🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 #داستانک 🍒
💎عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه
گفت: فلان عابد بود
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم
عابد قبول کرد
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد:
دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی،،
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
#حکایتیبسیارزیباوشنیدنی
گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت❗️
در راه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
💥در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت❗️
با ناراحتی گفت:
⚜من تو را کی گفتم ای یار عزیز
⚜کاین گره بگشای و گندم را بریز!
⚜آن گره را چون نیارستی گشود
⚜این گره بگشودنت دیگر چه بود⁉️
🌾🍃🌼نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند❗️
ندا آمد که:
⚜تو مبین اندر درختی یا به چاه
⚜تو مرا بین که منم مفتاح راه
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
#زن_بدکار🔰🔰
💠در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقت بچه ای از طریق نامشروع متولد می کرد، او را به تنوری می انداخت و می سوزاند!
تا اینکه اجل آن زن رسید و او مرد، اقربا و خویشان او، زن را غسل و کفن کردند و برایش نماز خواندند و به خاکش سپردند.!
ولی یک وقت متوجه شدند که زمین جنازه این زن بدکاره را قبول نکرده و پس از دفن قبر شکاف برداشت!
آن عده که در جریان دفن این زن بدکاره شرکت داشتند، گمان کردند که شاید اشکال از زمین و خاک باشد، و بنابراین جنازه را بردند و در جای دیگر دفن کردند ولی دوباره صحنه ی قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد!
مادرش متعجب شد و به محضر مقدس حضرت امام صادق علیه السلام آمد و گفت:
ای فرزند پیغمبر به فریادم برسید و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به ایشان گردید.
حضرت امام صادق علیه السلام وقتی این قضیه را از زبان مادرش شنیدند و متوجه شدند که کار آن زن زنا کردن و سوزاندن بچه های حرامزاده بوده است، فرمودند:
هیچ مخلوقی حق ندارد که مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن در آتش، فقط بدست خالق است!
حکایت های واقعی و تکان دهنده ای که بیش از هر مطلب و موضوعی باید به آن اهمیت داد و از عاقبت چنین خطاهایی هراس داشته باشیم .
مادر آن زن بدکار به امام علیه السلام عرض کرد: حالا چه کنم؟
حضرت فرمودند: مقداری از تربت جدم حضرت سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش، در قبر بگذارید، زیرا تربت جدم امام حسین علیه السلام، مشکل گشای این امر است.
مادر آن زن زانیه، مقداری تربت تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت و دیگر آن ماجرا تکرار نشد!
📚منابع:
خاک بهشت ص ۱۱۹ به نقل از منتهی المطلب ج ۱، ص ۴۶۱، وسائل ج ۲، ص ۷۴۲، بحار ج ۸۲، ص ۴۵ – کرامات الحسینیة ج ۲، ص ۱۰۶ – خزینة الجواهر ص ۲۴۳ – وقایع الایام ص ۱۶۱ به نقل از تظلم الزهراء -علیهاالسلام – کبریت احمر ص ۳۴۷ و ص ۴۶۲.
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
داستان کوتاه پند آموز 👌
#معجزه_امام_رضا علیه السلام
✍یکی از معجزات امام رضا علیه السلام که اخیرا اتفاق افتاده است:
🌹 یک عروس و داماد تهرانی که تازه عروسی میکنند تصمیم میگیرند بنا به اسرار آقا داماد بیایند مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاضر میشه بیاد مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند و زیارت نکنند.
🌹 درست چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدانهایشان را
داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند.
وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدی ها میدان ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین را نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت:
امام رضا بای بای،خیلی مشهد خوش گذشت؛بای بای
🌹 داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند،توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد،تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد،
از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟
شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم؛
عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟
ما صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم؟ عروس گفت : فقط برگردیم مشهد
🌹 برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛عروس اصرار کرد که بروند حرم ؛داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن را از خانمش جویا شد که عروس خانم اینطور جواب داد :
👈وقتی در ماشین خواب بودم،خواب دیدم که داخل حرم ،امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین را برایشان میخوانند و امام رضا هم تایید میکند و برای زوارش مهر تایید میزنن تا اینکه امام رضا گفتند که پس چرا اسم این خانم(عروس)را نخواندی؟
🌹 خادم هم جواب داد که آقاجان ایشان این چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا
🌹 امام رضا علیه السلام جواب داد که اسم ایشان را هم داخل لیست زایرین ما بنویسید؛
این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از
من خداحافظی کردند و تشکر کردند پس ایشان هم زایرما بودند.
