🌕 در این مرحله (که تئوریهای تقلیلگرا به بنبست رسیدهاند)، برخی وسوسه شدهاند که تسلیم بشوند و معتقدند ما هرگز نظریهای برای تبیین #تجربه_آگاهانه نخواهیم داشت. بعنوان مثال، مکگین استدلال میکند که #مسئله_آگاهی برای ذهن محدود ما بسیار سخت است و ما از نظر شناختی نسبت به این پدیده بسته هستیم. دیگرانی هم استدلال کردهاند که تجربه آگاهانه بکلی خارج از قلمرو تئوریهای علمی قرار میگیرد.
🌖 بنظر من این بدبینی زودهنگام است. اینجا جای تسلیمشدن نیست؛ بلکه جایی است که مسئله جالب میشود. هنگامی که روشهای ساده تبیین منتفی هستند، باید بدنبال تبیینهای جایگزین برآییم. با توجه به اینکه #تبیین_تحویلگرا با شکست مواجه شده، تبیین غیرتحویلگرا انتخاب طبیعی خواهد بود.
🌗 اگرچه معلوم شده که تعداد قابل توجهی از پدیدهها کاملاً در قالب هویاتی سادهتر از خودشان قابل تبیین هستند، اما این امر کلی نیست. در #فیزیک گهگاه اتفاق میافتد که یک هویت باید بنحوی بنیادین در نظر گرفته شود. #هویات_بنیادین در قالب چیزهای سادهتر توضیح داده نمیشوند. در عوض، آنها را بعنوان پایه در نظر میگیرند و نظریهای درباره چگونگی ارتباط آنها با هرچیز دیگر در جهان ارائه میدهند.
🌑 بعنوان مثال در قرن نوزدهم مشخص شد که فرآیندهای الکترومغناطیسی را نمیتوان بر حسب فرآیندهای کاملاً مکانیکی که نظریههای قبلی فیزیکی به کار میگرفتند، تبیین کرد. بنابراین ماکسول و دیگران بار الکترومغناطیسی و نیروهای الکترومغناطیسی را بعنوان مؤلفههای بنیادین جدید از یک نظریه فیزیکی معرفی کردند. برای تبیین الکترومغناطیس، وجودشناسی فیزیک باید گسترش مییافت. ویژگیهای اساسی جدید و قوانین اساسی جدیدی برای ارائه یک تلقی رضایتبخش از این پدیده لازم بود.
🌓 خصیصههای دیگری که نظریه فیزیکی آنها را بعنوان بنیادین درنظر میگیرد، شامل جرم و فضا-زمان است. هیچ تلاشی برای تبیین این خصیصهها در قالب چیزهای سادهتر صورت نگرفته است. این مسئله البته امکان ارائه نظریهای درباره جرم یا فضا-زمان را رد نمیکند. تئوری پیچیدهای در مورد چگونگی ارتباط بین این خصیصهها و قوانین اساسی آنها وجود دارد. این نظریه برای تبیین بسیاری از پدیدههای شناختهشدهی سطح بالاتر ناظر به جرم و فضا – زمان، مورد استفاده قرار میگیرد.
🌔 پیشنهاد من اینست که یک نظریه درباره #آگاهی باید #تجربه را بعنوان پدیدهای بنیادین در نظر بگیرد. میدانیم که "یک نظریه درباره آگاهی باید چیزی بنیادین را به هستیشناسی ما بیفزاید؛ زیرا همهچیز در نظریههای فیزیکی با فقدان آگاهی هم سازگار است". ممکن است برخی خصیصههای کاملاً جدید و غیرفیزیکی را اضافه کنیم که تجربه از آن ناشی میشود، ولی سخت است که ببینیم چنین خصیصههایی چگونه خواهند بود. به احتمال زیاد، ما خودِ تجربه را بعنوان یک خصیصه بنیادین در جهان، و در کنار جرم و بارالکتریکی و فضا-زمان لحاظ خواهیم کرد. اگر تجربه را بنحوی بنیادین در نظر بگیریم، آنگاه میتوانیم به سراغ برساختن نظریهای درباره تجربه برویم.
🌕 جایی که یک ویژگی بنیادین وجود دارد، قوانین بنیادین هم وجود خواهد داشت. یک نظریه غیر تحویلگرا درباره تجربه، اصول جدیدی را به قوانین بنیادین طبیعت اضافه میکند. این اصول اساسی در نهایت بار تبیینی را در نظریه آگاهی بر دوش میکشند.
Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 16-17.
@PhilMind
بمناسبت یکم شهریور؛ زادروز #ابن_سینا
⛳️ توسعه مباحث مربوط به نفس در آثار ابنسینا تا حدی است که او را در اینباره رکورددار کرده است. وی علاوه بر ابواب مرتبط با نفس در کتب مبسوط و معروف خود (شفا و اشارات)، رسالههای متعدد اختصاصی در باب نفس و ماهیّت آن نگاشته است.
شاید یکی از دلایل این توجّه خاص، پیشهی طبابت #بوعلی بود که او را هرچه بیشتر در مورد رابطه نفس و بدن به تأمّل وامیداشت.
⛳️ برخی ادلّه و براهین شیخالرئیس بر وجود نفس و تجرد آن، تا قرنها پس از وی، حتّی در متون فلسفی غرب – و بویژه فیلسوفان اسکولاستیک - نیز راه یافت و همچنان نیز در پارادایم #فلسفه_اسلامی، نفوذ و اعتبار دارد. پوشیده نیست که بسیاری از براهینی که بعدها توسّط فیلسوفان بزرگی از جمله صدرالمتألهین اقامه گردید، برگرفته از مکتوبات ابنسیناست.
⛳️ غالب متکلمان و فقیهان مسلمان همعصر بوعلی و سدههای پیشین او، نفس را دارای هویتی جسمانی میدانستند (برخی جسم لطیف و برخی هم جسم عنصری مادی) و بر این اعتقاد، ادله عقلی و نقلی اقامه میکردند. شیخالرئیس اما با طرح استدلالهایی، نفس را مجرد - با حدوث و بقای غیرمادی - معرفی کرد. البته نفس نباتی و حیوانی از نگاه وی، مادی هستند؛ اما نفس ناطقه انسانی در عین تجرّد، حادث است.
⛳️ طبق دیدگاه سینوی آنگاه که ترکیب عناصر طبیعی جنین به حدّی از اعتدال برسد، نفس هم بدان تعلّق میگیرد. چه اینکه – مطابق طبیعیات قدیم - عناصر مادی (که تشکیلدهنده بدن هستند)، در غایت تضاد با هماند. کیفیت غالب در هریک از عناصر مادّی چهارگانه با هم متنافرند و بالطبع از یکدیگر میگریزند و قبول حیات نمیکنند. مگر آنکه به سبب اختلاط، از شدّت همدیگر بکاهند و در ترکیب حاصل، به حدّی از اعتدال برسند و همه اجزاء بنحوی یکسانتر در محصول ممتزَج که «مزاج» نام دارد، ترکیب شوند و زمینه برای #حدوث_نفس متناسب با آن، از منشاء روحانی (عقل فعّال) فراهم آید.
⛳️ به بیان امروزی، سطحی از پیچیدگی در ترکیب مادی جنین/ بدن، سبب پیدایش جوهر ذهنی غیرفیزیکی از منشائی غیرفیزیکی میشود که با آن بدن فیزیکی در ارتباط است. این اتفاق البته بعدها در نظر #ملاصدرا، به #حدوث_جسمانی تغییر کرد؛ یعنی سطحی از پیچیدگی در ترکیب جنین، سبب پیدایش سطح ذهنی غیرفیزیکی از همان سطح فیزیکی میشود.
این که – همانند ابنسینا - نفس غیرفیزیکی را دارای جوهری مستقل و منشاء مستقل بدانند و نقش بدن صرفاً زمینه پیدایش آن باشد، چارچوب کلاسیک #دوئالیسم را شکل میدهد. و این که – همچون ملاصدرا – نفس غیرفیزیکی را دارای جوهر یکپارچه با بدن و دارای منشاء فیزیکی (برخاسته و جهشیافته از سطح فیزیولوژیک) بدانند، به چارچوب نودوئالیستی #نوظهورگرایی_قوی نزدیک میشود.
@PhilMind
🔷کوخ در مقاله "یک نظریه پیچیده درباره آگاهی" (2009) و کتاب «آگاهی» (2012)، ادعای اصلی تئوری #IIT را اینطور خلاصه کرده: یک سیستم در صورتی آگاه است که دارای خاصیتی به نام Φ (فی) باشد، که معیاری برای اندازهگیری «اطلاعات یکپارچهشده»ی سیستم است.
🔶فی مربوط به وابستگی متقابل بین بخشهای مختلف سیستم است. کوخ در مورد #آگاهی، فی را معادل «هم افزایی» (Synergy) در سیستم میداند؛ یعنی درجهای که یک سیستم «بیش از مجموع اجزای آن»، در آن درجه قرار دارد. (این مفهوم پایهای نظریه #نوظهورگرایی: #Emergentism بود). فی میتواند ویژگیای از هر نوع - بیولوژیک یا غیر بیولوژیک - باشد.
🔷واژه کلیدی دیگر در نظریه IIT، تعبیر "ساختار مفهومی" است؛ تقریباً یعنی روشی که یک سیستم خاص در یک لحظه خاص، اطلاعات را بدان روش جمعبندی و پردازش میکند. ساختار مفهومی - که میتواند بمثابه یک فلوچارت تصور شود - #تجربه_آگاهانه را تعین میبخشد؛ بلکه همان تجربه آگاهانه است. کیفیت و محتوای تجربه آگاهانه بوسیله شکل این ساختار مفهومی مشخص میشود. این ساختار مفهومی سیستم در هر لحظه، از مقدار ماکسیمم Φ در آن سیستم (در آن لحظه) ناشی میشود.
🔶مطابق IIT بسیاری از اجزای #مغز – مثل نورون، آمیگدال، قشر بینایی و ... - ممکن است Φ غیر صفر و در نتیجه ذهنی کوچک داشته باشند. اما از آنجایی که Φ کل مغز از Φ هریک از اجزای آن فراتر میرود، آگاهی مغز، مینی ذهنهای اجزای آن را سرکوب یا حذف می کند (Exclusion).
این برای رد اشکالی شبیه «مسئله ترکیب» در #پنسایکیزم است که مغز را با مجموعهای آشفته از آگاهیها و ذهنهای کوچک اجزای آن مواجه نسازد.
🔷ولی این سرکوب یا حذف، هیچ توضیح و تبیینی ندارد و بنحوی معجزهوار اتفاق میافتد؛ خصوصاً آنکه نه فقط مجموعه آشفتهای از تجربیات اجزای مغز، بلکه مجموعهای از فاعلهای تجربیات کوچک هم مطرح است و معلوم نیست چطور این مجموعه فاعلان و درککنندگان تجربیات در سطح اجزا به یکباره تبدیل به یک فاعل واحد تجربه کلان مغز میشوند. تمام این فرآیند ابهامآمیز با مفهومی مبهم و بیدلیل (حذف: #Exclusion) رفع و رجوع شده است.
🔶بگذریم که اشکال اساسی #تئوریهای_اطلاعاتی – و اساساً هر تئوری فیزیکال درباره تجربه آگاهانه – در اینجا نیز خودنمایی میکند؛ اینکه پردازش پیچیده اطلاعات چرا و چطور به تجربه آگاهی میانجامد؟ چرا تمام این فرآیند بدون تجربه آگاهانه قابل انجام نیست؟ بقول جان سرل، نظریات آگاهی مبتنی بر اطلاعات، مبتلا به اشکال دور هستند؛ یعنی بدنبال تبیین آگاهی از طریق مفهومی اطلاعات-محور برمیآیند که آگاهی را پیشفرض گرفته است.
@PhilMind
با توجه به اینکه همه محتواهای کانال فلسفه ذهن کاملا تولیدی و اختصاصی هستند، بسیار ممنون میشویم جهت حفظ مالکیت فکری و حمایت از کار تولیدی، نقل مطالب همراه با ذکر منبع باشد.
همچنین لطف میفرمایید اگر کانال را به گروهها و افرادی که احتمالا علاقمند به این قبیل مباحث هستند، معرفی بفرمایید.
با تشکر فراوان 🌹
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📒 کتاب «روح، ذهن و مغز؛ از دکارت تا علوم شناختی» به قلم پائولو پچره – استاد فلسفه دانشگاه رم – در 140 صفحه و توسط انتشارات اسپرینگر (سال 2020) به چاپ رسیده است.
📕 نویسنده انگیزهها و استدلالهای #دوئالیسم #دکارت را در فصل 1 بررسی میکند و از نتایج این فصل در سایر مباحث کتاب درباره پیشرفتهای نوروفیزیولوژیک ادراک حسی و شناخت، محدودیتها و ظرفیتهای این پیشرفتها، زمینههای متغیر فلسفی-تجربی در توصیف ذهن و آگاهی، و ... بهره میگیرد.
📙فصل 2 بر راهحلهای جایگزین قرن هفدهمی برای ارتباط روح با تصویر مکانیکی از جهان تمرکز میکند (اسپینوزا، لایبنیتز، مالبرانش، هابز) که بستر ظهور برخی تئوریهای مهم فلسفی مدرن درباره #ماهیت_ذهن بودند.
در فصل 3، تفاسیری مکانیکی از فرآیندهای ذهنی که توسط برخی فیلسوفان و دانشمندان ارائه شده، بررسی گردیده و فصل 4، کانت و سنت کانتی در #فیزیولوژی و #روان_شناسی محوریت دارد.
📘در فصل 5 نیز مفهوم #آگاهی و حالات ناآگاه در قرن نوزدهم به بحث گذاشته شده است. درواقع زمینههای پیشرفت فیزیولوژی بسمت یک دانش مستقل و مونیسمهای فلسفی (از #ماتریالیسم تا #پنسایکیسم) در این دوره شکل میگیرند و نیز صورتبندی اولیه از آنچه امروز #مسئله_دشوار آگاهی نامیده میشود.
📗مولف در فصل 6، مروری بر مباحث معاصر (در دو حوزه #نوروساینس و #فلسفه_ذهن) ارائه میکند که بندرت در گزارشهای استاندارد از ظهور #علوم_شناختی در دهه 1950 بیان شده است. بطور خاص شکاف بین شواهد تجربی و تفاسیر فلسفی که مناقشات مداومی را در تحقیقات مشترک ذهن و مغز ایجاد کرده است.
