فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مغز/ذهن ماشینی
🔲 ماروین مینسکی، استاد شناخته شده #هوش_مصنوعی MIT در ویدیوی فوق درباره الگوی ماشینی مغز و امکان ساخت تمام حالات ذهنی آگاهانه در قالب پردازش های سطوح بالای کامپیوتری صحبت می کند.
🔲 این نگرش بطور کلی در چارچوب #کارکردگرایی_ماشینی مطرح می شود که فرآیندهای پیچیده پردازش داده ها را تأمین کننده تجربه های سابجکتیو در #مغز و #روبات و ... می داند.
🔲 ند بلاک در قالب آزمایش فکری #آدمک_چینی در مقابل این دیدگاه استدلال میکند:
تصوّر کنید تمام جمعیت چین، یک ذهن انسان را شبیه سازی می کنند (هرکدام از یک میلیارد جمعیت چین، نماینده یک نورون مغز باشند).
به تمام شهروندان چینی بیسیمهایی داده شده که آنها را با یکدیگر مرتبط می سازد. مردم همچنین از طریق بیسیم به یک بدن مصنوعی مرتبط هستند که از طریق آن می توانند محرّکهای حسّی را دریافت کنند و سیگنالهای خروجی را برای تولید رفتار فیزیکی به آن برسانند.
🔲 طبق کارکردگرایی ماشینی باید نتیجه گرفت که چنانچه انتقالهای درست با یکدیگر و با ورودیها و خروجیها شبیه سازی شود، آنها در مجموع یک ذهن آگاه به شمار خواهند آمد. ولی این نتیجه، اگر نگوییم یاوه، لااقل خلاف شهود است.
🔲 برخی کارکردگرایان حاضر به پذیرش نتیجه شده اند که مغز چینی (یا یک روبات برنامه نویسی شده)، واقعاً دارای حالات ذهنی حقیقی است.
🔲 ولی آزمون فکری فوق خیلیها را متقاعد کرد که #کارکردگرایی به افراط رفته است. (Arkoudas & Bringsjord, 2014, The Cambridge Handbook of AI.)
مهمترین مباحث فلسفی ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥇یک پاسخ که خود جان سرل به استدلال #اتاق_چینی👆 داده، «جواب روبات» است. این جواب میگوید هرچند یک کامپیوتر محض، درک ندارد ولی اگر خروجی کامپیوترها با هدایت رفتار یک #روبات مورد استفاده قرار گیرد، آنگاه واجد معناشناسی و درک خواهد بود.
🥈مثلاً وقتی یک کامپیوتر به پرسش «چه میکنید اگر بوی دود سیگار استشمام نمایید؟» پاسخ خواهد داد: «ترک اتاق»؛ بدون آنکه درکی از این پاسخ داشته باشد.
اما فرض کنید که یک روبات، حسّگر بو داشته باشد و فرض کنید میتواند پاسخ مناسبش را به مکانیسمهایی منتقل نماید که آن را برای ترک اتاق حرکت بدهد. ممکن است چنین روباتی میفهمد چه میکند.
🥉پاسخ سرل به جواب روبات اینست (با تغییر و بازسازی): سناریویی را تصوّر کنید که او درون اتاق چینی است که در واقع درون یک روبات قرار دارد. او دقیقاً مانند سناریو براساس دفترچه راهنما عمل خواهد کرد. اما اکنون – بطور نادانسته – نه فقط سخنان روبات بلکه رفتارهای متناسبش را هم شکل خواهد داد.
مثلاً فرض کنید در دفترچه راهنما به او نشان داده شده که وقتی فلان دسته از نمادهای چینی را دریافت کرد، اهرمهای شماره 1 و 3 و 4 را در جهت بالا به پایین حرکت بدهد. فرض کنید تکاندادن این اهرمها باعث انجام حرکات شادی از طریق دست و پای روبات خواهد شد. سرل که داخل روبات نشسته البته همچنان نه معنای جمله شادیبخش به زبان چینی را که برایش فرستاده شده بود درک کرده و نه واقعاً دارای حس و حال شادی و هیجان است. او در این سناریو نیز همچنان هیچ درکی از معنا ندارد و نتیجه میگیرد روباتها هم مانند کامپیوترها، فاقد #حیث_التفاتی اند.