💚eitaa.com/joinchat/2393309200C796eeb08e9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لاتی_که_خداوند_بخاطر_او_برادر
#عابدش_را_بخشید❗️
سرنوشت دو برادری که یکی عابد بود و دیگری لات!!
📌استاد دارستانی
یا فاطرُ بحقِ فاطمه عجِّل لولیک الفرج
#نشر_بدید
eitaa.com/joinchat/2393309200C796eeb08e9
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 اين الطّالب بدم المقتول بکربلا
کلينی به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده است که چون حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد کردند، آسمان ها و زمين ها و هرکه بر اين ها بود از ملائکه فرياد بر آوردند که: «پروردگارا ما را رخصت بده که خلق را از روي زمين براندازيم و همه را هلاک گردانيم، که هتک حرمت تو را حلال شمردند و برگزيدگان تو را کشتند.»
پس حق تعالی وحی کرد به سوی ايشان که: ای ملائکه ی من و ای آسمان ها و زمين، ساکن باشيد. پس حجابی از حجب را برداشت و در پشت آن حجاب محمد و دوازده وصی او صلوات الله عليهم اجمعين را ديدند؛
پس اشاره کرد بسوی قائم آل محمد صلی الله عليه و آله وسلم و سه مرتبه فرمود که: ای ملائکه ی من و ای آسمان ها و زمين من! به اين مرد انتقام خواهم کشيد از برای او.
📗 #الکافی، ج1، ص 534
✍ شیخ کلینی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 اشكی بر سيدالشهدا عليه السلام
سيد علی حسينی كه از اصحاب امام رضا عليه السلام است می گويد: من همسايه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام بودم. چون روز عاشورا می شد از ميان برادران دينی ما يك نفر مقتل امام حسين عليه السلام را می خواند و به اين روايت رسيد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود:
«هر كس از ديده های او ولو به قدر بال پشه ای اشك بيرون بيايد. خداوند گناهانش را می آمرزد. اگر چه مانند كف درياها باشد.»
در آن مجلس شخص نادانی كه ادعای علم می كرد. حضور داشت و بر آن بود كه اين حديث نبايد صحيح باشد. چگونه گريستن به آن اندكی بر حضرت حسين عليه السلام اين قدر ثواب می تواند داشته باشد؟ با ايشان مباحثه بسيار كرديم و در آخر هم از گمراهی خود برنگشت و برخاست و رفت.
آن شب گذشت. چون روز شد، نزد ما آمد و از گفته هايش معذرت خواست، اظهار ندامت كرد و گفت: شب گذشته در خواب ديدم قيامت برپا شده است و پل صراط بر روی جهنم كشيده اند و پرونده های اعمال را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و بهشت را زينت كرده اند.
در آن وقت گرما شديد شد و عطش سنگين بر من غلبه كرد. چون به جانب راست خود نگاه كردم حوض كوثر را ديدم و بر لب آن دو مرد و يك زن را مشاهده كردم كه ايستاده اند و نور جمال ايشان صحرای محشر را روشن كرده است. در حاليكه لباس سياه پوشيده اند و می گريند. از كسی پرسيدم: اينها كيستند كه بر كنار كوثر ايستاده اند؟
پاسخ داد: يكی محمد مصطفی صلی الله عليه و آله و ديگری علی مرتضی و آن زن فاطمه زهرا عليهاالسلام است. گفتم: چرا سياه به تن دارند، غمگين هستند و می گريند؟ گفت: مگر نمی دانی كه امروز عاشوراست؟ گفتم: روز شهادت شهيد كربلا امام حسين عليه السلام است. آنان به اين جهت غمناك اند.
