eitaa logo
خداحافظ رفیق . . .
4.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
804 ویدیو
1 فایل
می‌نویسم بیاد جمعه‌‌ترین جمعه عمرم 98/10/13 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌. ارتباط ناشناس https://6w9.ir/Harf_9343770 ‌ صرفا انتقاد و پیشنهاد: @O_Sad213
مشاهده در ایتا
دانلود
دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی: سلاح به دست گرفتم برای آن طفل وحشت زده بی‌پناه ویژه چهارمین سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی ↳|eitaa.com/O_S_A213
جز دیدار تو را نمیخواهم؛ بهشت من جوار اوست یا اللّه ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمد الهادی عضو جنبش حماس در لبنان: حاج قاسم سلیمانی چند بار به غزه سفر کرد و طرح حفاری تونل های زیر زمینی به طول ۳۶۰ کیلومتر ،پیشنهاد حاج"سلیمانی"و "عماد مغنیه"بود ↳|eitaa.com/O_S_A213
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی موضوع انشا بچه‌ها حاج قاسم‌ می‌شود ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز نمی‌خواستم سلاح به دست بگیرم.سلاح به دست گرفتم برای دفاع از آن زن هراسان. ↳|eitaa.com/O_S_A213
هم اکنون مستند حاج قاسم از شبکه مستند ( محل زندگیشون روستای قنات ملک...)
23.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✿لب او محو ذکر یا زهرا چشم هایش به یاد مولا تر✿ ❀بود در چشم های نافذ او مالک اشتر علی پیدا❀ ✿در دفاع از حرم هنوز انگار بیقرار است حاج قاسم ما✿ ❀سر بلندیم و تا ابد بالاست پرچم قاسم سلیمانی❀ ✿ما سپاه رهایی قدسیم همه ره رهبر خراسانی✿ ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین خاطره‌ی لحظه پرواز تو بود خواب سنگین منو، سادگی رفتن تو...💔 ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال گذشته، در آستانه شهادت سردار عزیزمان زائری هندی در فراق مداحی میکرد ▪️تنها سه روز دیگر مانده تا سالروز شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی ↳|eitaa.com/O_S_A213
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور سردار سلیمانی در مراسم خواستگاری فرزند شهید! ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم:روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۱۸-۳۱۹-۳۲۰ 🔻قسمت:۱۹۶ همرزم‌شهید :علیرضا فداکار بعد از این که در سوریه زخمی شده بود ،رفتم عیادتش. خیلی وقت بود که همدیگر را ندیده بودیم. از هم گلایه کردیم. گفتم«حسین ،برای این که مطمئن بشم ازم دلخور نیستی ،قبل از این که برگردی سوریه ،بیا خونه مون» گفت «باشه» یک شب قبل از رفتنش آمد تهران. با هم کلی حرف زدیم‌؛از گذشته ها،از دل خوری ها،از دل تنگی هایمان؛ ولی بیشتر حرف های حسین، درباره ی شهادت بود. برایش مهم بود که حتماً قبل از رفتن حلالیت بگیرد. خیلی به زیارت حضرت عبدالعظیم علاقه داشت. برنامه ریزی کردیم؛ فرداصبح، من و حسین و آقای موسوی رفتیم حرم شاه عبدالعظیم. زیارت کردیم و ناهار خوردیم. بعد سر قبر رجبعلی