eitaa logo
فلسفه ذهن
946 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷کوخ در مقاله "یک نظریه پیچیده درباره آگاهی" (2009) و کتاب «آگاهی» (2012)، ادعای اصلی تئوری را این‌طور خلاصه کرده: یک سیستم در صورتی آگاه است که دارای خاصیتی به نام Φ (فی) باشد، که معیاری برای اندازه‌گیری «اطلاعات یکپارچه‌شده»ی سیستم است. 🔶فی مربوط به وابستگی متقابل بین بخش‌های مختلف سیستم است. کوخ در مورد ، فی را معادل «هم افزایی» (Synergy) در سیستم می‌داند؛ یعنی درجه‌ای که یک سیستم «بیش از مجموع اجزای آن»، در آن درجه قرار دارد. (این مفهوم پایه‌ای نظریه : بود). فی می‌تواند ویژگی‌ای از هر نوع - بیولوژیک یا غیر بیولوژیک - باشد. 🔷واژه کلیدی دیگر در نظریه IIT، تعبیر "ساختار مفهومی" است؛ تقریباً یعنی روشی که یک سیستم خاص در یک لحظه خاص، اطلاعات را بدان روش جمع‌بندی و پردازش می‎‌کند. ساختار مفهومی - که می‌تواند بمثابه یک فلوچارت تصور شود - را تعین می‌بخشد؛ بلکه همان تجربه آگاهانه است. کیفیت و محتوای تجربه آگاهانه بوسیله شکل این ساختار مفهومی مشخص می‌شود. این ساختار مفهومی سیستم در هر لحظه، از مقدار ماکسیمم Φ در آن سیستم (در آن لحظه) ناشی می‌شود. 🔶مطابق IIT بسیاری از اجزای – مثل نورون، آمیگدال، قشر بینایی و ... - ممکن است Φ غیر صفر و در نتیجه ذهنی کوچک داشته باشند. اما از آنجایی که Φ کل مغز از Φ هریک از اجزای آن فراتر می‌رود، آگاهی مغز، مینی ذهن‌های اجزای آن را سرکوب یا حذف می کند (Exclusion). این برای رد اشکالی شبیه «مسئله ترکیب» در است که مغز را با مجموعه‌ای آشفته از آگاهی‌ها و ذهن‌های کوچک اجزای آن مواجه نسازد. 🔷ولی این سرکوب یا حذف، هیچ توضیح و تبیینی ندارد و بنحوی معجزه‌وار اتفاق می‌افتد؛ خصوصاً آن‌که نه فقط مجموعه آشفته‌ای از تجربیات اجزای مغز، بلکه مجموعه‌‌ای از فاعل‌های تجربیات کوچک هم مطرح است و معلوم نیست چطور این مجموعه فاعلان و درک‌کنندگان تجربیات در سطح اجزا به یکباره تبدیل به یک فاعل واحد تجربه کلان مغز می‌شوند. تمام این فرآیند ابهام‌آمیز با مفهومی مبهم و بی‌دلیل (حذف: ) رفع و رجوع شده است. 🔶بگذریم که اشکال اساسی – و اساساً هر تئوری فیزیکال درباره تجربه آگاهانه – در این‌جا نیز خودنمایی می‌کند؛ این‌که پردازش پیچیده اطلاعات چرا و چطور به تجربه آگاهی می‌انجامد؟ چرا تمام این فرآیند بدون تجربه آگاهانه قابل انجام نیست؟ بقول جان سرل، نظریات آگاهی مبتنی بر اطلاعات، مبتلا به اشکال دور هستند؛ یعنی بدنبال تبیین آگاهی از طریق مفهومی اطلاعات-محور برمی‌آیند که آگاهی را پیش‌فرض گرفته است. @PhilMind
با توجه به اینکه همه محتواهای کانال فلسفه ذهن کاملا تولیدی و اختصاصی هستند، بسیار ممنون می‌شویم جهت حفظ مالکیت فکری و حمایت از کار تولیدی، نقل مطالب همراه با ذکر منبع باشد. همچنین لطف می‌فرمایید اگر کانال را به گروه‌ها و افرادی که احتمالا علاقمند به این قبیل مباحث هستند، معرفی بفرمایید. با تشکر فراوان 🌹 @PhilMind
هدایت شده از فلسفه ذهن
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را در کانال فلسفه ذهن ببینید: @PhilMind همراه با ترجمه کلیپهای آکادمیک و بخشهایی از مناظرات علمی مرتبط و معرفی منابع فارسی و انگلیسی و ...
