باباش از رفتنش با خبر نشود. فقط کتاب ها و کیفش را برمی داشت. منتظر می شد تا باباش بخوابد. مجبور می شد آن مسافت طولانی را پیاده برود. یک شب آماده شده بود برود پایگاه. گفت «ننه، اگه بابام بیدار شد، سراغ من رو گرفت، بگو چون فردا امتحان سختی داره، بیشتر خونه ی همسایه میمونه؛ همه ی دوست هاش دور هم هستن و درس میخونن.» گفتم «ننه، حسین، این موقع شب، تنها کجا می ری؟! ادامه دارد.. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | گاهِ نبرد با یزیدیان، تنها دست‌هایی سلاح برمی‌گیرند که با عشقِ حسین بر سینه فرود آمده‌اند 🔺 سید مرتضی آوینی ↳|eitaa.com/O_S_A213
📸 خدا را سپاس می‌گویم که سرباز رکاب خمینی(ره) شدم 🔸شهید سلیمانی: خداوندا! تو را سپاس که در زمانی اجازه‌ی ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سـرباز رکاب او شوم. 🔺برشی از وصیت‌نامه الهی شهید حاج قاسم سلیمانی 🏴 به‌مناسبت ایام سالگرد ارتحال امام راحل ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل: اول 🔸صفحه: ۲۷-۲۶ 🔻قسمت: ۸ نمیترسی؟! من رو بی خبر نذاری ها...» یک جفت پوتین از پایگاه بهش داده بودند. بندهاش را به هم گره زد. انداخت دور گردنش. مثل سرباز ها، دستش را آورد پا گوشش. گفت «ای به چشم، ننه! منتظر باش. بهت زنگ می زنم.» خداحافظی کرد و رفت. فرداش هم شب شد و برنگشت خانه، گفتم: حتما از مدرسه که تعطیل شده، رفته پایگاه؛ قبل از آمدن باباش برمی گردد. باباش همین که آمد، توی حیاط صدا زد «حسین، بابا، بیا این میوه ها رو از دستم بگیر...» هول شدم. زودی رفتم توی حیاط. یه کیسه میوه خریده بود. سلام کردم. گفت: «سکینه، حسین کجاست؟» گفتم: «پیش دوست هاش. فردا امتحان دارن. از من اجازه گرفت بره درس بخونه» خدا را شکر زیاد گیر نداد. آن شب هم گذشت. داشتم از نگرانی می مردم. تا صبح چشم روی هم نگذاشتم. هی پا می شدم، توی خانه قدم می زدم، دوباره می رفتم توی رختخواب. تا صبح چشمم به سقف بود. دوباره فکری می شدم: خدایا این پسره کجا رفته؟! اگه پایگاه هم هست، پس چرا زنگ نمی زنه؟! شماره پایگاه را نداشتم. دوباره پا شدم وضو گرفتم و ایستادم به نماز. دم دمای صبح، نزدیک اذان، محمد پا شد وضو بگیرد، نماز بخواند. گفت: «سکینه،چی شده؟! چرا این قدر بی تابی؟!چرا این قدر زود از خواب بیدار شدی؟!» دیگر نمی توانستم نگرانی ام را پنهان کنم. خودم را جمع و جور کردم، به خودم جرأت دادم، بهش گفتم «حسین…حسین…» با تعجّب گفت: «حسین چی؟!» ادامه دارد… 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل :اول 🔸صفحه: ۲۸-۲۷ 🔻 ادامه قسمت: ۸ گفتم《دو سه روزه خونه نیومده. برو ببین کجا رفته!》 گفت《چی؟! دو سه روزه نیومده و تو حالا به من می گی؟!》گفتم《به من گفته بود می ره پایگاه، همون جا پیش بچّه ها می مونه. از همون جا به من زنگ زد. ولی الآن دو شبه که زنگ نزده. من هم جرات نکردم بهت بگم.》 نمی دانم از شدّت عصبانیت، نمازش را خواند یا نه! کفش هاش را پاش کرد و رفت. صبح زود رفته بود در خانه ی همسایه مان، از هم کلاسی اش پرسیده بود《حسین کجاست؟!》. او هم گفته بود《من حسین رو ندیده ام.》بعد رفته بود مدرسه. آنجا هم گفته بودند《حسین،سه روزه که مدرسه نیومده.》.تا پایگاه هم رفته بود. آنجا هم از حسین خبری نداشتند. روز ها گذشت و گذشت دیگر کم کم خبر گم شدن حسین به گوش فامیل و همسایه ها رسیده بود. همگی نگران شده بودیم. از هر کسی که می شناختیم، سراغش را می گرفتیم؛ اما به بن بست می خوردیم. آن موقع، زمان انتخابات بود. به خودم گفتم: حتما حسین برای رأی گیری رفته سمت بلوچ ها؛ پای صندوق های رأی بوده و یادش رفته خبری به ما بدهد. هی سعی می کردم فکرم را پرت کنم؛ اما حسابی نومید شده بودم. من که تا آن موقع حتی یک روز هم از بچه ام دور نبودم، حالا چهل روز بود که ازش بی خبر بودم... نمی دانستم مرده است یا زنده! ادامه دارد.... 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سرباز روح الله... 🔺آخرین حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در مراسم رحلت امام خمینی(ره)، خرداد ۹۸ ↳|eitaa.com/O_S_A213