خیاط رفتیم. کنار قبر رجبعلی خیاط بودیم که زنگ زدند ساعت سه فرودگاه امام خمینی باشید. آمدیم بیرون. چندتا عکس گرفتیم. بعد حسین را رساندیم فرودگاه. قسمت:۱۹۷ هم رزم شهید :شیخ عباس حسینی تقریباًکمتر از یک ماه،حاج حسین دوباره برگشت منطقه. همین که آمد ،شیرینی گرفت. رفت پیش بچّه های اسکورت. دوباره بابت زحماتی که در آن مدّت برایش کشیده بودند ،از آن ها تشکر کرد. با هم خیلی رفیق شده بودند. با هم رفت و آمد می کردند و به هم زنگ می زدند. همین موضوع هم سبب رفاقت من با مجموعه ی اسکورت شده بود ؛مجموعه ای که این طوری بزرگ شده بودند که با دین و نماز زیاد ارتباطی نداشتند. بعضی وقت ها،مذهب شان ،آن ها را از دین دور می کرد ،و بعضی وقت ها،کارشان. بعضی هم شاید به کسی دسترسی نداشتند که به آن ها این چیزها را یاد بدهد. باآن ظاهر خشن ،کم کم قلب سختی پیدا کرده بودند و از عواطف و احساسات در وجودشان خبری نبود. رفتار حاج حسین باعث شده بود که خیلی نرم شوند و معنی زندگی حقیقی را بفهمند. در کلِ مجموعه دگرگونی و تغییر و تحولی صورت گرفته بود. کلام و رفتار حاج حسین ،در قلب شان طوری نفوذ کرده بود که حتّی دو سه نفرشان متدیّن محض شدند. فرمانده ی این ها،متدیّن و خیلی آدم رئوف و با محبّتی شده بود. بعد از آشنایی با حاج حسین،۱۸۰درجه فرق کرده بود. همه ی این اتفاقات ،به برکت نفس حاج حسین افتاده بود. بعد ها که من خبر شهادت حاج حسین را بهشان دادم، به قدری گریه کردند که انگار برادرشان را از دست داده اند. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم:روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۲۰-۳۲۱-۳۲۲ 🔻قسمت:۱۹۸ هم رزم شهید:اصغر فلاح زاده بعد از تکمیل درمان در ایران،دیگر نمی گذاشتند برگردد.سه مرتبه توی فرودگاه جلویش را گرفته بودند،و او به حاج قاسم زنگ زده بود.حاج قاسم پی گیر شده و اظهار ناراحتی کرده بود که《چرا نمی گذارید حسین بیاید؟》سرانجام با پی گیری و وساطت حاج قاسم،هنوز یک ماه نشده بود که به منطقه ی عملیاتی برگشت. حاج قاسم، خیلی حسین را دوست داشت، و رابطه ای بسیار صمیمی با هم داشتند؛ طوری که هر ماه که حاج قاسم به سوریه می آمد، سراغ حاج حسین را می گرفت. در جلسات اصلی که با حاج قاسم داشتیم،تا به جلسه می رسید،می گفت《حسین کو؟》می بایست دنبالش می گشتیم و پیدایش می کردیم تا بیاید،و همدیگر را ببینند. حاج حسین هم علاقه ی ویژه ای به حاج قاسم داشت.حاج حسین،دفترچه ی یادداشتی همیشه همراهش بود. می گفت《در یکی از پروازها که با حاج قاسم از ایران به سوریه هم سفر بودم، ازش خواهش کردم مطالبی را برام به یادگار بنویسه.حاج قاسم در این دفتر با خط خودش مطالبی برام نوشت که بار عرفانی داشت.》بعد از بهبود، دوباره برگشت حماه.فرماندهان سوری،همین که فهمیدند،آمدند عیادتش. قرار بود در شمال غرب حلب برای شکستن محاصره ی روستاهای نبل و الزهرا عملیاتی بشود.حاج قاسم به ابومحمد ماموریت داد که برود حلب،کمک آقاجواد.حاج حسین،تقریباً عوض شده بود؛نمی دانم چه شده بود که آمد با من مشورت کرد و گفت《حاج اصغر،به نظرت برم حلب یا جنوب؟》