📚 📒 کتاب «روح، ذهن و مغز؛ از دکارت تا علوم شناختی» به قلم پائولو پچره – استاد فلسفه دانشگاه رم – در 140 صفحه و توسط انتشارات اسپرینگر (سال 2020) به چاپ رسیده است. 📕 نویسنده انگیزه‌ها و استدلال‌های را در فصل 1 بررسی می‌کند و از نتایج این فصل در سایر مباحث کتاب درباره پیشرفت‌های نوروفیزیولوژیک ادراک حسی و شناخت، محدودیت‌ها و ظرفیت‌های این پیشرفت‌ها، زمینه‌های متغیر فلسفی-تجربی در توصیف ذهن و آگاهی، و ... بهره می‌گیرد. 📙فصل 2 بر راه‌حل‌های جایگزین قرن هفدهمی برای ارتباط روح با تصویر مکانیکی از جهان تمرکز می‌کند (اسپینوزا، لایب‌نیتز، مالبرانش، هابز) که بستر ظهور برخی تئوری‌های مهم فلسفی مدرن درباره بودند. در فصل 3، تفاسیری مکانیکی از فرآیندهای ذهنی که توسط برخی فیلسوفان و دانشمندان ارائه شده، بررسی گردیده و فصل 4، کانت و سنت کانتی در و محوریت دارد. 📘در فصل 5 نیز مفهوم و حالات ناآگاه در قرن نوزدهم به بحث گذاشته شده است. درواقع زمینه‌های پیشرفت فیزیولوژی بسمت یک دانش مستقل و مونیسم‌های فلسفی (از تا ) در این دوره شکل می‌گیرند و نیز صورت‌بندی اولیه از آنچه امروز آگاهی نامیده می‌شود. 📗مولف در فصل 6، مروری بر مباحث معاصر (در دو حوزه و ) ارائه می‌کند که بندرت در گزارش‌های استاندارد از ظهور در دهه 1950 بیان شده است. بطور خاص شکاف بین شواهد تجربی و تفاسیر فلسفی که مناقشات مداومی را در تحقیقات مشترک ذهن و مغز ایجاد کرده است. @PhilMind
پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇
⭕️ عمدتا با یکسری تکنیک‌ها و یافته‌های تجربی سروکار دارد و فی‌نفسه فارغ از رویکرد متافیزیکی است. بعنوان مثال در بدنبال کشف ساختارهای نورونی و کارکردهای نواحی مختلف هستیم. ⭕️ این‌که شبکه‌های عصبی از چه مواد و ساختاری تشکیل شده و چطور تخلیه انرژی و شلیک‌های الکتریکی در شبکه اتصالات نورونی برقرار می‌شود و کدام پروتئین‌ها به چه نحو انتقال پیام را به سیناپس‌ها انجام می‌دهند و هر ناحیه مغز عهده‌دار کدام کارکرد شناختی است و ... بخودیِ خود نه فیزیکالیستی است و نه دوئالیستی. بلکه این تحلیل‌های پسینی فیلسوفان و دانشمندان است که بر روی یافته‌های فوق سوار می‌شود و هریک در چارچوب پیش‌فرض‌ها و اولویت‌های وجودشناختی ایشان، رنگ و بوی تبیین متافیزیکی می‌گیرد. ⭕️ به نظر می‌رسد این نکته تقریبا درباره تمام علوم تجربی صدق می‌کند. بدین‌ترتیب سخن از الحادی یا الهیاتی بودن چنین دانشی، مقرون به صواب نیست. کما این‌که هدف‌گذاری تحصیل یا تحقیق در علوم شناختی با نگاه فلسفه اسلامی یا فیزیکالیستی، دقیق به نظر نمی‌رسد. ⭕️ دوستانی که تمایل به مطالعات آکادمیک و جدی در علوم شناختی دارند، قاعدتا باید کمر همت به تحصیل روش‌ها و یافته‌های این علم نوظهور و در عین حال پردامنه ببندند و به سطح تخصص کافی در این زمینه دست یابند. این‌که پس از آن با چه رویکرد متافیزیکی و برای چه هدفی، این یافته‌ها را تحلیل و استفاده می‌کنند، خللی به ضرورت فعلی وارد نمی‌آورد. ⭕️ و ذکر این نکته نیز جا دارد که هر تحلیل و تبیین متافیزیکی از یافته‌های تجربی باید محققانه و جامع‌نگر باشد. مع‌الاسف مشاهده می‌شود که برخی استنادات فلسفی به شواهد تجربی در یا یا ...