سپس نزديك حضرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و گفتم: ای دختر رسول خدا! تشنه ام. آن حضرت از روی غضب به من نظر كرد و گفت: تو مگر همان شخص نيستی كه فضيلت گريستن بر ميوه قلبم، نور چشمم، فرزندم حسين را انكار می كردی؟ با اينكه با ظلم و ستم او را شهيد كردند. لعنت خدا بر قاتلين و ظالمين و كسانی كه ايشان را از آشاميدن آب منع كردند.
در اين حال از خواب وحشتناك بيدار شدم و از گفته خود پشيمان گشتم. اكنون از شما معذرت می خواهم و باشد كه از تقصير من درگذريد.
📗 #بحارالانوار، 44، ص 293
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #کوتاه_و_آموزنده
👈 در حرام و حلال دقت کن!
مرحوم حسن بن فضل طبرسی در ضمن وصایای پیامبر اکرم (ص) به ابوذر نقل می کند، پیامبر (ص) فرمود:
ای ابوذر! انسان جزء متقین نخواهد بود؛ مگر این که هر روز، خودش را با دقتی بیشتر، از محاسبه شریک مالی اش محاسبه کند.
و بداند این غذا از کجا آمده است؟ این مایع نوشیدنی از چه راهی تهیه شده است؟ و این لباس که پوشیده چگونه به دست آمده است؟ آیا از مال حلال است یا حرام؟
📗 #مکارم_الاخلاق، فصل 5
✍ حسن بن فضل طبرسی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
روزے هارون الرشید گفت: آیا ڪسی از زمان پیغمبر زنده مانده است؟ گفتند: باید جستجو ڪنیم. گشتند و گفتند: پیرمردے است ڪه او را در گهواره میگذارند، او هست. گفت: او را بیاورید. سبدے برداشتند و پیرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.
هارون به او گفت: تو رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدهاے؟ گفت: بله. گفت: چیزے از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدهاے؟ گفت: بله. گفت: چه شنیدهاے؟
گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یشیب ابن آدم و یشبّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل» فرزند آدم پیر میشود، ولی دو چیز در او جوان میشود؛ یڪی حرص، یڪی آرزوهاے دراز
گفت: هزار دینار طلا به او بدهید. پیرمرد ڪه در ڪل عمرش صد دینار طلا ندیده بود، تشڪر ڪرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بیرون، گفت: مرا برگردانید، با هارون ڪار دارم.
او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما ڪار دارد، هارون گفت: او را بیاورید، پیرمرد گفت: این هزار دینار طلاے امسال است، یا هر سال به من هزار دینار میدهی؟
هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در میرود، ولی حرص پول و آرزوے زنده ماندن سالهاے دیگر را دارد. گفت: نه، سالهاےدیگر نیز هست. تا او را بیرون بردند، مرد.
📗 #مرگ_و_فرصتها
✍ حاج حسین انصاریان
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گناهان خود را کوچک نشمارید!
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاور تا آتش روشن کنیم.
اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد.
یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد.
در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند.
آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بیند که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است.
📗 #بحارالانوار، ج 73، ص 346
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #فقيركيست
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصحاب خود پرسید:
فقیر کیست؟
اصحاب پاسخ دادند:
فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
حضرت فرمودند :
آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست،
بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند،
و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 سیمای شیعیان
شبی مهتابی بود، امام علی(ع) از مسجد کوفه بیرون آمد و به عزم صحرا حرکت کرد، گروهی از مسلمین به دنبال آن حضرت حرکت کردند.
امام ایستاد و به آنها رو کرد و فرمود: من انتم: «شما کیستید؟» آنها عرض کردند: نحن شیعتک یا امیرالمؤمنین: «ما از شیعیان تو هستیم ای امیرمؤمنان».
