🌸🍃ابتکار #گنجشک ها🌸🍃
🔸روزی سرد، در بیرون شهر بر فراز کوه های نزدیک، کوه پیمائی می کردم، در مسیر خود گنـ🕊ـجشک هایی را دیدم که روی #برکه یـ❄️ـخ بسته نشسته اند و می کوشند تا با سوراخ کردن قشر یـ❄️ـخ، بوسیله منقار خود #آبی برای نوشیدن پیدا کنند.
🔸هر بار که جایی از یــ❄️خ را نوک می زدند، بر اثر کلفتی یـ❄️ـخ، نتیجه نمی گرفتند و به نوک زدن جای دیگر می پرداختند.
ولی همه این تلاشها بر اثر کلفتی یـ❄️ـخ بی نتیجه بود.
👈ناگهان دیدم که یکی از گنـ🕊ـجشکها به روی یـ❄️ـخ خوابید، و گمان کردم که بیچاره آسیبی دیده و روی یـ❄️ـخ افتاده است،
ولی گمان من به زودی باطل شد.
🔸زیرا طولی نکشید که گنـ🕊ـجشک مزبور از جای برخواست و گنـ🕊ـجشک دیگری بر جای او خوابید،
پس از چند لحظه گنــجشک دومی برخواست، گنـ🕊ـجشک سوم به جای او نشست و سپس چهارمی و پنجمی و ششمی و به نوبت این روش را ادامه دادند.
🔸هر گنـ🕊ـجشکی با بدن گرم خود لحظه ای چند به روی یـ❄️خ می خوابید و سپس بر می خواست و جای خود را به دیگری می داد.
🔸و با این روش معلوم شد با گرمی بدن خود جایگاه خود را آب کرده و نازک و نازک تر می شد.👌
🔸سرانجام گنـ🕊ـجشک ها به قشر نازک یـ❄️ـخ هجوم کرده و با نوک های خود به سوراخ کردن پرداختند.
🔸سوراخی ایجاد شد به #آب دست یافتند همگی از آن نوشیدند و سیراب شدند.👌
براستی گنـ🕊ـجشکها این برنامه را برای دستیابی به #آب، از کدام کلاس آموخته⁉️
و این شعور را چه کسی به آنها الهام نموده است⁉️
شما خود قضاوت کن.
#اتحاد
#همدلی
#خداوند
#گنجشک
#آب_و_یخ
#امید
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🍃🌸اگر یک بار مرا می خواندند🌸🍃
🔻خداوند به #حضرت_موسی دستور #زکات گرفتن را نازل کرد.
🔸حضرت موسی علیه السلام برای گرفتن زکات به #قارون مراجعه نمود،
🔹قارون امتناع ورزید.
🔸موسی از هزار گوسفند یکی و از هزار دینار یک دینار و از هزار درهم یک درهم راضی شد.
🔹قارون حساب کرد مقداری که لازم بود پرداخت نماید زیاد به نظرش آمد، باز راضی نشد.
📌در این هنگام به فکر افتاد که باید از ریشه و بن جلو این نحو پول دادن ها را گرفت.
🌸🍃بنی اسرائیل را جمع نمود و گفت: موسی هرچه امر کرد #اطاعت کردید، اینک می خواهد اموال شما را بگیرد، چاره ای بیندیشید.
💬گفتند: تو بزرگتر از مائی هرچه صلاح بدانی انجام می دهیم.
🔹قارون گفت: فلان #زن_بدکاره را بیاورید تا جایزه ای برای او قرار دهم به موسی #تهمت بزند،
هزار دینـ💰ـار برایش تعیین کرد و وعده داد او را جزء بانوان خود در آورد.
فردا صبح قارون بنی اسرائیل را جمع نموده و به حضرت موسی مراجعه نمود و گفت:
مردم منتظر تشریف فرمائی شما هستند که آنها را پند و اندرز دهی.
🔸حضرت موسی از منزل خارج شد در میدانی شروع به #موعظه کرد. حضرت در ضمن سخن گفت:
👈هرکه #دزدی کند دست✋ــش را قطع می کنیم.