، بصورت ناقص یا گزینشی انجام می‌گیرد تا در تقویت و تأیید آموزه‌ای متافیزیکی (فیزیکالیستی یا دوئالیستی) به کار آید. ⭕️ این نحوه استناد شاید بطور موقت در میان مخاطبان ناآشنا با ادبیات بحث موفق باشد. اما دانش‌پژوهان آشنا با این حوزه تخصصی به خوبی رویکرد غیرعلمی چنین تحلیل‌هایی را تشخیص می‌دهند و سایر مخاطبان نیز به تدریج از آن مطلع خواهند شد. بنابراین هرتلاش فلسفی در زمینه تحلیل دستاوردهای علوم شناختی نیازمند آشنایی کامل با تمام یافته‌های مرتبط با موضوع و ارائه‌ای متواضعانه همراه با دیسیپلین علمی است. @PhilMind
💥آنچه از پردازش اطلاعات متناظر با (اطلاع) در دانسته شده، در واقع آن دسته از محتواهای اطلاعاتی است که برای کنترل سرتاسری در دسترس سیستم است. مستقیما گزارش‌پذیر و در دسترس کنترل رفتار و تصمیم‌گیری و ... . 💥مفهوم awareness بدین‌ترتیب یک مفهوم کاملا کارکردی (functional) است. این در حالی‌ست که (/هشیاری) با حس و حال درونی و تجربه پدیداری سروکار دارد. مثلا شخص در اثر (visual perception) محیط، یکسری اطلاعات درباره ابژه‌های اطراف دریافت می‌کند و نحوه تعاملات و رفتارش را براساس این داده‌های دریافتی تنظیم می‌کند. اما علاوه بر این جنبه‌های کارکردی، او یک حس و حال سابجکتیو هم از مشاهده سبزی چمنزار و آبی آسمان و ... تجربه می‌کند. 💥در همین مثال ادراک بصری، مجموعه‌ای از پردازش اطلاعات مرتبط با شباهت‌ها و تفاوت‌های ادراکات، ساختار هندسی میدان بصری و ابژه روبرو، شدت نسبی ادراک، مکان ادراک و ... در نواحی مختلف اتفاق می‌افتد که در واقع خصیصه‌های ساختاری ادراک بصری است. این اطلاعات بنحوی گسترده در دسترس شخص و قابل گزارش شفاهی توسط اوست. 💥ولی اگر تمام این فرآیندهای در مغز آن شخص و محتواهای گزارش‌پذیر متناظر با آن‌ها در اختیار ما قرار گیرد، نمی‌توانیم ماهیت پدیداری تجربه او را درک کنیم. چراکه تمام ویژگی‌های تجربه ادراک رنگ‌ها، از سنخ ویژگی‌های ساختاری نیستند. به یاد بیاوریم که در نمونه‌های طیف معکوس (شخصی که مثلا رنگ زرد را آبی و آبی را زرد می‌بیند)، تمام این ویژگی‌های ساختاری یکسان است. او موز رسیده را آبی می‌بیند، اما در قیاس با انسان‌های نرمال، همان مکان ادراک و ساختار هندسی ابژه و میدان و شدت نسبی ادراک و ... مشابه را دارد. 