eitaa logo
اَلَابِذِکرِ اللهِ تَطمَئنُّ القُلُوبُ
16.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
8 فایل
❤﷽‌❤ مؤسسه قرآن و عترت نور جهت ثبت نام کلاس های قرآنی و هر گونه سوال به آیدی زیر مراجعه بفرمایید . ارتباط با خادم کانال 📞 @Kanizfatemeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت دوم 📝زندگی نامه شهید 🌷با توجه به املاک و اراضی بسیار ؛ «کشاورزی؛دامپروری و تجارت »شغل اصلی خاندانش بود . محمدعلی کودکی بیش نبود که در یازده سالگی پدرش دیده از جهان فرو بست. 🔸️او چهار برادر تنی به نامهای نعمت الله؛هیبت الله؛رسول و یک خواهر تنی بنام محبوبه دارد 🌷همچنین نه خواهر ناتنی به نامهای «عزت آغا؛منوره؛تاج الملوک ؛افروز؛شوکت الملوک؛عذرا؛اشرف؛ زرین تاج ویک برادرناتنی بنام رحمت الله » نیز دارد. 🔸️شهید تحصیلات ابتدایی اش را در دبستان «شهدا» ی روستای زادگاهش به پایان رساند و پس از آن در حوزه علمیه محمودیه شهر فاروج مشغول به تحصیل علوم دینی شد. 🌷با شروع جنگ تحمیلی برای اول بار در تاریخ 1361٫5٫6در عملیات رمضان ؛منطقه شلمچه و شمال شرق بصره حضور پیدا کرد و پس از آن در عملیات هایی چون رمضان ؛والفجرمقدماتی ؛والفجر۱ و کربلای ۲ شرکت کرد و در عملیات والفجر۱؛از ناحیه دست و بازو مجروح و پس از بهبودی دوباره عازم جبهه شد . 🔸️در سال 1362از حوزه علمیه شهر فاروج به حوزه علمیه امام خمینی شهرستان کاشان هجرت کرد. از شانزده سالگی تا آخرین ساعات عمر در جبهه ها شرکت کرد . 🌷تا اینکه بالاخره در عملیات کربلای۲ منطقه حاج عمران ؛ ودرقله 2519متری در دهم شهریورماه سال 1365همراه با دوست طلبه و همرزم شهیدش «علی شمعدانی »در«لشکر ویژه شهدا »به فرماندهی شهید محمود کاوه حضور یافت 🔸️و سر انجام پس از شش بار حضور پی در پی در ماه ذی الحجه دعوت حق را لبیک گفت و در تابستانی داغ ؛داغی بزرگ بر دل هایمان گذاشت . 🌷این شهید عزیز بعد از مفقودالاثر شدن ۹ ماه پس از شهادت در خرداد ماه 1366مصادف با (27ماه رمضان و شب قدر 1407ق) پیکر مطهرش بدون هیچ تغییر و آسیبی به آغوش خانواده بازگشت 🔸️و روی دست مردم شهید پرور رستم آباد تشییع شد و در جوار شهدای روستا ؛درگلزار شهدای امامزاده جعفر بن الحسن المجتبی به خاک سپرده شد به عنایت حق این شهید پس از شهادت اعجاز بسیار دارد که درفصل آخر به برخی از آنها اشاره خواهیم نمود... ☀️
🌷🕊🍃 تـو فقط بی‌سیم‌ات را جواب بده ما قول می‌دهیم تمام رنج‌ها را به دوش بکشیم تمام غصه ها را فقط! صدایت را از ما دریغ نکن... 💔🥀 🕊 ☀️
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت چهارم 📝لباس عزا♡ 🌷ماه محرم از راه رسیده بود در روستای ما رسم بود سه روز مانده به ماه محرم پیرغلامی علم را در وسط میدان روستا میگرفت و مردان سینه زنان گِرد عَلَم می چرخیدند و نوایش را تکرار می کردند. 🔸️ زنان محل هم در کناری به تماشا می نشستند و می گریستند، برخی هم برای حاجت گیری روسری دور عَلَم می بستند و از شب اول ماه محرم هر شب بساط عزاداری و اطعام حسینی برگزار می شد. 🌷هرکس به سهم خود مادی و معنوی خدمتی میکرد تا خود را در غم اهل بیت شریک کند. محمد پنج ساله بود و شب اولی که از مسجد بر میگشت بسیار گرفته بود. 🔸️ از او دلیل ناراحتی اش را پرسیدم محمد خودش را در آغوشم انداخت و با گریه گفت: مادر! من هم دوست دارم مانند بزرگ ترها لباس مشکی بپوشم : 🌷گفتم شهر رفتن کار مشکلی است، ولی قول میدهم تا سال بعد ان شاء الله برايت لباسی مشکی تهیه کنم محمد کمی نگاهم کرد و پرسید: نامت چیست؟ گفتم فاطمه چطور؟ 🔸️سرش را پایین انداخت و گفت یعنی من پسر فاطمه ام، امام حسین هم پسر حضرت فاطمه.....؟؟؟؟ امشب شیخ روستا می گفت مادر امام حسین پیراهنی برایش دوخته، خوش به حالش !کاش مادر من هم پیراهنی برایم میدوخت. 🌷با این جمله محمد جگرم آتش گرفت با خود میگفتم حالا که پسرم خواسته به جایی دارد من چرا مانع کارش شوم وقتی همه خوابیدند از جا برخاستم به سراغ صندوقچه چوبی رفتم 🔸️به زحمت چادر مشکی کهنه ام را پیدا کردم و پس از برش زدن پیراهنی مشکی برایش دوختم و فردا شب وقتی آماده رفتن به مسجد میشد صدایش زدم و پیراهن مشکی را نشانش دادم. 🌷غافلگیر شده بود، از خوشحالی زبانش بند آمده بود. با ذوق پیراهن را پوشاندم و خدا را شکر کردم که قواره تنش شده بود. محمد تا چند لحظه دورم می چرخید و مرا می بوسید و تشکر می کرد. واین اولین پیراهن مشکی جگرگوشه ام بود... ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 🌹شهـــید مالکوم ایکس: اگر مراقب نباشید، رسانه‌ها با شما کاری خواهند کرد که از مظلوم متنفر باشید و به ظالم عشق بورزید. ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃 یه جوری نگاه میکنه انگار میخواد بگه "بچه مسلمون شهید میده ولی باخت نمیده"✌️ ☀️   https://eitaa.com/Champion555