#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتادوهشتم
" از زبان هدیه "
خیلی نگران عروسی بودم؛
حالا نامزدی بود باند خراب کردیم،
ولی عروسی رو چه کنیم..!!
نمیدونم چه جوری خوابم برد...
ـــــ
"سرم روی شونهی یه خانمی بود
با یک دست دستم رو گرفته بود و با یک دست هم سرم رو نوازش میکرد خیلی آرامش داشت"
رو به سمتش گفتم:
_حالا چیکار کنیم مامان؟!
خانم گفت:
-دلت قرص باشه عزیزم
ـــــ
بابا:
-بابایی!دختر گلم!قشنگم!
-پاشو لنگ ظهر هست..
چشمهام رو باز کردم؛
نور چشمهام رو زد و دوباره بستم..
بابا:
-عــــــه پاشو تو هم دخترهی لووس
چشمهام رو باز کردم و به سختی گفتم:
_جانم بابا؟!
بابا:
-خواستم بگم قضیهی دیشب حله؛
حرفهات منطقی بود..
یهو از خوشحالی پریدم و گفتم:
_واااای بابا جدی میگی؟!
-آره باباجون؛
یه سفر برید بعد هم برین سر خونه و زندگیتون
-راستی باباجون با مهدیار حرف زدم زودتر برید سر خونه و زندگیتون،زشته عقدتون زیاد بشه..
-فقط خونتون باید نزدیک باشههاااااا
_وااای من قربونت بررررم بهترین بابای دنیااا..
شروع کردم بوسشکردن
بابا:
-خب حالا تواَم..
بلند شد و رفت که بره سر کار؛
یهو یاد خواب دیشب افتادم...
"چقدر آرامش داشت،کاش بیدار نمیشدم"
سریع رفتم خوابم رو گوشهای نوشتم تا یادم نرود
"یعنی اینکه بابا یه شب راضی شده کار اون خانم هست؟!"
"اون خانم کی بود که من بهش گفتم مادر؟!"
چشمم افتاد به تابلو #یازهرا اتاقم
اشک تو چشمهام جمع شد
"مگه میشه آدم از اهلبیت چیزی بخواد و جواب نگیره..؟!"
بابا:
-من رفتم..
خودم رو جمع کردم و گفتم:
_مواظب خودت باش عشقم
بابا:
-لووووووووس
مامان:
-هدیه پاااشووو..
-ظهری مهمونیم خونه لیلا اینا..
-بابات نمیتونه بیاد مهدیار میاد دنبالمون؛
الانها هست که برسه
"مهدیار!"
یاد اتفاق دیشب افتادم و ناخودآگاه لبخند زدم
"چیییی؟!"
"مــــــهـــــــــدیار"
"من که آماده نیستم هنوز...!"
سریع بدون خوردن صبحونه پریدم تو حمام؛
یه دوش گرفتم و اومدم بیرون...
رفتم داخل اتاق؛
لباسهام رو عوض کردم که صدای مهدیار اومد؛
پریدم در اتاق رو قفل کردم..
صداشون میومد
مهدیار:
-هدیه کجاست خاله؟!
مامان:
-تو اتاق هست،از حموم اومده بیرون..
دااااره میاد سمت اتاق؛
چندبار دستگیره رو کشید و فهمید قفله..
صداش رو آروم کرد جوری که مامانم نشنوه:
-ببخشید صاحب اتاق شما خانم من رو ندیدید؟!
-یه دختر قدبلند و خوشگل؛
زیباترین و مهربونترین دختر دنیا ندیدید؟!
_خیر ندیدم برو مزاحم نشو آقا
-خب در اتاق رو باز کنید تا خودم بیام پیدا کنم
_خیرشم؛خانمتون هنوز آماده نیست؛
برید بشینید تا بیاد...
-باشه چشم؛
فقط زودتر لطفااا من طاقت ندارم..
نویسنده : #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam