هدایت شده از صلوات
#مرد_میدان
رفته بودیم منزل آقا میثم، دوست و همکار حمید. تازه بچه دار شده بودند... تا بچه را بغل کردم شیری را که خورده بود روی چادرم بالا آورد.
چادر خیلی کثیف شده بود به ناچار از همسر آقا میثم یک چادر امانت گرفتم.
خانه که رسیدیم هر دو چادر راشستم، چادر امانتی را اتو زدم و گذاشتم کنار وسائل حمید روی اُپن و گفتم :عزیزم فردا که میری سر کار این چادر رو هم برسون به آقا میثم یه وقت خانمش نیازش میشه.
مشغول خوردن صبحانه شد...
برخلاف روزهای قبل حمید خیلی با آرامش می خورد.
گفتم :فقط چند دقیقه وقت داری الان سرویس تون میره، حمید حواست کجاست؟
گفت:حواسم هست خانم. امروز به خاطر چادری که دادی ببرم به همکارم برسونم با سرویس سپاه نمی روم، به اندازه سنگینی همین چادر هم نباید کار شخصی با وسیله و اموال سپاه انجام بدیم.
✍🏻 راوی: خانم فرزانه سیاهکلی همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی
📕 یادت باشد صفحات ١۵۶ و ١۵٧
🇮🇷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
#حاج_قاسم
#بصیرت
https://eitaa.com/sallavat
هدایت شده از صلوات
رسم هر ساله حمید همین بود، روز تولد حضرت زهرا سلام الله، هم برای من، هم برای مادر خودش و هم برای مادر من هدیه می گرفت.
روی مادر خیلی حساس بود، رضایت و لبخند مادر برایش یک دنیا ارزش داشت. عادت همیشگی اش بود هر بار که مادرش را می دید خم می شد و پیشانیش را می بوسید.
امکان نداشت این کار را نکند.
بعد از تصادفش همان چند روزی که دکتر استراحت مطلق برایش تجویز کرده بود، هر بار مادرش زنگ می زد حال حمید عوض می شد.
کاملا مؤدبانه رفتار می کرد، اگر درازکش بود می نشست، اگر نشسته بود می ایستاد.
برایم این چیزها عجیب بود.
گفتم: حمید مادرت که نمیبینه که تو دراز کشیدی یا نشستی، همانطور که هستی با عمه صحبت کن.
گفت : درسته مادرم نیست و نمیبینمه ولی خدا که هست می بینه...
✍🏻 راوی: خانم فرزانه سیاهکلی همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی
📕 یادت باشد صفحه ٢١١
🇮🇷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#فاطمیه
عضویت در کانال صلوات:⬇️⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/sallavat