#کتاب_دختر_شینا🌹🍃
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل سیزدهم ..( قسمت آخر )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
دی ماه بود هوا سرد و گزنده . سمیه را دادم بغل صمد. در را قفل کردم و رفتم در خانه گل گز خانم و با همسایه دیوار به دیوارمان خداحافظی کردم و سپردم مواظب خانه ما باشد. توی ماشین که نشستم دیدم گل گز خانم گوشه پرده را کناز رده و نگاهمان می کند و با خوشحالی برایمان دست تکان می دهد. ماشین که حرکت کرد، بچه ها شروع کردند به داد و هورا و بازی کردن. طفلی ها خوشحال بودند. خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند. صمد همان طور که رانندگی می کرد، گاهی مهدی را روی پایش می نشاند و فرمان را می داد دستش، گاهی معصومه را بین من و خودش می نشاند و می گفت: « برای شعر بخوان.»
گاهی هم خم می شد و سر به سر خدیجه می گذاشت و موهایش را توی صورتش پخش می کرد و صدایش را در می آورد. به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخوره بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند، کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: تو صبحانه نخوردی. بخور.» بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پر برف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد.
ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چند تایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دو دستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: « سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟»
گفت: آره انگار خیلی خسته بودی. حتما دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت. گفتم راحت بخوابی.
خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: « بچه را بده، خسته می شوی مادر جان». صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: ای مادر ! چقدر مهربانی تو.
خندیدم و گفتم: چی شده، شعر می خوانی؟!»
گفت: راست می گویم. تو همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا در بیاورد. حالا سوال جور وا جور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصوومه به کنار. همان طور که جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: « کم مانده برسیم.» ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم ،می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخوره. برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی ؟! سلامتی؟!
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#انتقام_سخت
#ترور
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
هدایت شده از | پـٰاتـوقمهدویـون |
السلام علیک یا اباصالح المهدے ادرکنے
دعاي عهد.mp3
1.21M
🔊 قرائت زیبای #دعای_عهد
🌈هـرصبــح باتـو عہد مےبنـدم جـانانم:)
امام صادق (ع) دربارۀ این دعا فرموده است:
هرکس چهل صبحگاه این دعا را بخواند، از یاوران حضرت قائم (عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را زنده خواهد کرد، تا همراه آن حضرت جهاد نماید و به شمارۀ هرکلمه از آن، هزار پاداش برایش نوشته می شود، و هزار کار بد از او پاک می گردد.
(بحارالانوار، ج83، ص284، ح47)
____🌸🌿
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌤
هرزمـانجـوانے، دعـاۍفـرج حضـرتمهــدے(؏) را زمـزمہکند، همـزمان امامزمـان(؏)، دستهاۍ مبارکشـان را بهسـوۍ آسمــان بلنــدمیکـنند و براۍآنجـوان دعـامیفرمایند، چه خوشسعادتند، کـسانےکہ، حداقـلروزےیکبـار، دعـاۍفـرج را زمـزمــهمیکـنند..🌷!'
#دعای_فرج
@Patoghemahdaviyoon
『🌻』
امامعلی(ع)
هر که خشنودی مردم را با ناخشنود کردن
خدا بجوید، خداوند او را به مردم واگذار میکند.
#حدیث
@Patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدونــــــــــ شرح خودٺون ببینین🙂💔
#شهیدنجفآبادی🕊
مومناگرقدرخودشرا
بداندغیرممکناستکهدور
گناهبگردد،وخودرابهخفتاندازد..
#حیدریون
07-shor-chador saret kon_1395-7-3-21-22 (1).mp3
5.92M
الان دیگھ شدی ،
دردونه ی حضرت زهراۜ :)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقشه شوم براے زنان ایرانے!🚶🏻♂
abbass-daneshgar(2).mp3
3.55M
🔰| معجزاتشھــ💚ـیدِ
عبـــاسدانشگر💔مدافع حرم
◾#استاد_رائفیپور🎙
👌فوق العاده💯
🕌ه
#شهیدعباسدانشگر كمي قبل از شهادت نماز ظهر را در تيررس دشمن اقامه ميكند؛ مثل ياران امام حسين(علیه السلام) اما باز هم آرام است و اين موقعيت خطرناك از كيفيت نمازش كم نميكند. كسي نميداند در اين نماز ميان عباس و خدا چه ميگذرد. او چند ساعت بعد به شهادت ميرسد: «عباس ساعت سه و نيم بعد از ظهر پنجشنبه ۹۵/۳/۲۰ به شهادت رسيد ولي ما در مقر بوديم، نميدانستيم كه عباس شهيد شده يا نه، فقط ميدانستيم كه عباس براي جلوگيري از پيشروي دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشيد بود كه همه نگران بوديم و ميگفتيم عباس الان مياد، سياهي شب فرارسيد، همه بيقرار بوديم. گاهي از مقر بيرون ميآمديم، چشمانتظار عباس بوديم، از سر شب تا صبح هر صدايي كه ميآمد همه بيرون ميپريديم كه عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسيد، نيروهايي براي تفحص جلو رفتند، پيكر مطهرش را به عقب آوردند. ديديم خون صورت عباس را خضاب كرده و سرخياش سرزمين حلب را رنگين كرده است.»
