eitaa logo
مثبت اندیشان🇮🇷
248 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
847 ویدیو
14 فایل
﷽ 🌱سلام دوست عزیز🌱 هرچیز که دنبالش هستی اینجا پیدامیشه..🤩 •علمی •مذهبی •حقوقی •اخبارشهر • اطلاعیه های گروه سرود راهیان کربلا 🔸 ارتباط با مدیر👇🏻 @rostami_legaladviserr همراه ما باشید.. 💓
مشاهده در ایتا
دانلود
من خیلی این سه آیه را شنیدم و در ذهنم است چون اولین روز تحصیلم در دانشگاه امام باقر قاری قرآن جلسه همین آیات را خواند جلسه حدود دو ساعت طول کشید از بیان محتویاتش معذورم اما درباره ماموریت مان در تهران و حومه نبود چون اداره و حتی سازمان هیچ وقت ماموریت های چنین پرونده ای موازی یا متوازی را با هم یکجا جمع نمی کند گود مورنینگ پارتی که نیست بالاخره هر چیزی رسم و رسوم خودش را دارد وقتی من در شیراز قرار نیست بفهمم که اتاق کناری ام چه خبر است و دارند روی چه پروژه ای کار می کنند دیگر تهران که جای خود دارد موضوع کلی جلسه درباره "بررسی شرایط منطقه با رویکرد آشوب محور در معادلات رژیمی صهیونیزم" بود به جرعت می توانم بگویم که هشتاد درصد مطالبش برایم تازگی داشت برای من که حداقل سالیانه دو سه بار ماموریت خارج از کشور می رفتم تازگی داشت چه برسد به بقیه فقط فهمیدم که روزهای سخت و سنگینی در پیش داریم تمام ضمایری که استفاده می کردند مخاطب و نزدیک بود این یعنی جامعه هدف دشمن ما هستیم یعنی خطر دارد نزدیک می شود اما ممکن است در دسترس نباشد... 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
...گفتم و بلند شدم همین طوری که چای میگذاشتم خانمم به آشپزخانه آمد و با هم حرف میزدیم. :گفتم تو به اندازه ای که میگی باهات حرف دارم حرف نمیزنی! حالا ممکنه اکثر فشارها به خاطر بچه ها باشه و این که رسیدگیت به بچه ها حرف نداره و خلاصه خسته میشی اما در برخورد با من به ،خدا به جای این همه گلایه و حرف و کنایه میتونیم سراغ حرفای اصلی بریم و کلی گل بگیم و گل بشنویم! غیراز اینه ؟ چیزی نگفت. پنج تا تخم مرغ شکستم و با روغن حیوانی... زدیم قربةً الى الله ! كلاً وقتهایی که من بساط صبحانه را میچینم تخم مرغ میزنیم کار خودم است میگویند خوشمزه میپزم جایتان خالی وقت خداحافظی شد. راننده آمد دم در داشتم کفشم را میپوشیدم که یک مرتبه دیدم خانمم بالای سرم ایستاده است. در یک دستش قرآن و در دست دیگرش هم دو تا ساندویچ لقمه بود گفت: «بیا آقا پسر تو رشد هستی میترسم سوء تغذیه بگیری. خودت بخوریا به کسی نده باشه؟ زیر قرآن ردم کرد ... پس از اتمام مراسم وداع با این رزمنده گرانمایه بسم الله گفتم و در خانه را باز کردم خدایا به امید تو! 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
_رفیق ما کی میآد؟ _اگه بیاد الانهاست که پیداش بشه چی میخوره معمولاً ؟ _مخلوط فالوده و بستنی _پس واسه ما هم همون رو بذار کاسه ش به اندازه کاسه ای باشه که عوض میخوره _فقط حواستون باشه که چیزی از دست کسی نمیگیره ها _چشم یعنی چی؟ _یعنی نباید تعارفش کنین قبول نمیکنه _پس چیکار میکنه؟ _بر میداره و میبره با خودش حالا اگه جرئت دارین برین دنبالش آهان از اون لحاظ حله داداش سه تا مخلوط بستنی فالوده آماده کن سه تا مخلوط آماده کرد جلیل آنها را در یک سینی گذاشت و از مغازه خارج شد و به طرف محمد رفت از مغازه تا صندلی ها سه چهار قدم فاصله بود وقتی رسید سینی را گذاشت و دید که محمد سرش را به طرف مخالف جهتی که جلیل به طرفش آمد خم کرده و دارد با پایه میز ور می رود حواس جلیل هم به طرف محمد پرت شد و سرش را پایین به طرف محمد برد و گفت چی شده؟ شل شده؟ میخوای بگم بیاد درستش کنه؟ اصلاً اگه اذیتی بریم رو اون یکی صندلی بشینیم که دید محمد صاف نشست و به جلیل گفت: برداشت؟ جلیل با تعجب پرسید: چی؟ محمد با چشم و ابرو به طرف سینی مخلوط بستنی و فالوده اشاره کرد و گفت کاسه ش رو دیگه! جلیل به سینی ای که خودش ده ثانیه قبل روی میز گذاشته بود زل زد. دید ناباورانه یکی از کاسه ها نیست رو به محمد کرد گفت سه تا بود! پس کو اون یکیش محمد لبخند تلخی زد و گفت: خیلی فرزه به هیکل گنده ش نمی آد این قدر تیز و فرز باشه... 📚https://eitaa.com/POSITIVIST