@PhilMind
🧸 با وجود اهمیت ایده #بدن_مندی در #هوش_مصنوعی، بسیاری از محققان قبول ندارند که بدنمندی در #آگاهی_ماشین، محوریت دارد.
یک معیار پیشنهادشده این است که ماشین آگاه، علاوه بر بدنمندی (یا بجای آن)، نیازمند یک عالَم درونی است که غالباً مترادف با "تخیلداشتن"، لحاظ میشود.
در حالی که توافق وسیعی در مورد محوریت تخیّل (Imagination) برای پروژه آگاهی ماشین وجود دارد، پرسشهایی در اینباره باقی مانده که تخیّل و تصوّر از چه مؤلفههایی تشکیل شده و چطور با #آگاهی ارتباط دارد؟
🧸 یکی از تلاشهای مفصّل، در کار هسلو و جیرنهد (Hesslow & Jirenhed) دیده میشود. رویکرد آنها بر فرضیه شبیهسازی هسلو تکیه دارد که استدلال میکند معنای این جمله که میگوییم "یک عامل، دارای عالَمی درونی است"، آنست که میتواند تعاملاتش با جهان خارج را تا حدّی کافی «شبیهسازی» کند. این دو اعتقاد دارند میتوان استدلال آورد #روبات ایدهآل که توانایی استفاده از ظرفیتهای شبیهسازی را جهت تصوّر تعاملاتش با جهان خارج دارد، حیات درونی و بنابراین یک آگاهی ابتدایی هم دارد.
🧸 کریسلی و پارتمور (Chrisley & Parthemore) نیز چشمانداز دیگری ارائه میدهند. برنامه ایندو (با عنوان پدیدارشناسی نحوی: Synthetic Phenomenology) از بدنمندی و مکانمندی روبات برای مشخّصسازی حالات درونی بهره میگیرد. آنها با اتّخاذ یک رویکرد حسّی حرکتی (sensory-motor approach)، آگاهی را در بردارنده توانایی پیشبینی یا تصوّر ورودیهای حسّی فرض میکنند که باید برای حرکت به هر سمتی، دریافت بشود.
🧸 حداقل سابجکتیویتی در نظریه کیورستِین (Kiverstein) با عنوان "دیدگاه حسّی حرکتی دینامیک" (Dynamic Sensory Motor: DSM) فقط نیازمند تمرین مهارتهای حسّی حرکتی ماشین است. او اعتقاد دارد آگاهی ماشین از تمرین غلبه نظمهای حسّی حرکتی ناشی میشود و در صدد است با استدلالهایی پیچیده نشان دهد چگونه یک عامل با تمرین معرفت حسّی حرکتی متناسب، دارای یک منظر اوّل شخص و بنابراین، آگاهی از خودش (بعنوان دارنده تجربه) خواهد بود.
در حالیکه روبات هِسلو، علاوه بر آن، تعاملات حسّی حرکتی با جهان خارج را هم شبیهسازی میکند.
🧸 البته تردیدهایی درباره خروجی پروژه آگاهی ماشین وجود دارد؛ برینگسجورد (Bringsjord) تردیدی عمیق بر پایه این دیدگاه خویش که هیچ معیار صوری شفّافی برای آگاهی ارائه نشده، اظهار کرده. او البته شک دارد که اساساً چنین معیاری بتواند فراهم آید.
🧸 تورنس (Torrance) اما زمینه متفاوت دیگری برای تردید در اینباره دارد و شاید کمتر از برینجستورد نیز مورد توجّه قرار گرفته است؛ طبق دیدگاه وی، اکثر محقّقین آگاهی ماشین، در تصدیق و اذعان به محوریت پدیدارشناسی (جنبه اولشخص و سابجکتیو) برای آگاهی، قصور میورزند. او مفهوم فربه (Thick) آگاهی را در برابر مفهوم لاغر (Thin) قرار میدهد که شبیه تفکیک آگاهی پدیداری از آگاهی دسترسی (توسط ند بلاک) است.