👈هرکس #افتراء زند او را هشتاد تازیانه می زنیم،
👈کسی که زن نداشته باشد و مرتکب #زنا شود نیز هشتاد تازیانه می خورد،
👈اما آنکس که زن داشته باشد زنا کرده #سنگسار می شود تا بمیرد.
🔹قارون گفت: اگر این کار از خودت سر بزند. 🔸حضرت موسی جواب داد: آری.
🔹قارون گفت: بنی اسرائیل می گویند: با فلان زن زنا کرده ای .
🔶پرسید: من؟ پاسخ داد: آری.
امر کرد آن زن را بیاورند، وقتی حاضر شد .
🔹 قارون گفت: آنچه اینها می گویند صحیح است.
زن در این موقع با خود اندیشید🤔 که بهتر این است توبه کنم و پیغمبر خدا را نیازارم.
تصمیم گرفت واقع را بیان کند و در پاسخ گفت:
دروغ می گویند، قارون برایم جایزه ای تعیین کرده تا تو را به اینکار تهمت بزنم. قارون از این پیشامد بی اندازه ناراحت شد و سر به زیر انداخت.
🔸حضرت موسی علیه السلام به شکرانه آشکار شدن واقع، سر به سجده رفت و خدا را سپاسگزاری نمود. با اشک جاری عرض کرد ؛ 🔻پروردگارا دشمن تو اراده داشت مرا رسوا کند، چنانچه من براستی پیامبر و از طرف توام، مرا بر او چیره گردان،
👈خطاب رسید، موسی سر بردار، زمین را در اختیارت گذاشتیم.
🔸حضرت موسی سر برداشته رو به #بنی اسرائیل کرد و فرمود:
خداوند همانطور که نیروی هلاکت فرعون و فرعونیان را به من داد اینک نیز بر قارون مسلطم کرده، هرکه دوست دار قارون است با او باشد و هرکه او را نمی خواهد کناره بگیرد.
به جز دو نفر کسی با قارون نماند.
🔸موسی علیه السلام زمین را امر کرد که پیکر قارون و همکارانش را بگیرد، تا ساق به زمین فرورفتند.
دومین بار فرمود: تا زانو داخل زمین شدند، برای سومین مرتبه امر کرد تا کمر به زمین رفتند.
در تمام این چند مرتبه قارون موسی علیه السلام را سوگند می داد و تضرع و التماس می نمود که از کیفرش بگذرد
ولی موسی از شدت خشم توجهی ننمود.
🔸برای آخرین بار فرمود: زمین اینها را بگیر،
تمام پیکر قارون و همراهانش در دل خاک جای گرفتند.
🔻خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی کرد چقدر سخت دلی. 70 مرتبه پناه آوردند تو رحم نکردی و از ایشان نگذشتی،اما
🌷«و عزتی و جلالی لو ایای دعونی مره واحده لو وجدونی قریبا مجیبا»🌷
🌼🍃به عزت و جلالم #سوگند اگر یک بار مرا می خواندند، مرا نزدیک و جوابگو می یافتند.🍃🌼
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#غلام و #خدا
🔺مــردی می خواست #غلامی را خریداری کند.
🔻غلام گفت: از تو می خواهم این سه شرط را مراعات کنی:
⏪ هنگامی که وقت نماز شد مرا از انجام نماز جلوگیری نکنی.
⏪روزها در خدمت تو باشم نه شب ها.
⏪برای من یک خانه و اطاق جداگانه ای که هیچ کس به آنجا نیاید تهیه کن.
🔺خریدار گفت: اشکالی ندارد این سه شرط را مراعات می کنم.
اکنون این خانه ها را گردش کن، هرکدام را مایل هستی انتخاب کن.
🔻غلام خانه را دیدن کرد، در میان خانه ها یک خانه خرابه ای را انتخاب نمود.
🔺خریدار گفت: چرا خانه و اطاق خراب را برگزیدی؟!