حضرت با دقّت به چهره آنها نگریست و سپس فرمود: چگونه است که سیمای شیعه را در چهره شما نمی نگرم؟ آنها پرسیدند: سیمای شیعه چگونه است؟
فرمود: «صفر الوجوه من السّهر، عمش العیون من البکاء، حدب الظّهور من القیام، خمص البطون من الصّیام، ذبل الشّفا من الدّعاء، علیهم غیرة الخاشعین»
آنها :
1⃣ زرد چهرگان بر اثر بیداری شب
2⃣ خراب چشمان بر اثر گریه
3⃣ خمیده پشت بر اثر قیام
4⃣ تهی دل بر اثر روزه
5⃣ خشکیده لب بر اثر دعا
6⃣ و گرد فروتنان بر آنها نشسته است
📗 #هزار_و_یک_داستان
✍ محمد محمدی اشتهاردی
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 هفت سال حبس
مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»
📗 #شیفتگان_حضرت_مهدی_عج
✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
@Dastanhaykotah
🌌 #آبرویم_رفت اما #حافظ_کل_قرآن شدم.!
🎵آیت الله قرهی:
🍁خدا حاج آقای قرائتی را حفظ کند...ایشان میگفتند: یک آقایی در #کاشان بود که دیدم بعداز مدت کوتاهی #حافظ_قرآن شد. اصلاً به او نمیآمد که نه #حافظه این کار را داشته باشد و نه این که مثلاً جزء #علماء باشد و ...
🍁تعجب کردم، میخواستم ببینم چه شده که #یکباره به این راه کشیده شده است. بالاخره از زیر زبانش کشیدم. به او گفتم: حالا تو چطور شد حافظ قرآن شدی؟
🍁گفت:... یک روز منزل کسی در یک شهرستانی، #مهمان بودیم. زیر #کرسی بودیم، من #وضع_مزاجی ام خراب بود. #بچه_صاحبخانه هم آنطرف کرسی نشسته بود. پدر آمد بنشیند، دید #بوی_بدی میآید. تصورکردکه آن #بچه نتوانسته خودش را کنترل کند،
👈تا آمد اورا بزند، یکباره گفتم: نزن! نزن! #من_بودم! چرا بچه را میزنی!؟ بااینکه به هر حال انسان بزرگ نمیتواند چنین مطلبی را #درجمع بگوید و احساس میکند #آبرویش میرود اما بخاطر اینکه آن بچه بیهوده #سیلی_نخورد، گفتم: نزن! نزن! من بودم.!
🍁ببینید چقدر این مطالب اثر دارد. خود ایشان گفته: از آنجا بود که من فهمیدم که حالم #متغیر شده؛ چون اجازه ندادم به #ظلم یک #سیلی به آن بچه بخورد. آنهم در آن زمانها که اگر به جان بچه میافتادند، دیگر رهایش نمیکردند، هر چه هم بچه بگوید: من نبودم، قبول نمیکردند. لذا میگوید: من ازاین کار جلوگیری کردم و گفتم: نزن! نزن! من بودم! بببنید یک عمل چقدر مؤثر است! آن هم یک عمل کوچک که ما تصور میکنیم خیلی بیهوده و کوچک است و فایدهای ندارد.
👈شاید ماباشیم، بگوییم: #آبروی ما که مهمتر است، حالا گردن #بچه میاندازیم، مثلاً چه میشود!؟ او بچه است، حالا بزرگ میشود و بعداً یادش میرود. اینقدر #کتکها خورده، حالا اینهم روی آنها. اما این بدور از رعایت #موازین_اخلاقی است.
خبرگزاری مهر/کلاس درس اخلاق، دیماه۹۳.
🌸🍃⛔🍃🌸
🌌 #شجاعت_امام_خمینی (ره)!!
🍁هر ماشینی که میخواست وارد #دربار شود، رنگ آن باید #مشکی میبود. وحتما یک #سرنشین میداشت. او باید دم در ورودی ازماشین #پیاده میشد و #کلاهش را بر میداشت. #لباس_ملاقات می پوشید و وقتی وارد اتاق میشد می ایستاد تا #اجازه نشستن بیابد. حتی وضع طوری بود که چندساعت قبل به فرد #آداب_ملاقات را یاد میدادند.
👈اما حضرت #امام سوار ماشین #سفید رنگی شد و به درب کاخ که رسید گفت: « #روح الله از طرف آیت الله العظمی بروجردی».
🍁نگهبان گفت: «باید از #ماشین پیاده شوید». امام گفت: «پس #برمیگردم !!».
🍁نگهبان هم بالاجبار درب را بازکرد. و ماشین تا دم در #کاخ رفت.