@PhilMind
⭕️ #علوم_شناختی عمدتا با یکسری تکنیکها و یافتههای تجربی سروکار دارد و فینفسه فارغ از رویکرد متافیزیکی است. بعنوان مثال در #علوم_اعصاب_شناختی بدنبال کشف ساختارهای نورونی و کارکردهای نواحی مختلف #مغز هستیم.
⭕️ اینکه شبکههای عصبی از چه مواد و ساختاری تشکیل شده و چطور تخلیه انرژی و شلیکهای الکتریکی در شبکه اتصالات نورونی برقرار میشود و کدام پروتئینها به چه نحو انتقال پیام را به سیناپسها انجام میدهند و هر ناحیه مغز عهدهدار کدام کارکرد شناختی است و ... بخودیِ خود نه فیزیکالیستی است و نه دوئالیستی.
بلکه این تحلیلهای پسینی فیلسوفان و دانشمندان است که بر روی یافتههای فوق سوار میشود و هریک در چارچوب پیشفرضها و اولویتهای وجودشناختی ایشان، رنگ و بوی تبیین متافیزیکی میگیرد.
⭕️ به نظر میرسد این نکته تقریبا درباره تمام علوم تجربی صدق میکند. بدینترتیب سخن از الحادی یا الهیاتی بودن چنین دانشی، مقرون به صواب نیست. کما اینکه هدفگذاری تحصیل یا تحقیق در علوم شناختی با نگاه فلسفه اسلامی یا فیزیکالیستی، دقیق به نظر نمیرسد.
⭕️ دوستانی که تمایل به مطالعات آکادمیک و جدی در علوم شناختی دارند، قاعدتا باید کمر همت به تحصیل روشها و یافتههای این علم نوظهور و در عین حال پردامنه ببندند و به سطح تخصص کافی در این زمینه دست یابند. اینکه پس از آن با چه رویکرد متافیزیکی و برای چه هدفی، این یافتهها را تحلیل و استفاده میکنند، خللی به ضرورت فعلی وارد نمیآورد.
⭕️ و ذکر این نکته نیز جا دارد که هر تحلیل و تبیین متافیزیکی از یافتههای تجربی باید محققانه و جامعنگر باشد.
معالاسف مشاهده میشود که برخی استنادات فلسفی به شواهد تجربی در #نوروساینس یا #هوش_مصنوعی یا ...، بصورت ناقص یا گزینشی انجام میگیرد تا در تقویت و تأیید آموزهای متافیزیکی (فیزیکالیستی یا دوئالیستی) به کار آید.
⭕️ این نحوه استناد شاید بطور موقت در میان مخاطبان ناآشنا با ادبیات بحث موفق باشد. اما دانشپژوهان آشنا با این حوزه تخصصی به خوبی رویکرد غیرعلمی چنین تحلیلهایی را تشخیص میدهند و سایر مخاطبان نیز به تدریج از آن مطلع خواهند شد.
بنابراین هرتلاش فلسفی در زمینه تحلیل دستاوردهای علوم شناختی نیازمند آشنایی کامل با تمام یافتههای مرتبط با موضوع و ارائهای متواضعانه همراه با دیسیپلین علمی است.
@PhilMind
💥آنچه از پردازش اطلاعات متناظر با #awareness (اطلاع) در #نوروساینس دانسته شده، در واقع آن دسته از محتواهای اطلاعاتی است که برای کنترل سرتاسری در دسترس سیستم است. مستقیما گزارشپذیر و در دسترس کنترل رفتار و تصمیمگیری و ... .
💥مفهوم awareness بدینترتیب یک مفهوم کاملا کارکردی (functional) است. این در حالیست که #Consciousness (#آگاهی/هشیاری) با حس و حال درونی و تجربه پدیداری سروکار دارد.
مثلا شخص در اثر #ادراک_بصری (visual perception) محیط، یکسری اطلاعات درباره ابژههای اطراف دریافت میکند و نحوه تعاملات و رفتارش را براساس این دادههای دریافتی تنظیم میکند. اما علاوه بر این جنبههای کارکردی، او یک حس و حال سابجکتیو هم از مشاهده سبزی چمنزار و آبی آسمان و ... تجربه میکند.
💥در همین مثال ادراک بصری، مجموعهای از پردازش اطلاعات مرتبط با شباهتها و تفاوتهای ادراکات، ساختار هندسی میدان بصری و ابژه روبرو، شدت نسبی ادراک، مکان ادراک و ... در نواحی مختلف #مغز اتفاق میافتد که در واقع خصیصههای ساختاری ادراک بصری است. این اطلاعات بنحوی گسترده در دسترس شخص و قابل گزارش شفاهی توسط اوست.
💥ولی اگر تمام این فرآیندهای #پردازش_اطلاعات در مغز آن شخص و محتواهای گزارشپذیر متناظر با آنها در اختیار ما قرار گیرد، نمیتوانیم ماهیت پدیداری تجربه او را درک کنیم. چراکه تمام ویژگیهای تجربه ادراک رنگها، از سنخ ویژگیهای ساختاری نیستند.
به یاد بیاوریم که در نمونههای طیف معکوس (شخصی که مثلا رنگ زرد را آبی و آبی را زرد میبیند)، تمام این ویژگیهای ساختاری یکسان است. او موز رسیده را آبی میبیند، اما در قیاس با انسانهای نرمال، همان مکان ادراک و ساختار هندسی ابژه و میدان و شدت نسبی ادراک و ... مشابه را دارد.
💥این در واقع بیان دیگری از آزمایش فکری اتاق مری است که مری - دانشمند خبره نوروساینس - تمام عمرش را در اتاقی سیاه و سفید گذرانده و تمام حقایق نوروفیزیولوژیک درباره ادراک بصری را بخوبی میداند. اما پس از بیرون آمدن از این اتاق و اولین مواجهه با چمنزار سبز، درک جدیدی از مشاهده سبزی دارد که از طریق فرآیندهای عصبشناختی و مفاهیم ساختاری/کارکردی قابل درک نبود.
💥این البته غیرمنتظره نیست. دانش روزافزون بشر درباره #همبستههای_عصبی حالات ذهنی، یک معرفت سومشخص و ابجکتیو از یک حقیقت اولشخص و سابجکتیو است. متد #علوم_شناختی اساسا راهی فراتر از awareness - که مربوط به جنبههای کارکردی و قابل مشاهده سومشخص است - ندارد.
این یافتهها کاملا سودمند و قابل استفاده در عرصههای مختلف انسانی و فنی است. اما در نهایت باید به خاطر داشت که تقلیل Consciousness به awareness یا جایگزین کردن اولی با دومی، کمکی به حل #مسئله_دشوار آگاهی نمیکند.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ویدیو درباره خصوصیبودن #تجربه_پدیداری صحبت میکند و به نمونههای #طیف_معکوس هم ارجاع میدهد که مثلا قرمز را سبز میبینند و بالعکس.
طیف معکوس عموما بعنوان مثالی علیه #کارکردگرایی استفاده میشود که ورودی دیتاها از محیط و خروجی رفتاری و گفتاری یکسان است، اما همچنان تجربه درونی از رنگ متفاوت باقی میماند.