گفتم《نمی دونم.هر جوری که خودت راحت تری.》چون احتمال می داد که در حلب عملیات شود، رفت حلب. مدتی دوباره با ابومحمد بود. در آن عملیات، در یکی از یگان ها اجرای ماموریت کرد. البته در آن عملیات،چند روستا از جمله روستای باشکوی که در جاده ی قدیم حلب، نبّل و الزهرا بودند،آزاد شدند؛ ولی محاصره ی این دو روستا شکسته نشد. 🔻قسمت:۱۹۹ هم رزم شهید:ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد) زمستان ۱۳۹۳ ،سردار سلیمانی به ما ماموریت داد که برویم حلب.حدود ۵۰۰ نیروی رزمی انتخاب شد که هر ۲۰ روز به مرخصی می رفتند،و جایشان پر می شد.حاج حسین را نه در لباس مسئول، بلکه چون قبلاً در حلب خدمت کرده بود، به عنوان یک پیش کسوت،کنار این بچّه ها گذاشتیم. آن سال، حمله ای برای رسیدن به نبل و الزهرا شد.برای چند لحظه این اتصال برقرار شد؛ولی بارندگی بسیار شدید،عملیات را بسیار پیچیده و مشکل کرده بود.هیچ پشتیبان و آتشی نداشتیم. مسلحین چون در آن منطقه مستقر بودند،همه چیز در اختیار داشتند. با وجود این،روستاهای مزارع ملاح و باشکوی در آن مرحله آزاد شد. در حردتین و رتیان،نبرد سختی درگرفت.ناگاه مسلحین ورود کردند و بچه ها محاصره شدند. بعد از سه تا چهار روز،بچه ها فقط دو شهید دادند؛ولی کلی تلفات گرفته بودند. البته نشد که به سمت نبل و الزهرا برویم.یک خانه ی ویلایی در یکی از روستاهای جنوب استان حلب به نام《تل شغیب》در اختیار ما گذاشته بودند که گرم کردن آن مصیبت بود.حسین،عین شهردار جبهه ای کار می کرد؛می رفت هیزم و گازوئیل می آورد.خلاصه،شب تا صبح با این بخاری ور می رفت.سفره می انداخت و بعد می رفت دنبال نماز شب خواندن و ... ادامه دارد.... 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر خدا کسی را دوست داشته باشد؛ محبت‌ عشق و عاطفه‌اش را در دل‌ها آکنده میکند...🤍 ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت رهبرانقلاب از نقش شهید حاج قاسم سلیمانی در پر کردن مشت فلسطینی‌ها ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو آواریم و بر خویش فرو ریخته ایم ای همه سقف و ستون و همه آبادی ما💔‌.. ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره روز گذشته رهبر انقلاب از جلسه عجیب با فرماندهان سپاه و نقل‌قول حاج قاسم از همسرشان برای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ↳|eitaa.com/O_S_A213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداحافظ رفیق . . .
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم: روایات سوریه 🔸صفحه: ۳۲۵-۳۲۴-۳۲۳ 🔻 ادامه قسمت: ۱۹۹ هم رزم شهید: ابولقاسم علی نژاد (ابو محمد) آنجا پایش را در یک کفش کرد که من می خواهم بروم نبل. گفتم «حسین، بابا، الان چطوری می خوای بری نبل؟! ما که ارتباطی نداریم! عملیات هم که متوقف شده.» از دستم خیلی ناراحت شد. من اختیاری نداشتم؛ ضمن این که بخش عظیمی از کشور سوریه ،در دست داعش وجبهه النصره بود. اگر می خواست نبل برود، می