eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
886 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
.●•❗️ خیلۍازمآشیعیآن میگیم‌بیخیآل‌سیلۍمـٰآدرنمیشیم! نمیخوآدبه‌فکرسیلۍمـٰآدربآشی یه‌فکری‌به‌حآل‌خودت‌کن منتقم‌زهرآبیآد! شمآسیلی‌نزن‌خودش‌خیلیه! | @Oshagh_shohadam
اگر رسیدی و من زیر خاک‌ها بودم اسیر تنگی تلخ مُغاک‌ها بودم اگر رسیدی و دیدی شهیدتان شده‌ام منم یکی ز همان بی‌پلاک‌ها بودم تو را به فاطمه بر سنگ قبر من بنویس که من برای تو از سینه‌چاک‌ها بودم اگرچه دامنی آلوده داشتم اما همیشه دست به دامان پاک‌ها بودم خدا که شاهد باشد تو نیز شاهد باش برای جدّ شما از هلاک‌ها بودم خدا نیاورد آن روز را، ولی آقا اگر رسیدی و من زیر خاک‌ها بودم… @Oshagh_shohadam
🌱 هروقت‌‌خواستـی‌ این‌‌سوال‌روازخودت‌بپرس⁉️ مَّالَڪُم‌لَاتَرْجُونَ‌لِلَّهِ‌وَقَارَا..؟ «شماراچه‌شده‌است‌ڪه‌برای‌ خـ♡ـدا شأن‌ومقام‌وارزشـے‌قائل‌نیستید ...؟💔 ۱۳📚❀ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎@Oshagh_shohadam
نگاهی مختصر به زندگینامه شهید 🌿 نام پدر : باقر تاریخ ولادت: ۲۶ شهریور ۱۳۲۴ تاریخ شهادت: ۳۰ آذر ۱۳۶۱ محل شهادت: سومار نوع شهادت: حوادث مربوط به جنگ تحمیلی 🌹 «قال الحسين اني لا اري الموت الاالسعاده»   من هرگز نكنم پشت به              گر بدهم بر خود هستم با درود به قلب تپنده ، ‌ امت ، و درود بي پايان بر تا سال 42 و از سال 42 تا7  تير و از 7 تير تاكنون يعني موقعي كه سخن از (ع)به ميان مي‌آيد ما به سروسينه مي‌زديم و مي‌گفتيم اي جان كاش مي‌‌‌‌بوديم و در آن موقع كه ( هل من ناصرينصرني ) از حلقوم مباركت بيرون مي‌آمد كه ياريتان مي‌كردم پس چرا نشسته‌ايد؟ چرا عمل نمي‌كنيد؟ امروز همان روزاست .چون آن روز هم هدف اصلي آن ريشه‌كن كردن بود و امروز هم و خائن درصدد هستند اين كه همان اسلام واقعي است را از بين ببرند پس دنبال خط امام كه همان خطي است كه انسان را از تمام لغزشها نجات مي‌دهد و ما را به سعادت ابدي مي‌رساند❤️🍃 پس هميشه در صحنه بوده و با روحانيت متعهد باشيد كه هيچ نتواند ضربه به بزند .و ديگر هشدار به گروهكهاي وابسته به راه بياييد و يا اگر خواستيد ضربه بزنيد اين ملت در هر سوراخ موشي كه خودتان را پنهان كنيد با قدرت شما را بيرون خواهد كشيد و به جهنم خواهد فرستاد . eitaa.com/Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 بہ‌نیت‌شہید حسین‌شہابی‌زاده🌹 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بَسَمّ اَلِلّهً اْلُرٍحٌمِنَ اُلُرٌحّیٌمّ
همه با یار خوش💫 ومن به غمِ یار خوشم....! @Oshagh_shohadam
یہ‌بچہ‌مذهبۍواقعۍ‌! هیچ‌وقت‌نمیاد‌فضاۍ‌مجازی‌‌ڪہ‌ فالوور‌جمع‌کنہ یہ‌مذهبۍ‌واقعۍ‌! فقط‌براۍ‌زمین‌زدن‌دشمن‌‌تو‌این‌‌ فضا‌امادہ‌میشہ.... هدفمون‌یادمون‌نره...! 🖐 @Oshagh_shohadam
چه حرف قشنگے میزد!! میگفت: بلندترین ارتفاع‌برای سقوط افتادن از چشم آقاامام زمان(عج)است... مراقب باشیم از چشم ‌آقا‌ نیوفتیم... 🖐🏻!' ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💫 مرا عشقے ڪه از آغازِ عالم ڪرده مجنونت نگاهت چیست اربابم شدم اینگونه مفتونت چنان در قلبِ من جا ڪرده اے خود را ڪسے هرگز به صد سال دگر از سینه نتوان ڪرد بیرونت @Oshagh_shohadam 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 بہ‌نیت‌شہید محمدابراهیم‌همت🌹 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃
نگاهی کوتاه به زندگی شہید 🌹 نام و نام خانوادگی: محمد ابراهیم همت تاریخ تولد: 12 فروردین 1334 تاریخ شهادت: 24 اسفند 1362 شهادت: جنگ خیبر، جزیره مجنون 🌿 ✨ هر شب ستاره اي را به زمين مي کشند و باز اين آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان مي داني تو را بسياردوست دارم❤️ و مي داني که فرزندت چقدر و عشق به شهيدان داشت. 🍃مادر، انسانها را به مي کشد و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهل اند و شايد قرنها طول بکشد که انساني از زائيده شود و بتواند يک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گيرد و تبلور ادامه دهندگان راه و و است. 🌸 مادرجان، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه امام حاضر بودم بميرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح در سينه و وجود من بوده و هست. اگر من داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من روسياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد ؛ 🍂مادر جان من بودم و هستم از انسانهاي و و متاسفانه جواناني که شناخت کافي از اسلام ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه هدفي دارند و اصلا چه مي گويند بسيارند. اي کاش به خود مي آمدند. از طرف من به جوانان بگوئيد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد ما در هيچ کجا پيدا نمي شود نه شرقي - نه غربي 🌸اسلامي که : اسلامي ... اي کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک مي ماليدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندين سال طول مي کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بيرون ببرد ولي روشنفکران ما به اين انقلاب بسيار لطمه زدند 🌿 زيرا نه آن را مي شناختند و نه باريش زحمت و رنجي متحمل شده اند از هر طرف به اين نو نهال آزاده ضربه زدند ولي خداوند، مقتدر است اگر هدايت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم شهادت در قاموس اسلام كاري‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد مي‌زند و خواهد زد. ببين ما به چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشيده است ولي چاره اي نيست اينها سد راه انقلاب اسلاميند 🌺 پس سد راه اسلام بايد برداشته شودند تا راه تکامل طي شود مادر جان به خدا قسم اگر گريه کني و به خاطر من کني اصلا از تو نخواهم بود. زينب وار زندگي کن و مرا نيز به خدا بسپار ( اللهم ارزقني توفيق الشهادة في سبيلک) . و السلام؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ّبٌسًمَ رٌبّ اُلّشّهٍدِاٍ وّ اّلَصٌدٍیًقّیْنٌ
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ " از زبان هدیه " ‌ نارنج: -لباس‌هات رو بردار بریم دیگه..! _وایسید صبحونه بخووورم خب..! مامان: -راست میگه بچم ناشتا نره آرایشگاه..! فاطمه: -ای خدا،چه سوسولی تو! چادرم رو مرتب کردم؛ و دوتا لقمه گذاشتم دهنم و رفتم تو حیاط نارنج: -بدو دیگه..! سریع سوار ماشین شدیم؛ و رفتیم به آدرسی که مهدیه فرستاده بود.. مهدیه خودش جلویِ درب آرایشگاه وایساده بود؛ _سلام،چرا نرفتی داخل؟! مهدیه: -سلام عروس‌خانم، -هیچی خواستم باهم بریم.. ناری: -سلام،پس بریم.. وارد آرایشگاه شدیم؛ یه سالن بزرگ پر آینه و میز و صندلی که چیدِمانِ وسایل سفید و قرمز بود.. بعد از سلام و احوال‌پرسی با خانم آرایشگر؛ از ما خواست هر کدوم رو یک صندلی بشینیم.. لباس‌هامون رو درآوردیم؛ خانم آرایشگر پرسید: -خب عروس کیه؟! _منم منمممم مهدیه خندید و گفت: -چه پررووو فاطمه: -خواهرشوهرِ دیگه بعد از تعویض لباس، نشستم روی یکی از صندلی‌ها آرایشگر: -هووووو... -صورت و اَبروهات رو بر نداشتی تا حالا؟! _راستش نه؛ تمیز کردم ولی کامل برداشتن نه -چه جاالب بعدش هم سه‌تا شاگرد‌هاش رو برای رفیق‌های من صدا زد و همه مشغول کار شدن.. بچه‌ها باهم تعریف می‌کردن ولی من از شدت استرس و فکر چیزی نمی‌تونستم بگم.. آرایشگر: -خب دیگه،پاشو صورت و اَبروهات رو برداشتم خم شدم و تو آینه نگاه کردم؛ "این واقعااا من هستم؟!" "جل‌الجالب، مگه با یه اَبرو و صورت میشه آنقدر تغییر کرد؟!" جیغی از سر ذوق کشیدم که بچه‌ها برگشتند به طرفم؛ فاطمه: -وااااای چه دلبر ناری: -خوبیه اَبرو و صورت کامل برنداشتن همین هست دیگه؛عقد و عروسیت کلی تغییر می‌کنی.. خانم‌آرایشگر که اسمش فرح بود گفت: -حالا آرایش هم کنم دیگه دوماد شاخ دربیاره فقط مهدیه: -آقا یه کاری نکنید داداشم پس بیفته‌هااا! ناری: -هوووو حالا تواَم بعد از شُستن صورتم؛شروع کرد به آرایش‌کردن.. ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ بعد از ساعتی؛ _فرح‌جون فکر نمی‌کنی یک ذره طول کشید؟! فرح: -آخراش هست دیگه _آخه الان ساعت ۱۲ هست‌هاااا فرح: -خوشگلی دردسر دااره خیلی دوست داشتم ببینم چه شکلی شدم؛ آخه تا حالا آنقدر آرایش نکردم.. فرح: -خب پاشو تموم شد؛ -ولی نمی‌گذارم تو آینه نگاه کنی! _چرااااا؟! فرح: -لباست رو بپوش بعد؛ -نزاشتم اول بپوشی که کثیف نشه بدون اینکه بذارن به آینه نگاه کنم لباس‌هام رو پوشیدم و رفتم جلوی آینه.. یک‌ذره دقت کردم؛ "این وااقعااا من هستم؟!" "وااااااای خدااااا چه خووووشکل!" مهدیه: -واااای آجی،حسودیم شد -باور کن داداشم نمی‌شناسَتِت ناری: -لعنتی جذاااااب فاطمه: -خیلی آرایش کردی‌هااا فرح: -این آرایشی که الان برا عقدش کرده؛ آرایشِ ملت تو خیابون هست.. (به خاطر برادران؛ به تصویرکشیدن آرایش شاید درست نباشه) زدیم زیر خنده؛ فاطمه: -وضو داری؟! _آره! فاطمه: -پس بدوو بیا لاکت بزنم.. _واای بیخیال لاک دوست ندارم! فاطمه: -غلط نکن،بدوووو.. -مگه وضو نگرفتی قبل آرایش؟! _چرا گرفتم..! فاطمه: -خب پس بدو بیا من رو نشوند جلو آینه؛ و شروع کرد به رنگ قرمزجیغ لاک‌زدن.. به آینه نگاه کردم؛ "یعنی مهدیار بعد از دیدن من چه می‌کنه!!" ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ "ولی خوبیش این بود که آرایشم غلیظ و جیغ نبود بلکه ساده و ملیح ولی من همونقدر هم برام زیاد بود" "در کل خوشگل بودم،خوشگل‌تر شدم" _فاطمه دست‌هام خسته شددددد!! فاطمه: -چیزی دیگه نمونده؛صبررررر داشته باش؛ -بیا بلند شوو تموم شد.. به دست‌هام نگاه کردم؛ ناخن‌هام طبق معمول کوتاه، خب ناخن‌ بلند دوست ندارم.. رفتم و از تو کیفم عطر رو درآوردم و به خودم زدم یه نگاه به دخترا کردم؛ ناری و فاطمه لباس‌هاشون سِت بود و کت و دامن کرم‌قهوه‌ای رنگ با آرایش شبیه بهم.. مهدیه هم یه لباس مجلسی صورتی‌رنگ تا زانو که قسمت کمرش گل‌گلی بود دخترونه خاص به همراه ساپورت سفیدرنگ ناری: -بچه‌هاا بریم دیگه..! روسریم رو مدل‌دار زدم به سرم؛ فرح: _به خاطر قد بلندت واااقعا لباس بهت میاد -سلیقه آقامون هست.. مهدیه: -هوووووووووووووو -راستی بچه‌ها من برم با خانواده داماد میام ان‌شاءالله.. ناری: -برو دلبر می‌بینمت؛ هدیه و فاطمه سریع بریم غذا بخوریم بعدش هم مهدیار بیاد دنبالت بریم محضر.. چادر رنگی‌هامون رو انداختیم سَرِمون و سوار ماشین شدیم و راننده نارنج بود.. آنقدر اتفاقات زود می‌اُفتاد که واقعااا برام غیرقابل باور هست.. می‌دونی! تو اووووج خستگی و نااابودی و ناامیدی؛ خدا یکی رو میاره تو زندگیت و میگه: "ببین بنده‌ی من چی برات نگه داشتم!" "فقط صبــــر" "فقط کافیه صبر کنی و توکل بر خدا نویسنده : eitaa.com/Oshagh_shohadam
16.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاشف الکرب تویی؛خندۀ ارباب تویی پدر خاک،علی و پدر آب تویی! :) روی چشم تو بُوَد جای حسن جای حسین💛 هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین😍 پیش خورشید و قمر سایۀ تو سنگین است🌙 و فقط محضر زینب سر تو پایین است(: ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد... بنویسید رقیه چه عمویی دارد😍♥️ 🌙 -الهی بحق العباس علیه السلام عجل لولیک الفرج🤲🏻♥️ @Oshagh_shohadam
اصلا حواست هست ڪار براے امام زمان یعنی چی ! امام صادق فرمودند: ای ڪاش در زمان حضرت مھدی بودم تا تمام عمرم را صرف خدمت بہ مھدی میکردم...! تا بحال از خدا تشڪر ڪردی بین این همہ آدم تورو انتخاب ڪرده تا بتونی براے امــام زمان ڪار بڪنی؟! @Oshagh_shohadam