🔻توضیحاتی که ویدیو درباره غیرمفهومیبودن #ادراک_بصری رنگها یا تجربه درد ارائه میکند، بمعنای دسترسیناپذیری تجربه پدیداری برای گزارشات شفاهی است. برخی فیزیکالیستهای تقلیلگرا مانند #مایکل_تای خصیصه غیرمفهومیبودن را دلیل #بازنمایی_پدیداری ویژگیهایی از ایندست دانستهاند.
هرچند #شکاف_تبیینی بین غیرمفهومیبودن ویژگی و پدیداریبودنِ بازنمایی آن همچنان برقرار مانده که: چرا و چطور اولی به دومی منجر میشود؟
🔻برخی دیگر مانند #دانیل_دنت ویژگیهای پدیداری را هم مفاهیمی توصیفپذیر و قابل انتقال به یکدیگر میدانند. به اعتقاد ایشان ناتوانی زبانی ما مانع تحقق چنین هدفیست و یک زبان قدرتمند و توصیف کافی و وافی (ولو در حد میلیونها کلمه) خواهد توانست حتی یک شخص کورمادرزاد را از کیفیت ادراک بصری رنگهای مختلف آگاه سازد. دیدگاهی که البته بنظر میرسد ناشی از نادیدهگرفتن ماهیت تجربه پدیداریست.
@PhilMind
🎙وبینار :
🔺🔺بازگشت همه روانانگاری به نوظهورگرایی؛ چالش مشترک دو ایده متعارض معاصر درباره آگاهی🔺🔺
🎤سخنران : دکتر مهدی همازاده
⏰زمان: چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 18
چکیده:
همه روانانگاری (پنسایکیزم) به عنوان جایگزینی برای نوظهورگرایی (ایمرجنتیزم) پیشنهاد شد تا آگاهی را نه برآمده و حاصل پیچیدگی سطوح پایین، بلکه حقیقتی بنیادین و پایه در جهان بداند و از این رهگذر، بر چالشهای پیشروی نوظهورگرایی فائق آید. من در این سخنرانی ابتدا رویکرد نوظهورگرایی و دو نسخه ضعیف و قوی آن را توضیح میدهم و به نقد و بررسی آن از منظر فیزیکالیزم میپردازم. سپس با تبیین رویکرد همه روانانگاری و تطوار نسخههای آن طی دهههای اخیر، سعی میکنم نشان دهم نسخههای معقولتر همه روانانگاری - که مبتلا به مسئله ترکیب نیستند - با چالش اصلی نوظهورگرایی مواجه میشوند و عملا ذیل همان چارچوب قرار میگیرند. همچنین ضمن اشاره به دیدگاه حدوث جسمانی ملاصدرا، مشابهت اساسی آن با نوظهور گرایی قوی و چالش مشترک آن با دو ایده فوق را توضیح خواهم داد.
🔻🔻اطلاعات بیشتر :
http://scs.ipm.ac.ir/talk.jsp
IPM_Dr. Homazadeh.mp3
28.05M
صوت ارائه بحث با عنوان «بازگشت پنسایکیزم به ایمرجنتیزم؛ چالش مشترک دو تئوری متعارض معاصر درباره آگاهی»،
دکتر همازاده، پژوهشگاه IPM، چهارشنبه 23 شهریور 1401
@PhilMind
🚩 شواهدی قوی وجود دارد که در یک سیستم بیولوژیک شبیه ما، #آگاهی بر یک پایهی متشکّل از کالبدشناسی (آناتومی)، شیمی و میدانهای الکتریکی گسترش مییابد.
اما سیستمهای کامپیوتری برای مشارکت و حمایت از فرآیندهای شناختی ما «برنامهنویسی» میشوند و دادههای ورودی براساس توانمندی ما در فهم معنای اطلاعات مختلف، سازماندهی میشوند.
ما این دادهها را با استفاده از لگاریتمها و فرمولهای منطقی و ریاضیاتی و علمی پردازش میکنیم؛ لگاریتمها و فرمولهایی که برای توصیف درک شناختی ما از جهان بیرون و درون، توسعه داده شدهاند.
🚩 عوامل مختلفی، توانایی خلق سیستمهایی با #آگاهی_مصنوعی – که قابل مقایسه و سازگار با آگاهی بیولوژیکی ما باشد – را محدود میسازد؛ مثلاً:
1⃣ سیستم ادراک حسّی ما، اطلاعات را با استفاده از مودالیتههای حسّی بیولوژیکی در انسان، یکپارچه میسازد. در نتیجه سیستمهای #هوش_مصنوعی را وا میداریم با ما در محدودیتهای این مودالیتههای حسّی شریک شوند.
2⃣ در حال حاضر تعامل با این سیستمها، مقیّد به ظرفیتهای حرکتی و ادراکی ماست.
3⃣ سیستمهای کامپیوتری از طریق سوئیچکردنهای الکترونیکی، قدرتهای الکتریکی، و بر پایه تراشهها کار میکنند؛ یعنی کاملاً متفاوت از شیوههای چارچوب سهگانه بیولوژی آناتومی و الکتروفیزیولوژیک و شیمی.
4⃣ سیستمهای کامپیوتری با استفاده از سطوح بسیار پیچیده و سنگین پردازش موازی اطلاعات کار میکنند.
5⃣ سیستمهای کامپیوتری با بکارگیری منطقهای ریاضیاتی، برنامهنویسی میشوند. ولی مشخّص نیست که سیستمهای پردازش بیولوژیک انسانی، بر هیچ شکلی از گونههای منطقی استوار باشد.
🚩 یکی از اعتراضات مهم که امثال جان سرل بر مدلهای محاسباتی و رایج در تولید سیستمهای هوش مصنوعی داشتند، این بود که نوروفیزیولوژی و بیوشیمی را نادیده میگیرند و صرفاً بر فرآیندهای پردازش اطلاعات تمرکز میکنند.
🚩 هرچند همانطور که پگل و کریستین (2017) توضیح دادهاند، سیستمهای هوش مصنوعی در توسعههای اخیر، جایگزینی معدنی از اجزای بیولوژیک آگاهی، شبکههای مصنوعی عصبی بجای نورونهای سلولی، قدرت الکتریکی بجای نوروشیمیایی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعملهای برنامهنویسی براساس پروتئین و DNA را بکار میگیرند.
آیا میتوان منتظر چشمانداز جدیدی از تولید #آگاهی_ماشین بود؟
@PhilMind
فلسفه ذهن
💥ند بلاک – استاد دانشگاه نیویورک و از پیشگامان #فلسفه_ذهن – در برابر دیدگاه #توهم_گرایی امثال #دانیل
🌕 یکی از بحث برانگیزترین موضوعات در #فلسفه_علوم_شناختی و #فلسفه_ذهن، تفسیر #همبسته_های_عصبی مشاهده شده برای تبیین آگاهیست.