💥این در واقع بیان دیگری از آزمایش فکری اتاق مری است که مری - دانشمند خبره نوروساینس - تمام عمرش را در اتاقی سیاه و سفید گذرانده و تمام حقایق نوروفیزیولوژیک درباره ادراک بصری را بخوبی می‌داند. اما پس از بیرون آمدن از این اتاق و اولین مواجهه با چمنزار سبز، درک جدیدی از مشاهده سبزی دارد که از طریق فرآیندهای عصب‌شناختی و مفاهیم ساختاری/کارکردی قابل درک نبود. 💥این البته غیرمنتظره نیست. دانش روزافزون بشر درباره حالات ذهنی، یک معرفت سوم‌شخص و ابجکتیو از یک حقیقت اول‌شخص و سابجکتیو است. متد اساسا راهی فراتر از awareness - که مربوط به جنبه‌های کارکردی و قابل مشاهده سوم‌شخص است - ندارد. این یافته‌ها کاملا سودمند و قابل استفاده در عرصه‌های مختلف انسانی و فنی است. اما در نهایت باید به خاطر داشت که تقلیل Consciousness به awareness یا جایگزین کردن اولی با دومی، کمکی به حل آگاهی نمی‌کند. @PhilMind
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻ویدیو درباره خصوصی‌بودن صحبت می‌کند و به نمونه‌های هم ارجاع می‌دهد که مثلا قرمز را سبز می‌بینند و بالعکس. طیف معکوس عموما بعنوان مثالی علیه استفاده می‌شود که ورودی‌ دیتاها از محیط و خروجی رفتاری و گفتاری یکسان است، اما همچنان تجربه درونی از رنگ متفاوت باقی می‌ماند. 🔻توضیحاتی که ویدیو درباره غیرمفهومی‌بودن رنگ‌ها یا تجربه درد ارائه می‌کند، بمعنای دسترسی‌ناپذیری تجربه پدیداری برای گزارشات شفاهی است. برخی فیزیکالیستهای تقلیل‌گرا مانند خصیصه غیرمفهومی‌بودن را دلیل ویژگی‌هایی از این‌دست دانسته‌اند. هرچند بین غیرمفهومی‌بودن ویژگی و پدیداری‌بودنِ بازنمایی آن همچنان برقرار مانده که: چرا و چطور اولی به دومی منجر می‌شود؟ 🔻برخی دیگر مانند ویژگی‌های پدیداری را هم مفاهیمی توصیف‌پذیر و قابل انتقال به یکدیگر می‌دانند. به اعتقاد ایشان ناتوانی زبانی ما مانع تحقق چنین هدفی‌ست و یک زبان قدرتمند و توصیف کافی و وافی (ولو در حد میلیون‌ها کلمه) خواهد توانست حتی یک شخص کورمادرزاد را از کیفیت ادراک بصری رنگ‌های مختلف آگاه سازد. دیدگاهی که البته بنظر می‌رسد ناشی از نادیده‌گرفتن ماهیت تجربه پدیداری‌ست. @PhilMind
🎙وبینار : 🔺🔺بازگشت همه روان‌انگاری به نوظهورگرایی؛ چالش مشترک دو ایده متعارض معاصر درباره آگاهی🔺🔺 🎤سخنران : دکتر مهدی همازاده ⏰زمان:‌ چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 18 چکیده: همه روان‌انگاری (پنسایکیزم) به عنوان جایگزینی برای نوظهورگرایی (ایمرجنتیزم) پیشنهاد شد تا آگاهی را نه برآمده و حاصل پیچیدگی سطوح پایین، بلکه حقیقتی بنیادین و پایه در جهان بداند و از این رهگذر، بر چالش‌های پیش‌روی نوظهورگرایی فائق آید. من در این سخنرانی ابتدا رویکرد نوظهورگرایی و دو نسخه ضعیف و قوی آن را توضیح می‌دهم و به نقد و بررسی آن از منظر فیزیکالیزم می‌پردازم. سپس با تبیین رویکرد همه روان‌انگاری و تطوار نسخه‌های آن طی دهه‌های اخیر، سعی می‌کنم نشان دهم نسخه‌های معقول‌تر همه روان‌انگاری - که مبتلا به مسئله ترکیب نیستند - با چالش اصلی نوظهورگرایی مواجه می‌شوند و عملا ذیل همان چارچوب قرار می‌گیرند. همچنین ضمن اشاره به دیدگاه حدوث جسمانی ملاصدرا، مشابهت اساسی آن با نوظهور گرایی قوی و چالش مشترک آن با دو ایده فوق را توضیح خواهم داد. 🔻🔻اطلاعات بیشتر : http://scs.ipm.ac.ir/talk.jsp