👈با همان وضعیت و بدون تغییر لباس داخل شدند و روی #صندلی_شاه نشستند.!!
🍁 #شاه که واردشد صندلی نبود و مجبور شد #بایستد تا صندلی بیاورند.
به شاه گفت: «آیت الله بروجردی فرمودند که قاتلین #بهائیان ابرقو باید آزاد شوند».
🍁شاه گفت: « #شاه_مشروطه چنین کاری از دستش بر نمی آید».
دوباره پیام آیت الله را تکرار کرده، بلند میشوند و میروند.
👈 #هیبت_امام شاه را گرفته بود و همان روز #فرمان_آزادی قاتلان بهائیان صادر شد.
📚حاشیه های مهمتر از متن، ص ۴۸ و ۴۹
🌠روز سوم و #حلقه_مفقوده.!
🍁رفته بودیم برای بازدید از #موشک های فوق پیشرفته ی روسی. وقتی بازدیدمون تموم شد، #حسن رو کرد به کارشناس موشکی روسیه و گفت: "اگه می شه #فن_آوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید! " ژنرال ها و کارشناسان روسی خندیدند و گفتند: "امکان نداره این فن آوری فقط در اختیار کشور ماست."
🍁حسن خیلی جدی ومحکم گفت:"ولی ما #خودمون این موشک رو میسازیم" و دوباره صدای #خنده ی اونا بلند شد. وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش کردیم نمونه شو بسازیم ، ولی نشد.
🍁وقتی از ساخت موشک ناامید شدیم ،حسن راهی #مشهد الرضا شد.خودش تعریف میکرد؛" به #امام_رضا متوسل شد و ۳روز توی حرم موندم.روز سوم بود که عنایت امام رضا رو حس کردم و #حلقه_مفقوده کار به ذهنم خطور کرد.
🍁وقتی زیارتم تموم شد #دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و طرحی رو که به ذهنم رسیده بود کشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملی ش کنم. " وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع دست بکار شدیم و #موشک_رو_ساختیم که به مراتب از مدل روسی، بهتر و #پیشرفته_تر بود.!
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم.
📚ماهنامه فرهنگی همشهری،ش۱۰،ص۱۵.
🌸🍃⛔🍃🌸
🍃🍁حکایت🍁🍃
🌠 نقش #مدرسه. !!
حاج آقاقرائتی :
🍁در #نجف بودم كه مرحوم شيخ عباسعلى اسلامى (بنيانگذار مدارس تعليمات اسلامى در ايران ) به نجف آمدند و قصه اى را تعريف كردند بسيار آموزنده ، فرمودند:
🍁من مسئول #مدرسه_اسلامى هستم ، يك نفر #غيرمسلمان به من مراجعه كرده و پولى را به من داد تا خرج #مدرسه كنم.گفتم : مدرسه ما ۱۰۰% دانش آموز #مسلمان مى پذيرد و بچه هاى غيرمسلمان را راه نمى دهيم . #انگيزه شما از كمك به اين مدرسه چيست ؟
🍁گفت : درست است كه من غيرمسلمانم ، امّا #بچه هايى كه در #همسايگى ما زندگى میكنند و به مدرسه شما مى آيند به قدرى #با_تربيت و مؤدّب هستند كه در #بچه_هاى_من هم اثر گذاشته اند.!
💽نرم افزارمنبرک ناب،خاطرات حجةالاسلام قرائتی
🌸🍃⛔🍃🌸
#داستان_آموزنده
✍ در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛ آقا این بسته نون چند؟فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!! توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛ نه، نمیشه!!
💭 دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد! درونم چیزی فروریخت... هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم! یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود! به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
💭 پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه! چه حس قشنگی بود...اون روز گذشت...شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ، با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛ ازم گُل میخری؟ با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟ گفت دو هزار تومن داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی! با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم! و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم... اشکال نداره، این یه گل رو مهمون من باش!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ این یه گل رو مهمون من باش!!
💭 از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود، از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت اما یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی گل فروش دوست داشت یه گل مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت.
💥الهي كه صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن"
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
🌌غربت #کاروان_عشق. !!