استانیسلاس دهاین، یکی از دانشمندان برجسته در این حوزه، چهار "امضا" برای #آگاهی در #مغز تعریف می کند: یک محرک آگاهانه به فعالسازی شدید نورونی می انجامد که آن هم باعث جرقه ناگهانی مدارهای آهیانه ای و پیش پیشانی مغز می شود. دوم، در EEG دسترسی آگاهانه با یک موج آهسته به نام موج P3 همراه است که تا یک سوم ثانیه پس از محرک ظهور می یابد. سوم، جرقه آگاهانه همچنین باعث شلیک متأخر و ناگهانی نوسانات با فرکانس بالا می شود. در نهایت، بسیاری از نواحی مغز، پیامهای دو جهته و همگام را در فواصل طولانی در کورتکس مغز مبادله میکنند. بنابراین یک شبکه مغزی سرتاسری شکل میگیرد (Dehaene, 2014, Consciousness and the Brain, Viking-Penguin, Ch. 4)
🌕 در پاسخ به دهاین برخی منتقدان اشاره کردهاند که چنین همبستههای تجربی برای تبیین حضور تجربه آگاهانه کافی نیست. به گفته کوخ، دهاین مشخص نمی کند چه نوع داده ای که در چه سیستمی تبادل می یابد، باعث ایجاد تجربه آگاهانه در موجودات بیولوژیک یا مصنوعی می شود (Koch, "In the Playing Ground of Consciousness", Science, 343 (6170), p. 487.
🌕 همچنین ند بلاک و دیگران استدلال می کنند که #تجربه_آگاهانه می تواند بدون دسترسی شناختی بالفعل وجود داشته باشد و در نتیجه مدل دهاین محدودیت دارد.
دهاین در مقابل بر روی #آگاهی_دسترسی (جنبه های کارکردی آگاهی که در دسترس هدایت های رفتاری است: access consciousness) تمرکز می کند و تصور #آگاهی_پدیداری که متمایز از آگاهی دسترسی باشد را بسیار گمراه کننده و نوعی گام نهادن در یک شیب لغزنده به سوی #دوگانه_انگاری می داند (Dehaene, 2014, Ch. 7). استدلالی که در واقع بر فرضیات پارادایمی و ترجیحات متافیزیکی تکیه دارد.
🌕 قبلاً درباره تفکیک جنبه پدیدارانه آگاهی از جنبه کارکردی و شناختیِ آن مباحثی را منتشر کرده ایم. ند بلاک با تعابیر آگاهی پدیداری در مقابل آگاهی دسترسی از این تمایز یاد می کند و فلاناگان با تعابیر حساسیت تجربه ای در مقابل حساسیت اطلاعاتی و چالمرز نیز با تعابیر آگاهی پدیداری در برابر آگاهی روان شناختی.
🌕 ندبلاک در ویدیویی که ریپلای کرده ام، برخی شواهد از #نوروساینس در توضیح این تمایز بیان می دارد.
می توان گفت تقلیل جنبه پدیداری آگاهی به جنبه کارکردی، رایج ترین و ساده ترین استراتژی برخی از دانشمندان #علوم_اعصاب برای پاک کردن صورت #مسئله_دشوار آگاهی است که دیوید چالمرز در مکتوبات خود به تفصیل درباره این مسئله و این استراتژی سخن گفته است.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥کروزول - از پیشتازان #هوش_مصنوعی - به آزمون "اتاق چینی" جان سرل پاسخ میدهد👆 (توضیح این آزمون در پستهای قبلی آمده که قابل جستجوست).
💥سرل البته فهم زبان را بمعنای سابجکتیو آن برای کامپیوترها نفی میکند و نه بمعنای کارکردی. به بیان وی نمادها برای ماشینهای محاسباتی فقط یکسری شکل هستند. فهم هر نمادی وابسته به مشاهدهگر است و فهم نمادها توسّط ماشین، نمیتواند موکول به برنامهنویسی دیگر باشد و این تسلسل ادامه یابد.
💥سرل خود در سال 1980 تعدادی اشکال به استدلال خویش، مطرح کرده که یکی از آنها همین پاسخیست که کروزول در اینجا (سال 2016) داده است: «جواب سیستمها».
ممکن است دور سیستم – شامل فرد داخل اتاق و کتاب راهنما و ... – یک خط بکشیم و بگوییم کلّ سیستم است که پرسشها را درک میکند. این پاسخ میخواهد بگوید فقط یک بخش خاص از سیستم (مانند مرد داخل اتاق چینی) زبان را نمیفهمد؛ بلکه این کلیّت سیستم اتاق چینی است که درک زبان بدو منتسب میشود.
💥جواب سرل اینست که فرض کنید شخص این کتابچه را کاملاً به خاطر سپرده باشد و برنامه را با مراجعه به حافظه خویش، اجرا نماید. در نتیجه کل سیستم دیگر با بدن شخص، یکسان است و او (بمثابه کل سیستم) هنوز چینی را نفهمیده است. (See: Searle, 1980, "Minds, Brains, and Programs)
💥همچنین او خود تصریح دارد که در صدد نفی #آگاهی بمثابه یک ویژگی نوظهوریافته نیست. ادّعای محاسباتی که سرل هدف گرفته، اینست که صِرف پیادهسازی برنامه درست در ماشین، دربردارنده حالات ذهنی خواهد بود. (See: Searle, 1997, pp. 12-13) او خود حامی #نوظهوریافتگی آگاهی از مغز است.
@PhilMid
◾️جان سرل دلیل نادیده گرفتن «واقعیت امر ذهنی» (reality of the mental) را از جمله در اثر تمایل #علوم_شناختی اوّلیه برای تقلیل مسائل فلسفی به پرسشهای تکنیکی محاسبات (computation) میداند. (See: Searle, "Analytic Philosophy and Mental Phenomena", pp.421-423)
او البته در عین اینکه مخالف چنین تقلیلی است و مشکلات تجربی و حتّی مفهومی در توصیف #رابطه_ذهن_بدن را میپذیرد و آن را «بنحوی باورنکردنی پیچیده» مینامد، اما «ماهیت منطقی این نوع رابطه» را باعث این میبیند که بتوان نتیجه گرفت حالات فیزیکی و ذهنی در جوهر واحد مغز وجود دارند. (Searle, 1983, Intentionality, Cambridge University Press, p.267)
◾️اما مشخص نیست چرا در نظر سرل اگر رابطهای منطقی و ریاضیاتی بین امر بدنی و امر ذهنی وجود داشته باشد، حتماً باید این دو در یک جوهر واحد وجود داشته باشند؟ آیا اگر امر ذهنی را غیر فیزیکی فرض کنیم، امکان ارتباطی منطقی و ریاضیاتی با جهان فیزیکی منتفی است؟
به نظر میرسد قائلین به انواع #دوگانه_انگاری و حتی #نوظهورگرایی_قوی – که امر ذهنی را در قالب «ویژگیهای غیر فیزیکی» متعلق به یک «جوهر فیزیکی» توصیف میکند – هم قوانینی مشخص و فرمولیزه برای تبیین ارتباط بین ذهن و بدن را لازم میدانند؛ ولو اینکه قوانین مذکور از سنخ قوانین پایهای و غیر قابل تقلیل به / اشتقاق از قوانین فیزیکی باشند.
◾️برود – نوظهورگرای انگلیسی – با تعبیر قوانین فراترتیبی (trans-ordinal laws) از این قوانین یاد میکند و چالمرز با تعبیر اصول پایهای روان–فیزیک.