IPM_Dr. Homazadeh.mp3
28.05M
صوت ارائه بحث با عنوان «بازگشت پنسایکیزم به ایمرجنتیزم؛ چالش مشترک دو تئوری متعارض معاصر درباره آگاهی»، دکتر همازاده، پژوهشگاه IPM، چهارشنبه 23 شهریور 1401 @PhilMind
🚩 شواهدی قوی وجود دارد که در یک سیستم بیولوژیک شبیه ما،‌ بر یک پایه‌ی متشکّل از کالبدشناسی (آناتومی)، شیمی و میدان‏های الکتریکی گسترش می‏یابد. اما سیستم‏های کامپیوتری برای مشارکت و حمایت از فرآیندهای شناختی ما «برنامه‏نویسی» می‏شوند و داده‏های ورودی براساس توانمندی ما در فهم معنای اطلاعات مختلف، سازمان‏دهی می‏شوند. ما این داده‏ها را با استفاده از لگاریتم‏ها و فرمول‏های منطقی و ریاضیاتی و علمی پردازش می‏کنیم؛‌ لگاریتم‏ها و فرمول‏هایی که برای توصیف درک شناختی ما از جهان بیرون و درون،‌ توسعه داده شده‏اند. 🚩 عوامل مختلفی، توانایی خلق سیستم‏هایی با – که قابل مقایسه و سازگار با آگاهی بیولوژیکی ما باشد – را محدود می‏سازد؛ مثلاً: 1⃣ سیستم ادراک حسّی ما، اطلاعات را با استفاده از مودالیته‏های حسّی بیولوژیکی در انسان،‌ یکپارچه می‏سازد. در نتیجه سیستم‏های را وا می‏داریم با ما در محدودیت‏های این مودالیته‏های حسّی شریک شوند. 2⃣ در حال حاضر تعامل با این سیستم‏ها، مقیّد به ظرفیت‏های حرکتی و ادراکی ماست. 3⃣ سیستم‏های کامپیوتری از طریق سوئیچ‌کردن‏های الکترونیکی، قدرت‏های الکتریکی، و بر پایه تراشه‏ها کار می‏کنند؛ یعنی کاملاً متفاوت از شیوه‏های چارچوب سه‏گانه بیولوژی آناتومی و الکتروفیزیولوژیک و شیمی. 4⃣ سیستم‏های کامپیوتری با استفاده از سطوح بسیار پیچیده و سنگین پردازش موازی اطلاعات کار می‏کنند. 5⃣ سیستم‏های کامپیوتری با بکارگیری منطق‏های ریاضیاتی، برنامه‏نویسی می‏شوند. ولی مشخّص نیست که سیستم‏های پردازش بیولوژیک انسانی، بر هیچ شکلی از گونه‏های منطقی استوار باشد. 🚩 یکی از اعتراضات مهم که امثال جان سرل بر مدل‌های محاسباتی و رایج در تولید سیستم‌های هوش مصنوعی داشتند، این بود که نوروفیزیولوژی و بیوشیمی را نادیده می‌گیرند و صرفاً بر فرآیندهای پردازش اطلاعات تمرکز می‌کنند. 🚩 هرچند همان‌طور که پگل و کریستین (2017) توضیح داده‌اند، سیستم‏های هوش مصنوعی در توسعه‏های اخیر، جایگزینی معدنی از اجزای بیولوژیک آگاهی،‌ شبکه‏های مصنوعی عصبی بجای نورون‏های سلولی، قدرت الکتریکی بجای نوروشیمیایی،‌ و منطق فازی منعطف بجای دستورالعمل‏های برنامه‏نویسی براساس پروتئین و DNA را بکار می‏گیرند. آیا می‌توان منتظر چشم‌انداز جدیدی از تولید بود؟ @PhilMind