خدایا سپاس که سرباز خمینی ره کبیر شدم ↳|eitaa.com/O_S_A213
حرف آقا که گفتن اگر زنده باشم درمورد انتخابات حرف میزنم دلمون رو آتیش زد ! آقاجان ما حاج قاسم ها صدرزاده ها علی وردی ها دادیم تاپرچم این نظام بادستان با کفایت و جانباز شما به دست امام زمان (عج)برسه ! هزاران مثل من به فدای یه تاری موی شما برای سلامتی و طول عمر سیدالعشق«صلوات» ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : اول 🔸صفحه : ۲۹-۲۸ 🔻قسمت : هشتم توی فکر بودم که خوابم برد. خواب دیدم حسین، لباس بسیجی پوشیده؛ با همان پوتین ها. براش آیینه و قرآن درست کرده بودم. داشتم حسین را راهی جبهه می کردم. از خواب بیدار شدم. به محمد گفتم میدونم حسین کجاست‌. محمد، هاج و واج به من نگاه می کرد. گفت از کجا میدونی؟! کسی خبری آورده؟! گفتم جبهه است. خواب دیدم. محمد تو دلش گفته بود: از بس تو فکره، این خواب رو دیده. به حرفم اعتنا نکرد. پاشد و گفت انشاالله که جبهه باشه! محمد، از یک طرف، به خاطر گم شدن حسین به هم ریخته بود و از طرف دیگر، لحظه لحظه ی مردن مرا به چشم می دید. چاره ای جز این ندیده بود که برود خانه ی ننه جانم، با بچه هام هماهنگ کنند و تصمیم بگیرند نامه‌ای از طرف حسین بنویسند که یعنی حسین، جبهه هست؛ شاید بتوانند با این نامه، مرا از نگرانی در بیاورند. یکی دو روز هم صبر کرده بودند که از خواب من بگذرد. ادامه دارد....... 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : اول 🔸صفحه : ۲۹ 🔻 قسمت : ۹-۸ توحیاط نشسته بودم. داشتم درز لباسی را کوک می زدم. یکی از دخترهام آمد خونه، و گفت «ننه، مشتلق بده! یه خبرخوش دارم. » گفتم « از حسین؟! » گفت « ها… ننه! ». به قدری خوشحال شدم که رمق از زانوهام رفت. نمی توانستم تکان بخورم. گفتم « ننه، کجاست؟! » گفت « ننه، حسین نامه داده. یه آقایی، این نامه رو به من داد. گفت برادرت از جبهه داده. » گفتم «ننه، زودتر نامه رو باز کن، بخون. » قلبم داشت از دهنم بیرون می زد. نامه را خواند. فقط از نامه فهمیدم که حسین نوشته من اهوازم؛ نگران من نباشید. خیلی خوشحال شدم. زمانی ،حسین جبهه بود. به فرماندهای آن ها پیامی از سوی امام خمینی می رسد که «بچّه های زیر شانزده سال، به هیچ وجه در جبهه شرکت نکنند. این ها بچّه هستند؛ اگه اسیر عراقی ها بشوند، زیر شکنجه بعضی ها طاقت نمی آورند و شهید می شوند. فقط در صورتی می توانند در جبهه شرکت کنند که رضایت خانواده را داشته باشند». ادامه دارد…. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
پایان‌حیات‌ماختم‌به‌خیراست! این‌خاصیت‌دۅستی‌باشهـادت‌است💣! ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: چه کسی میتواند محاسبه بکند خدمات امام را. ولی آن‌ قدری که ما فهم می‌کنیم با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست‌. خدمت امام، کاری که امام کرد. این‌ چیزی که امروز مقام معظم رهبری با خون دل با تمام وجود از آن مراقبت می‌کند. در هر نطقی استناد به امام می کند. به عنوان یک مرجعی در پایه گذاری همه موضوعات اساسی. ↳|eitaa.com/O_S_A213
بعضی‌هارودیدیدتانگاهشون میکنیم‌یادشهدامیفتیم؟ ایناهمونایی‌اندکه‌سایه‌به‌سایه • شھادت‌زندگی‌میڪنند🚶🏿‍♂ راست‌میگفت:)💔🥀 حاج قاســــــــــم... ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقـدر‌دوسـتـت‌دارمـ ڪہ‌ڪلمہ‌ڪم‌مـے‌آورم‌‌ مقـابـل‌توصیف‌‌عشـقَـت:) ↳|eitaa.com/O_S_A213
بجنگ‌وخستہ‌نشو،شهـادت‌هم‌بہ وقتش‌ بقـول‌حاج‌قاسم‌جان‌ڪھ‌میگفتن: میوه‌کہ‌برسه‌بایدچیدش؛) بزارڪامل‌برسی‌رفیق‌کہ‌خریدارت‌باشن📻🌱 هیچ‌وقت‌بہ‌زورچیزی‌نخواه‌ : )!' ↳|eitaa.com/O_S_A213