چراغ مطالعه
#آدم_خوب فزی ویگ گفت: «بیایید بچهها. امشب، کار تعطیل! شب کریسمس است. درِ شرکت را ببندید. اینجا
#آدمهای_ترحمبرانگیز
فِرد گفت: «اسکروج، آدم بسیار مضحکی است. واقعاً میگویم. آنطور که باید، آدم جالبی نیست و همین هم عذابش میدهد. برای همین هم نمیتوانم چیزی علیهاش بگویم.»
همسر فرد گفت: «اما مسلماً آدم ثروتمندی است، یا حداقل تو همیشه این را میگویی.»
فرد گفت: «اما چه فایده عزیزم؟ پول هیچ سودی به حال او ندارد. آخر با این پول هیچ کار مفیدی انجام نمیدهد. حتی خودش هم راحت زندگی نمیکند. حتی از اینکه به ما کمک کند هم لذت نمیبرد. هاه، هاه، هاه، هاه، هاه.»
همسرش گفت: «آدم واقعاً از دستش عصبانی میشود.» و بعد خواهران او و زنهای دیگر هم همین را گفتند.
فرد گفت: «اما من دلم برایش میسوزد هر چه سعی میکنم نمیتوانم از دستش عصبانی شوم. چه کسی از طرز زندگی عجیب و غریب او، بیشتر از همه عذاب میکشد؟ خودش. او تصمیم گرفته از ما بدش بیاید. بنابراین به خانهٔ ما نمیآید و با ما غذا نمیخورد. اما نتیجهاش چه میشود؟ از غذایی بسیار خوشمزه محروم میشود. اما من هر سال چه او خوشش بیاید چه بدش بیاید مخصوصاً از او دعوت میکنم که به خانه ما بیاید. چون دلم برایش میسوزد.»
#چارلز_دیکنز
#سرود_کریسمس
#ترجمهی_محسن_سلیمانی ص۳۹-۴۰
#چراغ_مطالعه (کانالی برای کتابخوانهای نوجوان)
https://eitaa.com/ParvazBaKetab