پرسه های اندیشه
🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 ★ســــــــتــاره★ #پارت416 بچهها رو راهی مدرسه کردم و تا ظهر بدون اینکه پ
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
★ســــــــتــاره★
#پارت417
دلخور و جوری که توجیحش قابل قبول نیست گفتم:
_چرا اختیار نداشنی؟ مگه بچهایی که گول بخوری؟
گره عقدهی این چند وقت رو باز کردم و بغض رو رها کردم.
- حالت خوب نبود قبول! ولی حق نداری من رو تنها بزاری. بیا خونه و بگو کنارم نیا. بگو نمیتونم چیزی بهت بگم یا بگو به تو مربوط نیست ولی من رو توی بیخبری نذار.
اشکم رو پاک کردم و مشتی به سینهاش زدم.
_میدونی از دیشب چشمم به در خشک شد. نتونستم یه لقمه غذا بخورم. نتونستم یه لحظه چشم روی هم بذارم.
پشت سر هم و تندتند حرف میزدم و دستهام بیاختیار ضربه میزدند.
- میدونی از وقتی اومدی چه بلایی سرم آوردی؟ میدونی از دلشوره و نگرانی مردم و زنده شدم؟ میدونی چه حالی شدم وقتی دکتر گفت امکان داشت ایست قلبی، یا خونریزی معده کنی؟ م
ترسیده نگاهم میکرد و سعی داشت آرومم کنه. بیرمق دست از تقلا برداشتم و توی آغوشش مچاله شدم. دستش رو دور شونهام پیچید و زمزمه وار گفت:
_غلط کردم عزیزم، غلط کردم فراموش کردم یه فرشته تو خونه نگران من میشه. ببخشید، ببخشید!
_دیگه این کارو با من نکن، من به این رفتارها عادت ندارم. باید شب صدای نفس هات رو حس کنم تا خوابم ببره.
سرم رو بوسید. نه یک بار. چندین و چند بار؛ با حسرت و با ولع. انگار قرار بود تموم بشم.
سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم. موج اشک توی چشمش سیلی راه انداخته بود و نگرانترم کرد.
_شهاب!
_جون شهاب، نفس شهاب.
قلبم از صدای گرفتهاش لرزید.
_چرا گریه میکنی؟
_اشک شوقه. دارم خداروشکر میکنم که همچنین ستارهی خلق کرده. البته به قول تو فعلا صدام رو نمیشنوه. اما من خسته نمیشم. میرم به دست و پاش می افتم تا من رو ببخشه. فقط اول تو بگو من رو بخشیدی؟ باور کردی که از قصدی نبود؟
-همون اول هم بخشیده بودم ولی ازت ناراحت بودم. میدونستم تو قبلا که آزاد بودی و اهل نماز و خدا نبودی نرفتی سمتش چه برسه به الان. فعلا هم نگران ببخشش من نباش نگران بخشش خدا باش.
میون گریه خندید و چهرهای رنگ پریدهاش زیباتر شد.
-وقتی تو انقدر مهربونی خالق تو هم حتما انقدر مهربون هست که مثل تو من رو ببخشه. مخصوصا که میدونه هم از قصد نبوده و هم الان پشیمونم. مگه خودش نگفته صد بار اگر توبه شکستی باز آی!
-حتما. ولی برعکس گفتی. من مثل خدا انقدر مهربون نیستم. چون اگر دفعهی بعدی این اتفاق یا مثل این اتفاق بیفته کاری میکنم که پشیمون بشی.
اخم نمایشی کرد.
-تهدید میکنی؟
-واقعیت رو گفتم. من اصلا با این کارها کنار نمیام. مخصوصا که این همه مدت بد عادتم کردی!
دستم رو کشید و مجبورم کرد دراز بکشم.
_کشته مردهی اخلاقتم. فکر کنم خدا وقتی تو رو آفریده من داشتم آرزو میکردم. انقدر هم زیاد بودن که هواسش پرت آرزوهای من شد و چیزی که خلق کرد شد تمام آرزوی من.
سرم رو به سینهاش فشرد و آروم گفت:
_آرزوی من، فقط بهم یه قول بده که همیشه برای من بمونی. توی هر شرایطی من رو تنها نزار، حتی اگر نبودم.
بدون اراده سرم رو تکون دادم و نفهمیدم چه قول بیموقع و پردردسری دادم. با آرامشی که از حضورش گرفته بودم نفس عمیقی کشیدم. انقدر عمیق که انگار بوی تنش هالوتال* بود که به محض استشمامش بیهوش شدم.
* هالوتال: نوعی گاز و داروی هوشبری.
🌹رمان ستاره🍃
✍🏻نویسنده ع. اکبری.
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