🍁هنگام ورود #کاروان_اسرا به شام،در بدو ورود پیرمردی که تحت #تبلیغات حکومت #یزید نسبت به اسرا بدبین بود، به #امام_سجاد (علیه السلام) دشنام داد وگفت:
👈خدارا شکر که شمارا کشت و امیر را برشما مسلط ساخت.!!
حضرت فرمود:
🍁آیا #آیه_مودت به ذوی القربی را خوانده ای؟
گفت: آری.
فرمود: #آیه_تطهیر را چطور؟
گفت: آری خوانده ام.
فرمود:
🍁ما همان #ذوی_القربی هستیم.همان خاندانیم که #آیه_تطهیر درباره ما نازل شده است.
🍁پیرمرد #لرزید و #شرمنده شد وخودرا به پای امام افکند و اشک ریزان گفت:
👈 #برائت میجویم ازکسانی که شمارا کشتند...!
📚زیبایی های عاشورا،رحمتی،ص۱۳۷
🌸🍃⛔🍃🌸
😔😔😔😔😔😔
📚 #داستان_آموزنده
👈 برخویشتن بدی نکن!
شخصی به اباذر نوشت: به من چیزی از علم بیاموز! اباذر در جواب گفت: دامنه علم گسترده است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری.
مرد گفت: این چه سخنی است که می فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟
اباذر پاسخ داد: آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای.
📗 #بحارالانوار، ج 22، ص 402
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
#داستان_پندآموز 👌👌
پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم.
پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است، پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد.
خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود.
او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب سخت کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند.
🌿🌸خوشبختی در سه جمله است:
تجربه از دیروز ،
استفاده از امروز،
امید به فردا.
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
»
#لقمان_حکیم_گوید:
✍روزی در کنار کشتزاری از گندم
ایستاده بودم خوشه هایی از گندم که از روی تکبرسر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم،
🌾شگفت زده شدم !
خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند....
#داستـانـهاےڪوتـاه
@Dastanhaykotah
🍃🍁حکایت🍁🍃
🌌 #عاقبت_بخیری
🍁پس ازکشته شدن #عثمان، #علی(ع) حبیب بن شجب را که ازطرف عثمان بربعضی ازنواحی #یمن ولایت داشت، #تثبیت کرد و اورا به نیکوکاری،عدالت وتقوا توصیه فرمود.
🍁آن #والی بعداز #بیعت گرفتن ازمردم برای امیرمؤمنان(ع) #۱۰۰نفر رااز میان مردم برگزید،ازبین آنها #۷۰نفر، و ازمیان آنها #۳۰نفر، و ازمیان آن سی نفر #۱۰نفر را برگزید که #شجاعان و سران قوم خودبودند.
وی آنها را (برای #تجدیدپیمان) به نزد حضرت فرستاد و درکوفه نزدحضرت رسیدند.
🍁یکی ازآنها باعباراتی #فصیح و شیوا از علی(ع) #تمجید وتجلیل به عمل آورد.حضرت آنهارا گرامی داشت و به هریک #هدیه ای ارزنده اهدا کرد.
همان شخص دوباره ازجای بلندشد و #اشعاری درفضیلت حضرت سرود وباز ازامام(ع) تمجیدکرد.
🍁حضرت سخنانش را نیکوشمرد و پرسید: اسمت چیست؟
گفت: #عبدالرحمن.
فرمود: پسر کی؟گفت: #پسر_ملجم مرادی.
فرمود:آیا تو واقعا #مرادی هستی؟گفت: آری.
🍁فرمود: انالله و انا الیه راجعون. ولاحول ولاقوةالا بالله العلی العظیم.
مرتب به او #نگاه میکرد، دست روی دست میزد و #استرجاع میفرمود(انا لله میگفت)
🍁سپس برای چندمین بارپرسید آیا تو #مرادی هستی؟
گفت: آری.
فرمود: تودر آینده #جنایتی_بزرگ مرتکب خواهی شد و حرکتت به سوی #آتش است.!
🍁گفت:به خدا من شمارا از هرکس بیشتر #دوست دارم.!
فرمود: من #دروغ نمیگویم و به من هم #دروغ نگفته اند...
