🔴این بخشی از اخبار سال ۹۹ است...
🔹دولت روحانی به دلیل بی عرضگی در تولید گاز و تعطیل کردن شرکت ذخیره گاز، نه گاز خانگی و نه سوخت نیروگاه ها را نمی توانست تامین کند! درنتیجه با خاموشی ها و قطعی برق کشور را تا دهه شصت عقب برد! تا جایی که گاز و برق بیمارستانها هم قطع شد! کرونا را هم به بهانه برجام و FATF رها کرده بود و بیماران کرونایی با قطعی مکرر برق به دلیل کمبود گاز از نبود اکسیژن خفه می شدند!
🔺آن روزها واکنش رسانه ضد انقلاب و اصلاحات چه بود؟
سکوت
🔴 اما در دولت جدید! در روزهای پشکل و هیزوم در اروپا و مرگ روزانه صدها نفر در آمریکا بر اثر کرونا و سرما، دولت رئیسی نه تنها کرونا را کنترل کرده، بلکه در یک سال و نیم اخیر خبری از خاموشی و قطعی گاز نیست! امسال هم در سرمای بی سابقه با مدیریت درست، قراردادهای گازی منطقه ای و حالا دعوت به مشارکت مردمی در صرفه جویی در عین سرما و بارش های خوب، کمترین مشکل در بخش برق و گاز وجود دارد!
🔹الان واکنش اصلاح طلبها و ضد انقلاب چیست؟
به جای فرهنگ سازی و دعوت به صرفه جویی فقط حمله به دولت و سیاهنمایی!
اینها با ایران شاد و امن مسئله دارند...
#روحانی =خائن
#ذخیره_سازی_گاز
#رئیسی
#دولت_انقلابی
آتش به اختیار
https://eitaa.com/atashbekhtyar
🇮🇷
📝 شش کار مهمی که #رئیسی بدون #برجام و FATF انجام داد ولی #روحانی آنها را مشروط به توافق #هستهای یا FATF میکرد:
🍃🌹🍃
1⃣ افتتاح فاز ۱۱ پارس جنوبی پس از ۲۰ سال
2⃣ ورود ۶۰ هواپیمای جدید
3⃣ عضویت در #شانگهای
4⃣ عضویت در #بریکس
5⃣ آزادسازی تمام پولهای بلوکه شده ایران
6⃣ وارد کردن #واکسن
✍ امیرحسین ثابتی
#قسمت_اول
سال اولی که با #مرتضی آشنا شدم یه حس عجیب توام با غرور داشتم که #خدا همچین فرشته ای رو سر راهم قرار داده خیلی کم حرف بود یا بهتره بگم اصلا حرف نمیزد وقتی هم میرفتم پیشش فقط لبخند زیبای رو لبش جواب سلاممو میداد هروقت مشکل روحی پیدا میکردم میرفتم کنارش باهاش حرف میزدم گریه میکردم و بهش میگفتم برام دعا کن اون هم مثل همیشه با لبخند گرمش من رو دلداری میداد خود ناقلاش باعث آشنایی من و #محمد_مهدی شد بهش گفتم نکنه از من خسته شدی که یکی دیگه رو سر رام میزاری اما من تو رو با دنیا عوض نمیکنم #سرخاک #مرتضی نشسته بودم و داشتم به #سنگ_قبرو لبخند رو عکسش نگاه میکردم و غرق ابهت چشماش شده بودم که حس کردم یه #روحانیِ متین و با ادب داره میاد سمت من نمیخواستم توجه کنم دلم میخواست خلوت من و #مرتضی شکسته نشه اما اون #حاج_آقا پر رو تر از این ماجرا بود دستشو گذاشت رو #سنگ_قبر و شروع کرد به فاتحه خوندن تموم که شد پرسید
شما نسبتی با #شهید دارید ؟
سکوت کردم
با حسرت به #مزارش نگاه کردم و گفتم #داداشمه😔
با یه ذوق خاصی گفت واقعاااا؟؟
#از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#شهید
#قسمت_اول
این داستان ادامه دارد ...
#قسمت_دوم
گفتم
-آره اگه ما رو لایق برادری بدونن
پرسید
-شما #طلبه _ای؟
گفتم
-بله چطور؟!
گفت
-از کتابی که دستت بود
-آها گاهی وقتا میام با #مرتضی مباحثه میکنم
-مگه #مرتضی #طلبه ست؟
جوابشو ندادم تا خودش نوشتهی روی #مزار رو بخونه
#روحانی متدین #غلامرضا پیشداد
-اینجا که نوشته #غلامرضا چرا #مرتضی صداش میکنی؟
-وصیت خودِ #شهیدِ دوست داشته #مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که #شهید شده اسمش #مرتضی بوده
از جاش بلند شد و گفت
-یکم قدم بزنیم؟؟
منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون #شهدا باهم قدم بزنیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از #شهدا گفت
از #مرتضی گفتم
از زندگیش گفت
از #مرتضی گفتم
از کارش گفت
از #مرتضی گفتم
کم کم خوشید داشت غروب میکرد ،
و به اصطلاح غروب #جمعه فرا رسید و من باید برمیگشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود.
از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد
تا اینکه.........
چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم #قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت
-اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه
-من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟
-نباتی حاج آقا نباتی
-نمیشناسمش حالا کجا هست؟
-پایین منتظر توئه
تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم
-لباسام خوبه؟
گفت
-اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بیتفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین
چن پلهای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد
-اقای صادقی؟؟؟؟؟
باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم
-بله بفرمایید
صدا مال همون آقایی بود که داشت از پلهها میرفت بالا
-من و نمیشناسید؟؟
-نه متاسفانه
اومد پایین
-خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟
-نه متاسفانه
-یعنی اینقدر عوض شدم؟
-شایدم
-شایدم چی؟؟
-هیچی
تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کمحافظه
رفتیم تو حیاط چن دقیقهای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش
-اسماعیل وقت داری بریم بیرون
-آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم
-نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن
رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت
-لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم
استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم
-چشم
رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم
-سلام چیشد دیدیش؟؟
-آره ولی اصلا نمیشناسمش
-نگفت کجا دیدتت؟؟
-نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم
-میخوای باهاش بری؟؟
-نمیدونم خودمم خیلی میترسم
-میخوای من باهات بیام؟؟
-نه بابا گفت تنها بیا
علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت
-نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی
-نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی
اون که بهترین دوست من بود گفت
-اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش
تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت...
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#قسمت_دوم
این داستان ادامه دارد ...
سرمايه خارجی جذب شده در ۸ سال دولت #روحانی: ۹۶۶۰ میلیون دلار.
سرمایه خارجی جذب شده در ۳ سال دولت #شهید_رئیسی : ۱۱۹۲۳ میلیون دلار
#خادمان_امین