این قوانین یا اصول پایهای به ما میگویند که تجربه ذهنی چطور به خصوصیات فیزیکی جهان وابسته است؟ به بیان چالمرز اصول «روان-فیزیکی» با قوانین فیزیکی مداخله نخواهند داشت؛ چراکه به نظر میرسد قوانین فیزیکی قبلاً یک سیستم بسته را شکل دادهاند. اما مکملی برای یک نظریه فیزیکی خواهند بود. یک نظریه فیزیکی، نظریهای درباره فرآیندهای فیزیکی بدست میدهد و یک نظریه روان-فیزیکی به ما میگوید که این فرآیندها چطور منجر به بروز تجربه میشوند و در نتیجه، عناصری برای ساختن یک پل تبیینی در اختیارمان قرار میدهد.
◾️البته قوانین/اصول مذکور همچنان از سوی طرفداران #دوئالیسم یا #نوظهورگرایی یا #پنسایکیزم ارائه نشده و چه بسا به عنوان شکاف معرفتشناختی باقی بماند، اما واضح به نظر میرسد که همین مقدار به معنای تأیید ارتباط قانونی و منطقی بین ذهن و بدن از سوی این دست نظریهپردازان است.
شاید سرل عدم کشف و معرفی چنین قوانینی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آنها بداند، ولی در این صورت طرف مقابل نیز عدم کشف و معرفی توصیفی تجربی و مفهومی از ذهن فیزیکالیستی را به عنوان شاهدی بر عدم وجود آن قلمداد خواهد کرد.
@PhilMind
⭕️ #دانیل_دنت استدلال #اتاق_چینی جان سرل – که برای اثبات عدم #حیث_التفاتی یا معناشناسی در روباتها ارائه شده – را غیر معتبر میداند؛ نه از این لحاظ که وجود حیث التفاتی و #آگاهی از معنا را در #هوش_مصنوعی قبول دارد؛ بلکه از این جهت که اساساً قائل به وجود چنین چیزی حتی در مورد انسانها هم نیست.
⭕️ وی در پاسخ به آزمون اتاق چینی میگوید اصل مسئله برای سرل، آگاهی از معناست و در واقع به منظر اولشخص فرد حاضر در اتاق چینی تکیه دارد.
او سرل را متهم میکند که بین دو ادّعا خلط کرده است: ادّعای اشتقاقناپذیری معنا از نحو/ساختار نمادها، و ادّعای اشتقاقناپذیری آگاهی معنا از نحو. در نتیجه ایده درک اصیل زبان یا معناشناسی، از ایده آگاهی قابل تفکیک نیست. به بیان دنت، او امکان معناشناسی غیرآگاهانه را مدّنظر قرار نمیدهد.
⭕️ دنت توجه میدهد که نحو یا ساختار سمبلها در زبان کامپیوتر را نه به صورت برنامه اجرانشده (و اصطلاحاً روی طاقچه)، بلکه به صورت نحوِ در حال اجرای بدنمند در یک ماشین متناسب سریع در نظر بگیریم. او میگوید این ساختار نمادها برای تحقق معنا کافی است و این تنها نوع معناشناسی است که وجود دارد.
⭕️ در نهایت یکی از مهمترین دلالتهای استدلال دنت اینست که فرض سرل در استدلالش اشتباه است که ذهنها را دارای محتوا میداند؛ چرا که «چیزی به عنوان "حیث التفاتی درونی" وجود ندارد، به ویژه اگر به صورت ویژگیای لحاظ شود که شخص بدان آگاهی و دسترسی خصوصی دارد». (See: Dennett, 1998, The Intentional Stance, The MIT Press, pp. 335-337.)
⭕️ قبلاً پستهایی در کانال منتشر کردیم که استدلالهایی به سود جنبه پدیداری برای حیث التفاتی ارائه میکرد. حتی بسیاری از فیلسوفانی که وجود #آگاهی_پدیداری در مورد حالات التفاتی را نفی میکنند نیز دسترسی سابجکتیو به محتوای این حالات را قبول دارند.
سرل خود توضیح داده بود که معناشناسی اساسا با آگاهی شخص مفسر از نمادها (کلمات زبان) پیوند خورده و در واقع، اشتقاق معناشناسی از یکسری حرکات بدنمند فاقد آگاهی سابجکتیو از محتوا، یک تعریف کارکردگرایانه رادیکال از حیث التفاتی است.
⭕️ #حذف_گرایی دنت درباره آگاهی در واقع علاوه بر آنکه به شدت غیرشهودی است، خودشکن هم به نظر میرسد؛ چراکه طبق دیدگاه دنت، ادعای حذفگرایانه نیز نوعی محتوای توهمآمیز ذهنی خواهد بود. ضمن اینکه پذیرش و باور به توهمیبودن محتوای تفکرات و باورها و امیدها و امیال – که نقشی حیاتی در بقای ما دارند - میتواند علیه روند انتخاب طبیعی برای بقای گونهی انسانی عمل نماید و این خلاف کارکردی است که دنت برای ذهنمندی ترسیم میکند.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📕هندبوک انتشارات راتلج درباره #آگاهی، توسط روکو جنارو - فیلسوف بازنمودگرا و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه ایندیانای جنوبی - جمعآوری و در سال 2018 در 480 صفحه بچاپ رسیده است.
📘کتاب مشتمل بر سه بخش و 34 فصل است که برای اولینبار منتشر (و نه بازنشر) میشود.
بخش اول به تاریخچه و پیشینه متافیزیکی آگاهی میپردازد و مباحثی مانند #دوئالیسم، #ماتریالیسم، #اراده_آزاد، #هویت_شخصی، #پنسایکیزم و #ایمرجنتیزم، و ... را در بر میگیرد.
📙بخش دوم به نظریههای معاصر آگاهی اختصاص دارد و مشتمل بر فصولی درباره #بازنمودگرایی، تئوری #یکپارچهسازی_اطلاعات (IIT)، تئوری #فضای_کاری_سرتاسری (GWT)، نظریات مبتنی بر توجه، #طبیعی_گرایی زیستشناختی، #نظریه_کوانتومی آگاهی و ... است.
📗بخش سوم اما عناوین مهم در پژوهشها درباره آگاهی را مدنظر قرار میدهد و بر آسیبهای روانشناختی، خواب و رؤیاها، #مدیتیشن، زمان، #هیجانات، تجربیات چندحسی، #آگاهی_حیوانی و #آگاهی_روبات، و #وحدت_آگاهی تمرکز دارد.
هر فصل با یک مقدمه کوتاه آغاز میشود و با فهرستی از منابع مرتبط به پایان میرسد که هم برای ناآشنایان با ادبیات بحث و هم برای پژوهشگران باسابقهی این حوزه مفید است.
📓مقالات فصول مختلف به قلم نویسندگانی معتبر تحریر شده که برخی از شناختهشدهترین آنها عبارتند از: ویلیام سیگر، روکو جنارو، برنارد بارس، دیوید بارت، دیوید پیت.
@PhilMind
🔸دلیل بسیار خوبی وجود دارد که یک نظریه درباره #آگاهی، باید در مورد پدیدههایی توضیح دهد که نه تنها شامل تمایزگذاری، یکپارچهسازی، گزارشکردن و کارکردهایی اینچنین باشد، بلکه #تجربه_درونی را نیز در بر گیرد. ...
🔹استدلال #دنت (بعنوان مخالف این تفکیک) بنحو بسیار جالبی، نوعی تمسک به #پدیدارشناسی است. او پدیدارشناسی خودش را بررسی میکند و به ما میگوید چیزی غیر از کارکردها نیافته تا تبیین نماید.
