eitaa logo
پرسه های اندیشه
1.7هزار دنبال‌کننده
772 عکس
459 ویدیو
1 فایل
ادمین @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسه های اندیشه
🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 ★ســــــــتــاره★ #پارت416 بچه‌ها رو راهی مدرسه‌ کردم و تا ظهر بدون اینکه پ
🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 ★ســــــــتــاره★ دلخور و جوری که توجیحش قابل قبول نیست گفتم: _چرا اختیار نداشنی؟ مگه بچه‌ایی که گول بخوری؟ گره عقده‌ی این چند وقت رو باز کردم و بغض رو رها کردم. - حالت خوب نبود قبول! ولی حق نداری من رو تنها بزاری. بیا خونه و بگو کنارم نیا. بگو نمی‌تونم چیزی بهت بگم یا بگو به تو مربوط نیست ولی من رو توی بی‌خبری نذار. اشکم رو پاک کردم و مشتی به سینه‌اش زدم. _می‌دونی از دیشب چشمم به در خشک شد. نتونستم یه لقمه غذا بخورم. نتونستم یه لحظه چشم روی هم بذارم. پشت سر هم و تند‌تند حرف می‌زدم و دست‌هام بی‌اختیار ضربه‌ می‌زدند. - می‌دونی از وقتی اومدی چه بلایی سرم آوردی؟ می‌دونی از دلشوره و نگرانی مردم و زنده شدم؟ می‌دونی چه حالی شدم وقتی دکتر گفت امکان داشت ایست قلبی، یا خونریزی معده کنی؟‌ م ترسیده نگاهم می‌کرد و سعی داشت آرومم کنه. بی‌رمق دست از تقلا برداشتم و توی آغوشش مچاله شدم. دستش رو دور شونه‌ام پیچید و زمزمه وار گفت: _غلط کردم عزیزم، غلط‌ کردم فراموش کردم یه فرشته تو خونه نگران من میشه. ببخشید، ببخشید! _دیگه این کارو با من نکن، من به این رفتارها عادت ندارم. باید شب صدای نفس هات رو حس کنم تا خوابم ببره. سرم رو بوسید. نه یک بار. چندین و چند بار؛ با حسرت و با ولع. انگار قرار بود تموم بشم. سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم. موج اشک توی چشمش سیلی راه انداخته بود و نگران‌ترم کرد. _شهاب! _جون شهاب، نفس شهاب. قلبم از صدای گرفته‌اش لرزید. _چرا گریه می‌کنی؟ _اشک شوقه. دارم خداروشکر می‌کنم که همچنین ستاره‌ی خلق کرده. البته به قول تو فعلا صدام رو نمی‌شنوه. اما من خسته نمیشم. میرم به دست و پاش می افتم تا من رو ببخشه. فقط اول تو بگو من رو بخشیدی؟ باور کردی که از قصدی نبود؟ -همون اول هم بخشیده بودم ولی ازت ناراحت بودم. ‌می‌دونستم تو قبلا که آزاد بودی و اهل نماز و خدا نبودی نرفتی سمتش چه برسه به الان. فعلا هم نگران ببخشش من نباش نگران بخشش خدا باش. میون گریه خندید ‌و چهره‌ای رنگ پریده‌اش زیباتر شد. -وقتی تو انقدر مهربونی خالق تو هم حتما انقدر مهربون هست که مثل تو من رو ببخشه. مخصوصا که می‌دونه هم از قصد نبوده و هم الان پشیمونم. مگه خودش نگفته صد بار اگر توبه شکستی باز آی! -حتما‌. ولی برعکس گفتی. من مثل خدا انقدر مهربون نیستم. چون اگر دفعه‌ی بعدی این اتفاق یا مثل این اتفاق بیفته کاری می‌کنم که پشیمون بشی. اخم نمایشی کرد. -تهدید می‌کنی؟ -واقعیت رو گفتم. من اصلا با این کارها کنار نمیام. مخصوصا که این همه مدت بد عادتم کردی! دستم رو کشید و مجبورم کرد دراز بکشم. _کشته مرده‌ی اخلاقتم. فکر کنم خدا وقتی تو رو آفریده من داشتم آرزو می‌کردم. انقدر هم زیاد بودن که هواسش پرت آرزوهای من شد و چیزی که خلق کرد شد تمام آرزوی من. سرم رو به سینه‌اش فشرد و آروم گفت: _آرزوی من، فقط بهم یه قول بده که همیشه برای من بمونی. توی هر شرایطی‌ من رو تنها نزار، حتی اگر نبودم. بدون اراده سرم رو تکون دادم و نفهمیدم چه قول بی‌موقع و پردردسری دادم. با آرامشی که از حضورش گرفته بودم نفس عمیقی کشیدم. انقدر عمیق که انگار بوی تنش هالوتال* بود که به محض استشمامش بی‌هوش شدم. * هالوتال: نوعی گاز و داروی هوشبری. 🌹رمان ستاره🍃 ✍🏻نویسنده ع. اکبری. ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