بایست از طرف ترکیه ومناطق کرد نشین می رفت. خوب می بایست با یکی صحبت می شد وارتباطی با کردان نداشتیم. برای همین گفتم: تو پارتی ات کلفته! بیا برو سراغ حاج قاسم. حاج حسین بعد از مدتی برای عملیاتی که قرار بود در استان های جنوبی سوریه از جمله استان درعا وقنیطره بشود، به دمشق آمد واز حاج قاسم درخواست کرد که از قرار گاه امام سجاد(ع) به قرارگاه حضرت زینب(س)منتقل شود تا بتواند در این عملیات شرکت کند. حاج قاسم از فرمانده ی قرارگاه حضرت زینب(س) خواست حاج حسین را در آن قرارگاه به کار گیرد. سرانجام رفت جنوب. یکی از فرماندهان محور های عملیاتی آن قرارگاه شد. ودر عملیات آزاد سازی شهر دیرالعدس تصرف وتثبیت تل قرین، همین مسئولیت را داشت. 🔻قسمت: ۲۰۰ همرزم شهید: شیخ عباس حسینی حاج حسین بعد از مجروحیتش برگشت منطقه. در گیری ها تقریبا تمام شده وکار خاصی نبود. از طرفی، درگیری ای هم بین فرماندهان ایرانی وسوری پیش آمده بود حاج حسین با فرماندهان سوری رابطه ی خوبی داشت. آن ها خیلی به حاج حسین احترام می گذاشتند وخیلی دوستش داشتند. از طرف دیگر هم برخی فرماندهان ایرانی قول هایی می دادند و بهشان عمل نمی کردند. حاج حسین، این وسط گیر کرده بود که چکار باید بکند؟! برایش خیلی سخت شده بود. می گفت: من شرمنده می شم وقتی به فرماندهان سوری هی قول می دیم، هی عمل نمی کنیم. من باید جوابگو باشم. دیگه خسته شده ام. نمی تونم توی منطقه بمونم. ما تقریبا کار خاصی درحماه نداشتیم و می خواستیم تیپی به نام سید الشهدا(ع) را به حلب اعزام کنیم. حاج حسین هم موقع اعزام، برای سازماندهی ،همراه تیپ به حلب رفت و یک ماه کنار ابو محمد ماند. چون درگیری ها بیشتر به سمت دمشق کشیده شده بود و سید ابراهیم که مدتی با ایشان کار کرده بود،در دمشق بود‌، حاج حسین هماهنگ کرد ورفت جنوب. دوست داشت با فاطمیون کار کند. تقریبا پنج شش ماه با فاطمیون کار کرد. بعد ازاین که حاج حسین در دمشق بود، به علت درگیری های کاری، ازهمدیگر زیاد خبری نداشتیم. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: پنجم 🔸صفحه: ۳۲۵_۳۲۸ 🔻 قسمت ۲۰۱ همرزم شهید: اصغر فلاح زاده قرار بود در منطقه ی جنوب سوریه عملیات کنیم؛ ولی وضعیت تغییر کرد و قرار شد عملیاتی در منطقه ی جنوب استان قنیطریه بشود. حاج حسین رفته بود حلب؛ چون شنیده بود آنجا می خواهد عملیات بشود. مدتی در حلب پیش ابومحمد بود. بعد آمد جنوب. هنوز مشخص نبود که بخواهند حاج حسین در جنوب بماند. حاج قاسم آمد و حاج حسین را صدا زد و رفت توی تاق، باهاش صحبت کرد. بعد جلسه تشکیل شد و حاج قاسم در جلسه به ابوحسین گفت آقا، اگه قراره حسین رو به کار بگیرین، فبها؛ اما اگه نه، فکر دیگه ای براش بکنم. ابوحسین گفت می خوامش. حاج حسین هم شرط کرد: من مسئولیتی را که دائماً بخوام باهاش درگیر باشم، بر عهده نمی‌گیرم. فقط حاضرم یه فرمانده ی عملیات شما باشم و هرجا خواستین عملیات بکنین، یکی از فرمانده محورها هستم. برام فرقی نمی کنه که با فاطمیون باشم یا سوری ها. سرانجام آمد اینجا. با صدر