🔻غلام گفت: آیا نمی دانی که خانه خراب، در صورت توجه به خدا آباد و باغستان است؟!
غلام شبها به آن اطاق خلوت رفته و با خدای خود راز و نیاز نموده و گریه ها می کرد .
شبی مولای این غلام، مجلس بزم و شراب و ساز و آواز تشکیل داده و گروهی مهمان او بودند.
پس از پایان شب نشینی شیطانی و رفتن مهمانان، بلند شد و در حیاط خانه گردش می کرد،
ناگهان چشمش به اطاق غلام افتاد،
دید #قندیلی نور از آسمان به اطاق غلام سرازیر است و غلام سر به سجده نهاده و با خدای خود #مناجات می کند و می گوید:
🌼🍃الهی! اوجبت خدمه مولای نهارا و لولاه ما اشتغلت الا فی خدمتک لیلی و نهاری...فاعذرنی ربی🌼🍃
🌸🍃پروردگارا! بر من واجب نمودی در روز خدمت مولای خود را بکنم و اگر در روز بر من خدمت مولایم واجب نبود، شب و روز تو را پرستش می کردم، مرا معذور بدار.🍃🌸
مولا فریفته غلام شد و تا #طلوع فجر او را نگاه می کرد و صدایش را می شنید. بعد از طلوع فجر دید نور ممتد از آسمان به اطاق غلام ناپدید شد و سقف اطاق به هم پیوست.
با شتاب نزد زوجه و زن خود آمد و جریان را گفت و از شگفتی آن، هردو مبهوت و متعجب گشتند.
وقتی که شب بعد شد، نیمه های شب مولا و همسرش از اطاق بیرون آمده و دیدند بالای اطاق غلام قندیلی، چراغی، از نور به آسمان کشیده شده و غلام در سجده در حال مناجات است،
هنگامی که طلوع فجر شد، غلام را خواستند. 🔻غلام نزد مولا و همسرش رفت.
🔺مولا گفت: انت حر لوجه الله تعالی.
تو را در راه خدا آزاد کردیم تا شب و روز #خدمت و #عبادت آن کسی خدا که از او عذرخواهی می نمودی باشی، و غلام را از قضیه و جریان دیدنی و شنیدنی خود با خبر کردند.
🔻هنگامی که غلام فهمید که آنها از حالش با خبر شدند، دستهایش را بلند کرد و چنین گفت:
🍃🌺الهی کنت اسالک ان لا تکشف سری و ان لا تظهر حالی، فاذا کشفته فاقبضنی الیک🍃🌺
🌷🍃خدایا! از درگاه تو مسئلت می نمودم که ِسرّ من آشکار نگردد و حالم ظاهر نشود اینک که حال و سر من هویدا نمودی مرگ مرا برسان 🌷🍃
🔸فخز میتا
دعایش #مستجاب شد. همانجا افتاد و روحش به سرای جاویدان پرواز کرد.
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃عملی که شیخ رجبعلی خیاط را به عرش رساند🍃🌸
مرحوم #آیت الله_مجتهدی
#مجتهدی تهرانی
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🌈 نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانهاش دعوت کند.
🏡موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند. قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش، شاخههای درخت را گرفت. چهرهاش بیدرنگ تغییر کرد.
🏠خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند، برای فرزندانش قصه گفت، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند. از آنجا میتوانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاویاش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید.
🏡 نجار گفت: آه این درخــ🌳ـت مشکلات من است. موقع کار، مشکلات فراوانی پیش میآید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه میرسم، مشکلاتم را به شاخــههای آن درخت میآویزم. روز بعد، وقتی میخواهم سر کار بروم، دوباره آنها را از روی شاخه بر میدارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت میروم تا مشکلاتم را بردارم، خیلی از مشکلات، دیگر آنجا نیستند، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند.
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#برادرم_به_فکر_خود_باش !