🧸 مفهوم لاغر، آگاهی را بمثابه یک لایه فوقانی بر روی جنبههای فیزیکی یا کارکردی میبیند. اکثر رویکردهای فیزیکالیستی به آگاهی و تردیدها درباره آگاهی ماشین، در چارچوب همین مفهوم لاغر شکل گرفته است. این مفهوم به مهندسان اجازه میدهد که ادّعا کنند شرایط موفّقیت پروژه آگاهی ماشین (مثلاً مدلهای کارکردگرایانه نسبتاً آسان)، امکانپذیر است. حال آنکه مفهوم فربه آگاهی، شرایط موفّقیت بسیار پیچیدهتری را پیش رو میگذارد. دومی را شاید بتوان به تبعیت از جان سرل در تفکیک هوش مصنوعی قوی و ضعیف، آگاهی قوی ماشین (Strong MC) نامید.
🧸 با این اوصاف، مادام که پروژه آگاهی ماشین، مفهوم فربه/ پدیداری آگاهی را به مفهومی لاغر/ کارکردگرایانه تقلیل میدهد، ناامیدکننده بنظر میرسد.
See: Robert Clowes, Steve Torrance, Ron Chrisley, 2007, "Machine Consciousness, Embodiment and Imagination", Journal of Consciousness Studies, 14, No. 7, pp. 7–14.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ دونالد هافمن - استاد شناختهشده دانشکده #علوم_شناختی دانشگاه ایروین کالیفرنیا - از فواید و ناکارآمدیهای #نظریه_محاسباتی_ذهن (Computational Theory of Mind: CTM) میگوید👆
❄️ اشکالات مختلفی در کانتکست فلسفی علیه #نظریه_محاسباتی مطرح شده؛ از جمله آزمون #اتاق_چینی از سوی #جان_سرل که درک معنا و #حیث_التفاتی را در رویکرد محاسباتی و #هوش_مصنوعی زیر سؤال میبرد، و اشکال #مسئله_چارچوب (frame problem) یا حس عمومی (common sense) از سوی #هیوبرت_دریفوس که #تجربه_پدیداری را پیشامفهومی و فراتر از معرفتهای گزارهای میداند.
❄️ هافمن در اینجا از تقلیل یا تبیین کارکردگرایانه در رویکرد محاسباتی سخن میگوید.
طبیعتاً اگر #آگاهی را اینهمان با/ یا حتی برآمده از کدهای برنامهای و کارکردها در مغز بدانیم، مدلهای محاسباتی و رویکردهای رفتارگرا در ساخت #روبات میتواند نویدبخش چشمانداز #هوش_مصنوعی_قوی و تولید مصنوعی آگاهی باشد.
اما اگر استدلالها علیه این تبیین کارکردی را قابل توجه بدانیم، باید بدنبال رویکردهای جایگزین در هوش مصنوعی و #آگاهی_ماشین باشیم که - برخلاف #پیوندگرایی - مجددا ذیل رویکرد محاسباتی قرار نگیرد.
@PhilMind
❓#هوش_مصنوعی از یک ایده جذاب در کنفرانس کالج دارموث (۱۹۵۶) آغاز گردید: #مغز میتواند بمثابه یک پردازشگر اطلاعات لحاظ شود.
دیدگاه #پردازش_اطلاعات چشمانداز جدیدی را درباره مغز ایجاد کرد و شبکههای نورونی را بمثابه دستگاههایی مطرح ساخت که قادر به حفظ و انتقال اطلاعات هستند.