زاده در دیرالعدس آشنا شده بود. اینجا خیلی به هم نزدیک شده بودند. هر جایی که عملیات می شد، صدرزاده، مسئولیت فرماندهی گردان را داشت، و حاج حسین، فرمانده ی محور بود. خودش را در قید و بند مسائل اجرایی گرفتار نمی کرد. در این مدت، هر وقت متوجه می شد که من در ساختمان شیشه‌ای هستم، بلافاصله می‌آمد اتاق ما. خیلی دوست نداشت از وسایل بیت المال استفاده کند؛ طوری که اگر برای زیارت یا مراسمی می خواستیم برویم، ماشینی را که در اختیارش بود، تحویل می‌داد. آقای صدرزاده، آن زمان، خودش را افغانی معرفی کرده و این را به حاج حسین گفته بود. حفاظت، یک بار با صدرزاده صحبت کرده بود، و صدرزاده هم محکم برخورد کرده بود، که شما با افغانی ها دشمن اید! صدرزاده، مدتی برای آموزش فرهنگ و زبان افغانی به مشهد رفته و لهجه اش را هم کاملا شبیه افغانی ها کرده بود؛ چنان که هیچ کس شک نکرده بود و همه فکر می کردند واقعا افغانی ست. صدرزاده همیشه با گذرنامه ی افغانی رفت و آمد می کرد. روزی بعد از مرحله ی اول عملیات در منطقه ی دیرالعدس، حاج قاسم، همه را توی دانشگاهی در قاسیون جمع کرد و جلسه گذاشت. صدرزاده و ابوحامد وارد جلسه شدند. حاج‌قاسم، صدرزاده را کنار خودش نشاند. حاج قاسم از عملیات صحبت کرد و از همه تشکر کرد. بعد گفت: من اصلا بحثی ندارم که کی بیاد وکی نیاد؛ ولی می خوام بگم کسی هم که می خواد بیاد اینجا و کمک مردم و دفاع از حرم کنه، حاضره هزاران هزار سختی را به خودش بپذیره. اصلا هم منظورم این نیست که جوون بسیجی ایرانی بیاد اینجا؛ از جمله آقای صدرزاده! می بینید... این جوان ایرانی؛ به عنوان افغانی اومده، و به عنوان یک افغانی داره می ره و می آد... همه جا خوردند! همه ی نگاه‌ها به سمت صدرزاده رفت. خیلی برایش گران تمام شد. مدتی بعد، صدرزاده رفته بود مرخصی. در جلسه ای با حاج قاسم نشسته بودیم که حاج حسین با حاج قاسم گفت که آقای صدرزاده الان می خواد برگرده. لطفاً دستور بدین ایشون دیگه با گذرنامه ی ایرانی بیاد. با پی گیری‌های حاج حسین، سرانجام حاج قاسم دستور داد که به وضعیت صدرزاده رسیدگی کنند. آنجا دیگر رسمی شد و به عنوان ایرانی برگشت و همه پذیرفتند و با هم یکی از فرماندهان فاطمیون بود. حاج حسین و صدرزاده، در طول عملیات دیرالعدس و تل قرین، خیلی باهم مانوس و یار غار هم شده بودند. 👇 ↳|eitaa.com/O_S_A213/2900 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ↳|eitaa.com/O_S_A213
BOOSEYE TO - MOHAMMAD MOTAMEDI.mp3
11.66M
🎧 نماهنگ | بوسه تو این بی‌قراری، پایان ندارد کی میرسد، وقت قرار بوسه‌ی تو کوهم ولی کاش از هم بپاشم درناگهان انفجار بوسه‌ی تو 🎙️ خواننده: محمد معتمدی 📌 اشعار این اثر، برگرفته از نامه شهید سلیمانی به دخترشان است. ↳|eitaa.com/O_S_A213
23.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فاطمه خانم از لرستان آرزو داشت یک روز بیاد سر مزار حاج قاسم ، آرزوشو به شهید گمنام گفت و شهید گمنام... ادامه رو از زبون خود فاطمه خانم بشنویم... ↳|eitaa.com/O_S_A213