💐برادرم ! به فکر خود باش و از خویشتن غافل مباش و همواره کشیک نفس بکش و کشیک نفس کشیدن کشکی نیست ،
🌱از خداوند توفیق بخواه ، با ابنای روزگار بساز و مرد تحمل باش و به مثل معروف که چه خوش مثلی است : آسیا باش درشت بستان و نرم باز ده !
👤مرد فکر باش که فکر ، لب عبادت است . مناجات و راز و نیاز با دوست را قطع مکن قل ما یعبوا بکم ربکم لولا دعاءکم .
📙پندهای حکیمانه
🌿حسن زاده آملی
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#همت_را_از_کبوتر_آموختم
یکی از عرفای بزرگ و نامی اسلام، ملا حسینقلی همدانی است. او میگوید: از این که در سیر و سلوک معنوی خود موفقیتی نداشتم سخت گرفته بودم
🌈 یک روز که در گوشهای از شهر نجف نشسته بودم دیدم کبــ🕊ـوتری بر زمین نشست و پاره نان خشکیدهای را به منقار گرفت اما هر چه نوک میزد خورد نمیشد، نان را انداخت و پرواز کرد و رفت.
⏰ پس از ساعتی بازگشت و به سراغ آن تکه نان آمد و چندین بار آن را نوک زد و شکسته نشد، دوباره رفت و بعد از چندی آمد و بالاخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و خورد.
از این کبوتر الهام گرفتم که باید در رسیدن به هدف #همّت کرد. با اراده و همّت سیر و سلوک معنوی را ادامه دادم تا بعد از بیست و دو سال به نتیجه رسیدم.
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂🌼
🌿🍂 🌸
🌸🍃
#اختصاص_وضو_به_چهار_عضو
وضو که از چشمه عشق گرفته شود زنگار را می زداید. (علت) اینکه وضو به چهار عضو سر ، رو ، دست و پا اختصاص یافت ،
این است که ایزد تعالی چون نماز را واجب کرد نخواست که بندگان وی آلوده به خدمت آیند.
ایشان را فرمود وضو کنند و به این چهار عضو مخصوص کرد. زیرا که آدم اول روی به درخت گندم کرد. به پای برفت . به دست از درخت باز کرد.بر سر نهاد و بر حوا آورد. ایزد تعالی بفرمود این چهار عضو گنهکار را به گاه خدمت بشستن و مسح کردن تطهیر کنند.
این داستان بیان حال آدم و آدمی زاد است و همانند آن در آیات و روایات بسیار است.
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق چهار تکبیر زدم یکسره برهرچه که هست
از چشمه عشق وضو ساختن همان و چهار تکبیر زدن همان.
نظیر بیت دیگرش:
عاشق آن دم که به دام سر زلف تو فتاد
گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند
✍یعنی به دام زلف افتادن همان و از بند غم و غصه نجات یافتن همان. پس دیده بصیرت آدمی را حجابی جز حجاب کدورت نفس نیست و همین که در چشمه عشق پاک شد دیده بر آن پاک انداخت. اعنی تا این را ببرد آن را بدید.
📚 نامه ها و برنامه ها؛ علامه حسن زاده
╭┅──────┅╮
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
╰┅──────┅
ا🌺
ا🌿🍂
ا🍃🌺🍂
ا💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🌸🍃نام خدا بر در قصر فرعون🌸🍃
در خبر است که: فرعون پیش از آن که ادعای خدایی کند امر کرده بود که بالای درب قصرش کلمه شریفه،
🍃🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
را بنویسند و چون ادعای خدایی کرد
و حضرت موسی (علیه السلام) از ایمان آوردن او نا امید شد از وی به خداوند شکایت نمود،
از طرف پروردگار متعال خطاب رسید که،
ای موسی! تو در کفر او نظر داری و هلاکت او را از من می خواهی،
🔸اما نظر من در آن کلمه عظیمه ای است که بالای قصر او نوشته شده است.
🎯 قسم به عزت و جلالم تا وقتی که آن نام در آنجا نوشته شده من او را عذاب نمی کنم.