تو #قاتل من هستی و این #محاسن را به #خون_سرم رنگین خواهی کرد....!!
📚شرح نهج البلاغه، آیةالله خوئی(ره)،ج۵،ص۱۲۹
🌸🍃🌸⛔🌸🍃🌸.
🍃🍁حكايت🍁🍃
🌠 #عفو_دروقت_قدرت:
🍁شخصى #يهودى آمد خدمت رسول اكرم(صلى اللّه عليه وآله) و مدعى شد كه من از شما #طلبكارم و الان در همين كوچه بايستى طلب مرا بدهى .
🍁پيغمبر فرمودند: اولاً كه شما از من #طلبكار نيستى و ثانيا اجازه بده كه من بروم #منزل و پول براى شما بياورم. زيرا پولى همراه من نيست.
🍁يهودى گفت : #يك_قدم هم نمیگذارم ازاينجا برداريد.
🍁هرچه پيامبر با او #نرمش نشان دادند، او بيشتر #خشونت نشان داد با آنجمله كه #عبا و رداى پيامبر صلى اللّه عليه وآله را گرفت و به دور #گردن حضرت پيچيده و آنقدركشيد كه اثر قرمزى درگردن مبارك پيامبر به جاى ماند.!
🍁حضرت که قبل ازاين عازم مسجد براى اقامه نماز جماعت بودند با اين پيشامد تاخير كردند.
مسلمين ديدند حضرت نيامدند و وقت گذشت، آمدند مشاهده كردند كه يك نفر #يهودى جلوى رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله) را گرفته است و آن حضرت را #اذيّت مى كند.
🍁مسلمين خواستند يهودى را كناربزنند و يا احتمالا #كتك_كارى كنند.حضرت فرمود: نه من خودم میدانم با #رفيقم چه بكنم شما كارى نداشته باشيد.!
❄آنقدر نرمش نشان داد كه يهودى همانجا گفت : 👈اشهد ان لااله الااللّه و اشهد انك رسول اللّه .!
🍁شما با چنين #قدرتى كه داريد اين همه #تحمل مى كنيد! و اين ، تحمل يك انسان عادى نيست و مسلما از جانب #خداوند مبعوث شده ايد.
📚حکایتها و هدایتها در آثار استاد مطهری،
بنقل از: سيره نبوى ،ص۱۳۹
🌸🍃⛔🍃🌸
🍃🍁حکایت🍁🍃
🌠 #ادعای_بزرگ !!
🍁روزى #ابن_جوزى [به تقلیداز امیرالمؤمنین(ع)]بر روى منبر گفت: سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي
(هرچه مىخواهيد ازمن سؤال كنيد، قبل از آنكه مرا از دست بدهيد).!!
🔹زنى از او سؤال كرد از اين روايت كه #على (عليه السلام) شبانه (از مدينه به مدائن) پيش #سلمان آمد، او را تجهيز ( #كفن_و_دفن ) كرد و سپس برگشت.
🔸ابن جوزى گفت: بلى، اين روايت نقل شده است.
🔹آن زن سؤال كرد: آيا #عثمان سه روز در #زبالهدانى #بقيع ماند؛ در حالیكه على (عليه السلام) در آن جا #حاضر بود؟
🔸ابن جوزى گفت: بلى.
🔹آن زن گفت: پس لازم مىآيد كه على در يكى از اين دو مورد اشتباه كرده باشد.
🔸ابن جوزى گفت: اگر تو #بدون_اجازه شوهرت (ازخانه ات) خارج شدي؛ پس بر تو لعنت و اگر #بااجازه شوهرت خارج شدی؛ پس بر او لعنت.!!
🔹آن زن گفت:👈 آيا #عایشه براى #جنگ_با_على عليه السلام با #اجازه_پيامبر صلى الله عليه وآله خارج شد يا #بدون_اجازه آن حضرت؟
🔸ابن جوزى #ساكت شد و جوابى نداشت.
📚الصراط المستقيم، ج۱، ص۲۱۸.،العاملی النباطی
📚بحارالأنوار،ج۲۹، ص۶۴۷و۶۴۸.
🌸🍃⛔🍃🌸