❓در نتیجه پرسش مهندسان هوش مصنوعی این شد که مغزهای زنده به چه نوعی از پردازش اطلاعات نیاز دارند تا رفتارهای هوشمندانه عجیبی که ما معمولاً در ارگانیسمها میبینیم را بروز دهند؟
مثلاً چه ساختارها و فرآیندهای اطلاعاتی لازم است تا چهره یک شخص را در کسری از ثانیه بیرون بکشد؟ چه نوعی از پردازش اطلاعات ضرورت دارد تا یک جمله زبان طبیعی را با تمام ابهامات و ساختار نحوی پیچیدهاش، تجزیه و تفسیر کند؟ طرحی برای دستیابی به یک عملکرد تعاملی پیچیده، چگونه برنامهریزی و چطور اجرا و تنظیم میشود؟
❓در ابتدا اینگونه تصوّر میشد که شاید برخی اصول ساده و عمومی – مانند معادلات نیوتن – وجود داشته باشد که تمامی جنبههای هوش را تبیین کند. اما بتدریج آشکار گردید که هوش با حجم سنگینی از اطلاعات بشدت پیچیده و پردازشهای چندلایه سروکار دارد.
❓البته با این وجود، بسیاری از محقّقان هوش مصنوعی در رشتههای فلسفه، #نوروساینس و روانشناسی اعتقاد ندارند که چنین حجمی از پیچیدگی برای دستیابی به هوش مصنوعی، ضرورت داشته باشد. آنها امیدوار به برخی میانبرها هستند که عملکرد سخت سیستم بینایی امروز – با استفاده از تعداد بسیار زیاد الگوریتمها و محاسبات سنگین جهت فیلتر و بخشبندی و جمعآوردن جریانهای ورودی و تنظیم آنها - را دور بزند.
یا مثلاً برخی از آنها اعتقاد دارند پردازشهای زبانی نمیتوانند پیچیده باشند؛ چون توسّط مغزهای ما بدون زحمت و با سرعت عالی انجام میگیرد.
❓در مقابل برخی مهندسان هوش مصنوعی بر موضوعیت پردازشهای پیچیده اصرار دارند و میگویند شاید ما به زمان بیشتری نیاز داشته باشیم تا همگان بر این تمرکز کنند که فرآیندهای پیچیده پردازش اطلاعات، چگونه میتوانند باشند (بجای آنکه استدلال کنند آیا فرآیند پردازش اطلاعات با مطالعات هوش مرتبط هست یا نه).
❓در برابر دیدگاههای اطلاعاتی، جان سرل – فیلسوف شناختهشده - یک تمایز مهم بین نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید حالات ذهنی با نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید روابط ورودی – خروجی را برجسته میسازد.
او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز مینامد و درباره غلطبودن این ایده که دومی برای ذهنمندی موضوعیت دارد، استدلال میآورد. وجود علیّت ورودی – خروجی، #روبات را قادر به کارکردهای عملی در جهان میگرداند. چنین روباتی میتواند یکسری رفتارها و کارکردهای شبیه انسان را از خود به نمایش بگذارد.
اما به تعبیر سرل، اینها دلالتی بر وجود علیّت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد میکند – ندارد. بلکه یک روبات موفّق میتواند بکلّی زامبی (فاقد حالات درونی) باشد.
❓بدینترتیب برخلاف نگرشهای کارکردگرایانه که صرفا بر پردازش اطلاعات ورودی و خروجی تمرکز کرده و ماده سازنده پردازشگر سیستم را فاقد اهمیت میداند، نوظهورگرایانی مانند سرل برای بیوشیمی مغز و ساختار شکلدهنده آن موضوعیت قائلاند که علت بروز #آگاهی در سطحی #نوظهوریافته میشود.
❓هرچند که بنظر میرسد علاوه بر ساختار نوروبیولوژیک، الگوی پردازشهای اطلاعاتی نیز در ظهور #آگاهی_پدیداری دخالت دارد و نوظهورگرایان باید بسمت دیدگاههایی بروند که ظهور و جهش آگاهی را بر پایهای مرکب از ساختار پردازشگر و الگوی پردازش تعریف میکند؛ چه مانند سرل این آگاهی نوظهوریافته را همچنان پدیدهای فیزیکی در نظر بگیریم (نوظهوریافتگی ضعیف) یا پدیدهای غیر فیزیکی (نوظهوریافتگی قوی).
