کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━
https://eitaa.com/Qvaetrat
┗━━━🍂━
حضور در ميدان كار
(محمد بن منكدر) يكى از صوفيان مدينه گويد: در يكى از ساعات بسيار گرم به يكى از نواحى مدينه رفتم ، محمد بن على را ديدم كه با بدن فربه بر دوش دو نفر از غلامان خود تكيه كرده است .
نزد خود گفتم : بزرگى از بزرگان قريش است كه در اين هواى گرم در طلب دنيا حركت مى كند. مى روم و او را نصيحت مى كنم نزديك رفتم و سلام كردم ، او هم در حالى كه عرق كرده بود و نفس مى زد جواب سلام مرا داد.
عرض كردم : بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت و با اين حال در طلب دنيا حركت مى كند؟
اگر در اين حال مرگ تو فرا رسد چه خواهى كرد؟
حضرت خود تكيه به ديوار داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم در اين حال فرا رسد در حالى فردا رسيده است كه در اطاعت از خداوند تعالى بسر مى برم كه مى خواهم با سعى و تلاش خود را از نيازمندى به تو و ديگران حفظ كنم و اين ترسى ندارد، ترس من بايد از آن جهت باشد كه مرگم در حال معصيت فرا رسد.
عرض كردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه كنم اما تو مرا موعظه كردى .
بحار الانوار، ج 68، ص 156.
#داستان_روایی
کانال فرهنگی قرآن و عترت👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌺🍃━━━
https://eitaa.com/Qvaetrat
┗━━━🍂━
خبر از بدهی پدر و پرداخت آن
مرحوم شيخ مفيد، کليني، راوندي و ديگر بزرگان به طور مستند به نقل از يکي از اهالي مدينه ي منوره آورده اند:
شخصي به نام مطرفي حکايت کند: هنگامي که حضرت ابوالحسن، علي موسي الرضا عليهماالسلام به شهادت رسيد، مبلغ چهار هزار درهم از آن حضرت طلب داشتم و کسي ديگر، غير از من و خود حضرت از اين موضوع اطلاع نداشت. به همين جهت با خود گفتم: پولهايم از دستم رفت و ديگر قابل وصول نيست.
در اين افکار بودم، که فرزندش حضرت ابوجعفر، جواد الأئمه عليهالسلام برايم پيامي فرستاد که فرداي آن روز پيش حضرتش بروم و در ضمن پيام افزود: هنگام آمدن کيسه و يا خورجيني را نيز همراه بياور. پس چون فرداي آن روز فرا رسيد و در محضر مبارک امام محمد جواد عليهالسلام شرفياب شدم، حضرت مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: پدرم حضرت ابوالحسن، امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام رحلت نموده است؛ و تو مقدار چهار هزار درهم از پدرم طلب کار هستي؟ عرضه داشتم: بلي، پدر شما مبلغ چهار هزار درهم به من بدهکار ميباشد.
پس در همين لحظه متوجه شدم که حضرت جواد عليهالسلام گوشه اي از آن جانمازي را که روي آن نشسته بود، بلند کرد و مقداري دينار از زير آن برداشت و تحويل من داد و فرمود: اين مقدار دينارها بابت بدهي پدرم به تو ميباشد، آنها را تحويل بگير.
و من چون آن پول ها را از حضرت تحويل گرفتم، آنها را محاسبه کردم، درست به مقدار همان چهار هزار درهمي بود که از امام رضا عليهالسلام طلب داشتم. [1] .
(1) اصول کافی:ج1،ص497،ح11-ارشاد شیخ مفید:ص325،خرایج راوندی: ج1،ص378،ح7،بحارالانوار:ج50،ص54،ح29.
#حکایات #داستان_روایی