🔸... در وهله اوّل، اصلاً واضح نیست که حتی تمام موارد موجود در فهرست دنت - «احساس پیشبینی»، «خیالپردازیها»، «لذت و ناراحتی» - موضوعاتی صرفاً کارکردی باشند. اینکه بدون استدلال ادعا کنیم تمام آنچه برای تبیین چنین مواردی لازم داریم، کارکردهای مرتبط هستند، بنظر میرسد همان سؤال اساسی بحث باشد.
🔹و اگر این موارد بحثبرانگیز را کنار بگذاریم، بنظر میرسد فهرست دنت یک فهرست ناقص از آنچیزهایی است که باید در #تبیین_آگاهی توضیح داده شوند. «توانایی اشکریختن» و «بیتوجهی خوشدلانه نسبت به جزئیات ادراکی» پدیدههای قابل توجهی هستند، ولی با واضحترین پدیدههایی که لااقل خود من در هنگام #درون_نگری مییابم، فاصله زیادی دارند.
بسیار واضحتر، تجربه #عواطف و خود حوزه #ادراک_بصری پدیداری است و هیچکدام از توضیحات دنت دلیلی برای این باور به ما نمیدهد که چنین مواردی نیاز به تبیین ندارند یا اینکه تبیین کارکردهای مرتبط، آنها را تبیین میکند.
🔸چه اتفاقی ممکن است در اینجا افتاده باشد؟ شاید کلید اصلی در نکتهای باشد که جاهای دیگر به عنوان پایه و اساس فلسفه دنت توصیف شده است: «مطلقگرایی سوم-شخص» (third-person absolutism).
اگر فردی منظر سومشخص را درباره خودش در نظر بگیرد - به اصطلاح از بیرون به خود نگاه کند - بدون شک این واکنشها و کارکردها، کانون اصلی مشاهدات هستند. اما مسئله دشوار در مورد تبیین آگاهی، دیدگاه از منظر اوّلشخص است.
🔹تغییر به منظر سومشخص درباره منظر اولشخص - که یکی از حرکات مورد علاقه دنت است - دوباره فرض میگیرد که آنچه نیاز به تبیین دارد، موضوعاتی کارکردی مانند پردازشها و واکنشها و گزارشهاست و لذا در یک قالب دوری شکل، استدلال میکند.
🔸... دنت در مقالهاش مرا به چالش میکشد تا شواهد «مستقل» (احتمالاً شواهد رفتاری یا کارکردی) برای «بدیهیشمردن» تجربه ارائه کنم. اما او دارد نکته را از دست میدهد. تجربه آگاهانه به نوبه خود برای تبیین سایر پدیدهها «بدیهی گرفته» نمیشود؛ بلکه پدیدهای است که باید در جای خود تبیین شود.
و اگر معلوم شد که نمیتوان آن را در قالب هویات پایهایتر تبیین کرد، باید آن را تقلیلناپذیر در نظر گرفت؛ همانطور که در مورد مقولاتی مانند مکان و زمان اتفاق میافتد.
Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 31-33.
@PhilMind
♦️تونونی در استدلال برای تئوری یکپارچهسازی اطلاعات (Integrated Information Theory: IIT) میگوید این نظریه از #پدیدارشناسی شروع میشود و از آزمون فکری برای ادعای اینکه آگاهی همان اطلاعات یکپارچهشده است، استفاده میکند (Tononi, 2008, "Consciousness as integrated information: A provisional manifesto", P. 216).
♦️وی از ما میخواهد که یک دیود حساس به نور و یک شخص انسانی را تصور کنیم که هر دو به یک اتاق تاریک نگاه میکنند. به بیان تونونی، وقتی دیود حساس به نور، به اتاق تاریک نگاه میکند، تنها میتواند یک حالت را رد کند: اینکه اتاق تاریک است و نه روشن.
ولی در مورد شخص بیدار میگوید: «وضعیت کاملاً متفاوت است. شاید فکر کنید که انسان بیدار هم بین روشنایی و تاریکی اتاق همان تمایز دیود بین نور و تاریکی را انجام میدهد. حال آنکه در واقع تعداد بسیار بیشتری از تمایز بین گزینهها میگذارد و در نتیجه بیتهای اطلاعات بیشتری تولید میکند» (Ibid, p. 218).
♦️به بیان دیگر این شخص علاوه بر نفی روشنایی اتاق، هر حالت دیگری که امکان ادراک حسی آن را دارد (مثلاً حرکت فیل آبی در اتاق و ...) نیز رد میکند.
تونونی مدعی است که سطح #آگاهی مستقیماً با مقدار احتمالات ادراکی که توسط سیستم رد شده است، ارتباط دارد. این را "اصل حذف اطلاعات" (principle of information exclusion) نامیدهاند.
تونونی سپس از این اصل برای تعریف اطلاعات یکپارچه استفاده میکند: «این تحلیل پدیدارشناختی [آزمایش فکری دیود نوری] نشان میدهد که یک سیستم فیزیکی برای ایجاد آگاهی باید بتواند بین مجموعه بزرگی از حالات، تمایز قائل شود (اطلاعات) و باید این کار را بعنوان یک سیستم واحد انجام دهد؛ سیستمی که به مجموعهای از اجزای علیت مستقل تجزیه نمیشود (یکپارچه)» (Ibid, p. 219).
♦️تونونی هیچ استدلال دیگری ارائه نمیکند، بلکه در مقالات متعدد از 2003 تا 2014 به صورتبندی تعاریف ریاضیاتی اطلاعات یکپارچه میپردازد. در حالی که یکی از مشکلات اساسی با تئوری او اینست که چرا باید آگاهی را حاصل اطلاعاتی از نفی گزینهها بدانیم؟
وی از پدیدارشناسی #تجربه_حسی خودش شروع کرده. پدیدارشناسی حتماً نقشی کلیدی در درک علمی آگاهی دارد. اما همانطور که استراوسون در نقد IIT متذکر شده، افراد میتوانند براساس تجربیات سابجکتیو خودشان، به نتایج بسیار متفاوتی در مورد ویژگیهای اساسی آگاهی برسند.
♦️بار اثبات بزرگی بر دوش تونونی وجود دارد تا دلایلی فراتر از شهود شخصی و مثالهای ابتدایی برای حمایت از اصل حذف اطلاعات ارائه دهد.
ضمن اینکه بدون استدلالهای بیشتر و قویتر، معقول بنظر نمیرسد که فرض کنیم اطلاعات یکپارچه، مولد آگاهی یا معادل آنست. حتی اگر اصل حذف اطلاعات را صحیح فرض کنیم، حداکثر نشان دهنده اینست که اطلاعات یکپارچه برای آگاهی لازم است، اما چرا کافی است؟
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ دونالد هافمن - استاد شناختهشده دانشکده #علوم_شناختی دانشگاه ایروین کالیفرنیا - از فواید و ناکارآمدیهای #نظریه_محاسباتی_ذهن (Computational Theory of Mind: CTM) میگوید👆
❄️ اشکالات مختلفی در کانتکست فلسفی علیه #نظریه_محاسباتی مطرح شده؛ از جمله آزمون #اتاق_چینی از سوی #جان_سرل که درک معنا و #حیث_التفاتی را در رویکرد محاسباتی و #هوش_مصنوعی زیر سؤال میبرد، و اشکال #مسئله_چارچوب (frame problem) یا حس عمومی (common sense) از سوی #هیوبرت_دریفوس که #تجربه_پدیداری را پیشامفهومی و فراتر از معرفتهای گزارهای میداند.
❄️ هافمن در اینجا از تقلیل یا تبیین کارکردگرایانه در رویکرد محاسباتی سخن میگوید.
طبیعتاً اگر #آگاهی را اینهمان با/ یا حتی برآمده از کدهای برنامهای و کارکردها در مغز بدانیم، مدلهای محاسباتی و رویکردهای رفتارگرا در ساخت #روبات میتواند نویدبخش چشمانداز #هوش_مصنوعی_قوی و تولید مصنوعی آگاهی باشد.
اما اگر استدلالها علیه این تبیین کارکردی را قابل توجه بدانیم، باید بدنبال رویکردهای جایگزین در هوش مصنوعی و #آگاهی_ماشین باشیم که - برخلاف #پیوندگرایی - مجددا ذیل رویکرد محاسباتی قرار نگیرد.
@PhilMind
🎗از نظر #فلسفه_مشاء، جواهر پنج قسماند: مادّه، صورت، جسم، نفس و عقل. البته اگر مادّه و صورت که با ترکیب هم جسم را تشکیل میدهند، کنار بگذاریم، در واقع سه قسم اصلی باقی میماند: جسم، #نفس و #عقل_مفارق (مجرد تام).
عقل مفارق نه ذاتاً و نه فعلاً نیازمند مادّه نیست، نفس اما ذاتاً مجرد ولی فعلاً نیازمند به مادّه است. جسم هم که هویّتی مادّی دارد (ذاتاً).
🎗اما #ملاصدرا تعریفی از نفس ارائه میدهد که تقسیم فوق را به هم میزند. در نگاه #بوعلی و پیروانش، نفس نیز از سنخ عقول مفارق است؛ یک جوهر #مجرد_تام که فعلاً تدبیر و تصرف در یک بدن خاص دارد (مانند تدبیر و تصرّف ناخدا در کشتی).
#صدرالمتألهین اما وابستگی نفس به بدن و مادّه را طبق تفسیر #ابن_سینا، یک وابستگی عرضی میداند. کما اینکه خود شیخالرئیس و تابعینش نیز قبول دارند. در نتیجه عملاً سه نوع جوهر در دیدگاه بوعلی به دو نوع جوهر اصلی (#مجرد و #مادی) فروکاسته میشود.
🎗ملاصدرا اما تعریفی از نحوه وجود نفس دارد که آن را بعنوان جوهری سوم در کنار جسم و عقل (مجرد تام) معرفی میکند که امری بینابین است: «تصرّف نفس در بدن و تعلّق به آن، ذاتی نفس است. ... تصرفات نفس در بدن، مانند تصرف مفارقات در اجسام نیست؛ زیرا نفس در ذات خودش، مباشر در تحريكات جزئی و ادرکات جزئی است و از این طریق، منفعل میشود و استکمال میپذیرد.» (اسفار، ج8، صص348-347)
🎗بنابراین احتیاج نفس به بدن، مانند احتیاج صنعتگر به مغازهاش نیست که یک نیاز عارضی باشد و بتواند از آن جدا گردد. آلتبودن بدن برای نفس مانند ابزار اره و تیشه در دست نجار نیست که گاه آن را بردارد و گاه واگذارد. بلکه این احتیاج از همان ابتدا به مثابه یک نیاز جوهری در وجود نفس قرار دارد. چه اینکه نفس بدون بدن و قوای حسّی و طبیعی آن، استقلال در وجود ندارد.
پس نفس مادام که به عنوان نفس وجود دارد، ناقصالذات و محتاج به بدن است و هویتش بدون اتصال به بدن شکل نمیگیرد و کامل نمیشود. (اسفار، ج9، صص116-115)
🎗بدین ترتیب جدایی نفس از بدن در هنگام #مرگ، چه توضیحی خواهد یافت؟ از منظر #حکمت_متعالیه، نفس مادام که نفس باشد، تعلّق ذاتی به بدن دارد. اما میتواند از نفسیت درآمده و در #حرکت_جوهری خویش به عقل مفارق تبدیل شود. در اینصورت احتیاج و تعلق ذاتی به بدن ندارد و میتواند از آن جدا باشد.
@PhilMind
🧩 یک نتیجه قطعی از یافتههای #نوروساینس اینست که بین تجربیات آگاهانه درونی و فرآیندهای مغزی، همبستگی (#correlation) وجود دارد. و تقریبا قطعی بنظر میرسد که هر نوع خاص از تجربیات اولشخص، با گونهای خاص از فعالیتهای نورونی همبسته است؛ تجربه e1 با فرآیند عصبی n1 همبسته است، تجربه e2 با فرآیند عصبی n2 و ... .
🧩 اما آیا این یافتهها برای تبیین #آگاهی کافیاند؟
در اینجا گروهی از دانشمندان (به پیشتازی دانیل #دنت) اساسا منکر وجود پدیده اولشخص شدهاند و تمام حقیقت آگاهی را همان کارکردهای مغزی و بدنی دانستهاند. گروهی دیگر (طرفداران اینهمانی)، دادههای اولشخص را به دادههای سومشخص تقلیل میدهند. ایشان منکر وجود #تجربه_درونی نیستند، اما آن را دقیقا معادل همین همبستهها یا کارکردهای عصبشناختی (مثلا #پردازش_اطلاعات و ...) تعریف میکنند.
🧩 منظر علوم تجربی اساسا منظری سومشخص و ابجکتیو است و وقتی به سراغ مطالعه پدیدهای میرود که ماهیتا منظری اولشخص و سابجکتیو دارد، یک تفاوت متدولوژیک بکار گرفته میشود که در نهایت تبیین پدیده مورد مطالعه را مناقشهبرانگیز میسازد.
استدلالهای فلسفی مختلفی در اینباره ارائه شده که میتوان به مقاله حس و حال خفاشبودن (what it is like to be a bat) از تامس نیگل، مقاله "آنچه مری نمیدانست" از فرانک جکسون، مقاله "نامگذاری و ضرورت" از سول کریپکی، استدلال «امکان زامبی» و ... اشاره کرد که قبلاً در این کانال بدانها پرداختهایم.
🧩 بنظر میرسد برای حرکت به سمت دانشی تجربی درباره آگاهی (a science of #consciousness) باید این شکاف بین دادههای اولشخص (درباره تجربیات آگاهانه) و دادههای سومشخص (درباره فرآیندهای عصبشناختی) را به رسمیت شناخت و بجای انکار پدیده اولشخص یا تقلیل غیرموجه آن به یافتههای سومشخص، بدنبال شناسایی و فرمولیزهکردن ارتباط بین این دو سطح از دادهها بود.
🧩 به بیان #چالمرز، در جایی که بین دو دسته از دادهها همتغییری سیستماتیک وجود دارد، میتوانیم انتظار اصولی سیستماتیک داشته باشیم که زیربنا و تبیینی برای این همتغییری باشند. در مورد آگاهی، میتوان انتظار اصول پلزننده (bridging principles) را داشت که زیربنا و تبیین همتغییری بین دادههای سومشخص و دادههای اوّلشخص را فراهم آورد. یک نظریه تجربی درباره آگاهی در نهایت نظریهای درباره این اصول خواهد بود.
@PhilMind