عباس تازهداماد بود. رفقاي عباس در سوريه همقسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند. بعد از شهادتش گفتيم خدا براي او نقشه كشيده بود. عباس درس عاشقي را چشيده بود و بايد ميرفت.
#مدافعحریمعقیلهبنیهاشمحضرتزینب🕌
#شھیدعباسدانشگر •°🕊🌹🍃•••
#یادشھداباذڪرصلوات💛✨
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبـزیارٺےامامرضـ؏ـا🕊
دلمبرانسیمصبححرمتپرمیزنہ
4_5852812609262193104.mp3
5.94M
『📻🌱』
ꜛꜜ تمـام زندگیــم وقف امـام است...!'
↲ #پادکست🎼✨
↲ #استادشجاعیان🌿
مادرشھید:
بعدازشھادتعبدالصالحخانہ؎
مامھمانمۍآمد..
حالاازاقوامودوستانزنگمیزدندبرا؎
دیدار..
یڪروزقرارشدچندنفر؎مھمانماشوند..
منهمہچیزرابہاندازههمانچندنفرآمادهڪرده
بودم..
دستتنھابودموڪسالتهمداشتم..
غذاروحاجآقاگفتنازبیرونسفارشمیدن..
غروبموقعاذانهمڪارا؎
عبدالصالحزنگزدنڪہاوناهم
برا؎دیدارمیان..
دیگہتعدادزیادشد..
حاجآقاگفتنازبیروندوبارهشاممیگیرم..
اینجور؎برا؎شماهمراحتتره..
گفتمڪہنہ!
مننمۍخوامدوستا؎عبدالصالحمرواز
بیرونشامبدمخودمدرستمیڪنم🙂
دیگہباهرخستگۍڪہداشتمغذارودرست
ڪردم..
مھمانهاخوردندوچونعجلہ
داشتندسریعرفتند..
حاجآقابرا؎بدرقہمھمانهاتاسرمیدانرفت..
منموندهبودموظرفها؎
نشستہوواقعاحالمخوبنبود..
حاجآقاگفتہبودنڪار؎نڪنخودممیام
نشستمباعبدالصالحڪمۍصحبتڪردم
گفتم:مامانجاندوستاتاومدهبودنا..
مامانمیبینۍدستتنھاموچقدࢪرریختہ
پاشہ،چقدرظرفڪثیف...زیادحرفزدم
بعدرفتمداخلاتاقدیدمصدا؎دراومد
فڪرڪردمحاجآقاهستن..
فڪرڪنم⁵دقیقہهمنگذشت
ڪہپاشدمرفتمطرفآشپزخانہدیدم
ڪہتمامظرفهاهمہتمیزهمہشستہشده..
هیچظرفڪثیفۍداخلآشپزخونہنیست..
بعدشڪڪردمشایدحاجآقاشستہباشن
اتاقهاروگشتمنبودن(:
بعددیدمڪہازبیرونتازهرسیدنخونہ..
اولرفتنسرآشپزخونہاونجاروڪہدیدن
برگشتگفت:حاجخانمشماڪہڪسالت
داشتۍچطوࢪاینهمہظرفوشستۍ؟
گفتمڪہ:حاجآقا..
عبدالصالحظرفاروشستہ..😭💔
•|شھیدعبدالصالحزاࢪ؏|•
#شھدازندهاند..🖐🏽
#خدایاصبوࢪمڪنبہلحظہهایۍڪہنداࢪمش..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبههایامامرضایی🍃
سلام ای قرار جانم💚🌱
محتاج عنایتم من
سلطان تو و رعیتم من
دلداده مشهد تو
دلتنگ زیارتم من..
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
1_1273807155.ogg
144.9K
پآبدھبہخدآࢪفیق.....:)
🎙#آپناهیان
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
❣#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
4_5929231476301236844.mp3
3.05M
#هفتشهرعشق🌷
#قسمتدوم 🌱
📽روایتگرےِ حاج حسینِ یکتا
راهیانِ نور/شلمچه/ ۱۳۸۸
.
•
محمد فصولی کربلایی_۲۰۲۲_۰۲_۰۹_۲۰_۱۷_۵۷_۴۱۵.mp3
5.47M
#ولادت_امام_جواد🌸🌿
💐 مرغ دل زده بال و پر...
محمد فصولی کربلایی🎤
مژده دادند ؛
به مادرش برسانید
گل پسر آمد .....
پیکر پاک شهید مدافعحرم دهه هفتادی
#شهید_امیرعلی_محمدیان
از نیروهای یگان فاتحین تهران
پساز گذشت شش سال (دیماه۱۳۹۴)
از زمان شهادت در خانطومان سوریه
تفحص شد و به میهن برمیگردد