@PhilMind
💥ادعای C را در نظر بگیرید:
C : یک کامپیوتر الکترونیکی دیجیتال نمیتواند به هیچ گونهای برنامهریزی شود که آنچه مغز ارگانیک انسانی با نیروهای خاص علّیاش تولید میکند را تولید نماید: کنترل حرکات، هوش، و فعالیتهای التفاتی که توسط انسانهای نرمال به نمایش در میآید
💥این دیدگاه نمیگوید هر ابژه مادی (غیر از مغز ارگانیک)، فاقد نیروی علّی برای تولید پدیده ذهنی است و نمیگوید نیروهای علّی #مغز، ربطی به #برنامه_نویسی و اجرای آن ندارند. بلکه صرفاً به نحو تجربی و عملی بعید میداند که برنامهنویسی – هرچقدر هم درست باشد - بتواند بر روی چیزی غیر از مغزهای ارگانیک اجرا شود.
💥این جدید نیست که مغز، شواهد بسیاری به دست میدهد که دارای ساختار پردازش موازی سنگین است؛ با میلیونها – اگر نگوییم میلیاردها – کانال که همگی میتوانند فعالیت همزمان داشته باشند. بنابراین به نظر میرسد نیروی علّیای که برای کنترل حرکات و هوش و فعالیتهای التفاتی لازم است، از طریق یک پردازشگر موازی پرظرفیت (مانند مغز انسانی) قابل دستیابی است.
💥اما طرفداران #کارکردگرایی و رویکردهای رایج در ساخت #هوش_مصنوعی، همچنان دلیلی نمیبینند که چرا این پردازشگر موازی پرظرفیت باید حتماً از مواد ارگانیک ساخته شده باشد. در نگاه ایشان، سرعت انتقال در سیستمهای الکترونیکی، بسیار بیشتر از سرعت انتقال در فیبرهای نورونی است؛ بنابراین سیستم الکترونیکی میتواند هزاران برابر سریعتر (و قابل اعتمادتر) از سیستم ارگانیکی باشد.
💥ولی شاید این فرضیهها چندان هم درست چیده نشدهاند. سرعت پردازش مغز، 10 به توان 15 عملیات در ثانیه است که حتی در مقایسه با سرعت عملیاتی هستههای پردازشگرهای موازی نوین، قابل توجه است.
💥سجنوسکی گمان میکرد ما نیازمند شیفت به محاسبات بصری (Optical Computation) هستیم. در حالی که اگر محاسبات بصری بتواند سرعت عملیاتی چشمگیری را با هزینه معقول برای ما فراهم سازد، باز شاید کافی نباشد.
محاسبات سجنوسکی نشان میداد که اگر مغز استفاده حداکثری از ظرفیت خویش ببرد، چه بسا تخمین نیازمندیها برای رقابت با سرعت پردازش مغز نادرست از آب درآید.
💥سجنوسکی با در نظر گرفتن فاکتور سرعت پردازش موازی میگفت شاید لازم باشد به سمت محاسبات ارگانیک برویم.
اما صرفنظر از سرعت پردازش، شاید اصلاً مسئله چیز دیگری است. این احتمال را میتوان در نظر گرفت که #بیوشیمی و ساختار مولکولی نورونها نیز در عملیات پردازش اطلاعات و تولید #حالات_ذهنی دخیل باشد.
💥#سرل فرض میگیرد که یک تمایز واضح بین نیروهای علّی مغز برای تولید «حالات ذهنی» و برای تولید «روابط ورودی – خروجی» وجود دارد. او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز مینامد و درباره غلطبودن این ایده که دومی برای ذهنمندی موضوعیت دارد، استدلال میآورد.
وجود علیت ورودی – خروجی، #روبات را قادر به کارکرد عملی در جهان میگرداند و البته دلالتی بر وجود علیت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد میکند – ندارد. یک روبات موفق میتواند بکلی #زامبی باشد.
@PhilMind