🎯گویند چون خدای متعال خواست که فرعون را عذاب کند ابتدا آن نوشته را زایل گردانید و سپس عذاب را بر او فرستاد.
منابع :👇
داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 1/14 13 به نقل از: سرای دیگر /23، نفایس الاخبار، 399، اطیب البیان، 1، 86، منهج الصادقین / 33. ***.
🔅جز خدا را بندگی حیف است حیف/ بی غم او زندگی حیف است حیف🔅
🔅جز به درگاه رفیعش سرمنه/ بهر غیر افکندگی حیف است حیف🔅
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🍃🌸نسخه درمان بیماری گناه🍃🌸
💠حضرت امیر، علی (علیه السلام)خدایت رحمت کند آیا برای درد گناه داروئی آورده ای؟
👨🔬طبیب :
مگر، گناه درد یا بیماری است.
💠حضرت امیر (علیه السلام):
آری گناه بیماری است و مردم را به زحمت انداخته است.بلی از اینجا برخیز
و به بوستان ایمان بـ🚶ـرو
چون وارد شدی
مقداری از ریشه درخـ🌴ـت نیت و دانه های پشیمانی
و قدری از درخت توبه و تخم ورع
و مــیوه فهم و اندوه از شاخه های یقین
و مغز اخلاص و پوست اجتهاد
و مقداری هم از ساقه های انابه
و زهر برگردان تواضع گرفته
همه را با حواس جمع و با دلی متوجه
و فهمی سرشار، با انگشتان تصدیق و کف توفیق میان طشت تحقیق می ریزی
و با آب چشـ👀ـمانت شستشو می دهی
و آنگاه تمام را در میان دیگ امید ریخته
و با آتــ🔥ـش اشتیاق می جوشانی،
آنقدر تا مواد زائد در جوش جدا شده
و عصاره و خامه حکمت بدست آید،
سپس آن را گرفته در بشــقاب رضا و تسلیم ریخته و باد نفخ و نسیم استغفار بر آن
می دمی تا بیشتر از آنکه فاسد شده، خنک شود و این برایت گوارا می شود.
آنگاه در جائی که آدمی نباشد
و جز خدا کسی ترا نبیند می نوشی.
🔸این است داروئی که درد گناهان را ساکت و جراحات معصیت را التیام می بخشد
چنانچه اثری از آن باقی نمی ماند .
🍃یافعی در روض الریاض ص 42🍃
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#سگ_نگهبان_با_حیا
💥 شخصی که برای تحصیل به شهر پاریس رفته و چند سالی در آنجا زندگی کرده بود، پس از برگشت از فرانسه میگوید:
در پاریس منزلی را کرایه کردم و سگی را برای نگهبانی بر درب منزل گماردم. شبها درب منزل را میبستم و سگ کنار درب میخوابید و من به کلاس درس میرفتم و باز میگشتم و سگ همراه من به خانه وارد میشد.
💥 در یکی از شبهای سـ❄️ــرد زمستانی به خاطر سردی هوا سر و صورت خود را پوشاندم و به منزل برگشتم وقتی خواستم درب را باز کنم سگ که مرا نشناخته بود به من حمله کرد و پایین پالتوی مرا به دندان گرفت، من به سرعت صورتم را باز کردم و سگ را صدا زدم، تا مرا شناخت و با نهایت شرمساری به گوشهای از کوچه خزید.
💥درب خانه را باز کردم و برای وارد شدن سگ به درون منزل بسیار اصرار کردم اما سگ که از حمله به من شرمنده شده بود به منزل نیامد و من هم به ناچار درب را بستم و خوابیدم.
💥صبح که به سراغ سگ آمدم دیدم از شدت حیا جان داده است.
✍ اگر سگ این گونه در برابر صاحب خود حیا میکند انسان گنهکار چگونه باید به خاطر گناهان و مخالفتهای خود با خداوند حیا کند و به گریه و پشیمانی و سوز و گداز روی آورد که حداقل از حیوانی چون سگ عقب نمانده باشد.
#درسهایی_از_طبیعت
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa