من دختر سبزی فروش محله مونم🍃
مادرم وقتی مُرد تمام فشار زندگی رو دوش من بود و دوتا داداش کوچیکم و من بزرگ کردم.سن ازدواجم رسیده بود تعریف از خودم نباشه دختر خوش چهره ای بودم و همیشه خانوم های همسایه بهم میگفتن حتی از مادر خدابیامرزتم قشنگ تری...
یه روز که رفته بودم بیرون خرید خونه انجام بدم یهو چنتا از پسرای لات محله دوره ام کردن و برای اذیت کردن من شعر آی دختر سبزی فروش سبزی چند فروش و میخوندن...همینطور که داشتن بهم نزدیک میشدن که یهو فرشته نجاتم سر رسید...🥺❤️🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
فکر میکردم ناجیمه ولی انگار🥺😭
یه شب شوهرم رفت مادرشو برسونه تالار، عروسی دعوت بود بعد چون تالار دور بود گفت دیگه نمیام
خونه میمونم همونجا دیگه تا ساعت ۱۱ برمیگردم گفتم باشه یه کاسه تخمه برداشتمو جلوی تلویزیون لم دادمو همونجا خوابم برد🥱
دقیقا ساعت ۱۱ صدای چرخیدن کلید درو شنیدم بیدار شدم بعد همسرمو دیدم از پشت شیشه در نگام میکنه و یه لبخندی میزد که همه دندوناش معلوم بود،
بعد منم پا نشدم گفتم الان میاد تو دوباره گرفتم خوابیدم، بعدش که داشت چشمام گرم میشد یادم افتاد که...😱🥶🔥🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4
اتفاق وحشتناکی که زندگیمو خراب کرد😭🔥
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :697
مورخ:1/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
این داستان نیست بلکه زندگی واقعیه🌱
اسمم منتیا هست به معنای نور چشم یکی از خوشگل ترین دخترهای روستامون اما تا سن ۱۸ سالگی هیچ خواستگاری نداشتم چون مادرم زن دوم یه پیرمرد بود و قبل اینکه من چشم باز کنم مرده بود!
دو سه سال بعدش هم پدرم مرد و من شدم زیر دست نامادری و هفت هشت تا خواهر برادر ناتنی که اسم و آوازه خوبی نداشتن🔥🤦🏻♀
برای اینکه بهم اجازه نفس کشیدن توی خونه رو بدن باید صبح تا شب سر زمینهای کشاورزی کار میکردم و شبها برای برادرام کثیف ترین کارو انجام میدادم یعنی بجای اونا...😰🥶😭👇
https://eitaa.com/joinchat/3447193688C2571e4be0f
🔥رفتم وسط آتیش جهنم🔥👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :698
مورخ:2/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
فردای همون روزی که فکر میکردم از شر این سرطان لعنتی خلاص شدم و حالا میتونم بهترین روزام رو با فربد بگذرونم داخل موبایلش از یه شماره ناشناس پیامی دیدم که قلب و روحم نابود شد…😱😢😱
همون لحظه فربد گوشیش رو با لبخند قفل کرد و رفت دستشویی ، تموم جراتم رو جمع کردم و وقتی پیامش رو باز کردم با دیدن پیام های دختر عموش خون تو بدنم یخ کرد😳🥺😢 و احساس کردم هر لحظه ممکنه از شدت فشار زیاد بی هوش بشم
چون اون راجع به من …😰😮😭
😱😱🥺🥺☠☠👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929
❌برم نمیشه سرگذشت زندگیم اینقدرتلخ و بی رحمانه باشه🖤😱🖤
گسترده تبلیغاتی رادین
فردای همون روزی که فکر میکردم از شر این سرطان لعنتی خلاص شدم و حالا میتونم بهترین روزام رو با فربد ب
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :699
مورخ:2/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
پدرم از ترس زندان و بدهی منو مجبور کرد پای سفرهی عقد با گنده لات محل بشینم ولی همینکه خواستم بله رو بگم یه مرد غریبه وارد شد و داد زد چطور میخواین زن منو عقد یکی دیگه کنین؟😡
تو عمرم این مرد رو ندیده بودم و نمیدونستم چرا داره آبرومو میبره، قبل از اینکه نامزدم حرکتی کنه یه بسته رو جلوی پدرم انداخت و دست منو گرفت و برد، پرت کرد تو ماشینش و به راننده گفت برو!
عصبی دستم رو از دستاش بیرون کشیدم و جیغ کشیدم به من دست نزن عوضی، تو کی هستی چی میخوای از جونم چرا با آبروی من بازی کردی؟
با چشمای خمار بهم خیره شد و لب زد: دستم که بهت نخورده ولی بدم نمیاد زبونتو کوتاه کنم،
از امروز دوشیزهی مکرمه نیستی از امروز زن منی، فهمیدییی؟ با ترس خودمو کشیدم عقب که با حرفی که زد تن و بدنم لرزید،..🥶🔥🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
سرگذشت دختری که قربانی کینه قدیمی شد😫
پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود به چشم مادر بهش نگاه میکردم چون تنها بود هر روز میاومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک پیک باهاش خیلی راحت بودیم
تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتم خواب سنگینی منو میگرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم یه روز شک کردم مثل همیشه رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زدی رفتم خونه بعد یه ساعت........
https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :700
مورخ:3/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
خبرفوری: آرایش کردن ممنوع شد ⛔️💄❌️
اگه خبر واقعی بشه، ریخت نصفمون بیریخت میشه🧟♀️
پس یادبگیر چطوری زیر پوستی خوشگل تر بشی و ۲۴ ساعت پاک نشه💯
رازش اینجاست🪄با این لوازم آرایشی خاص، به سبک بازیگرای هالیوودی آرایش کن 👇
https://eitaa.com/joinchat/3929080715C1f8332c84e
حراج فانتزی ترین لوازم آرایش☆ پینترستی☆ با قیمتهای باورنکردنی زیر ۱۰۰ تومن
همراه با ضمانت مرجوعی و تضمین کیفیت
پسر جونم علاقه زیادی داشت تو خونه تنها بمونه به بهونه های مختلفی منو میفرستاد خونه مادرم تا خودش تو خونه تنها باشه یه روز ماجرا رو به مادرم گفتم گفت بدون اطلاع پسرت تو خونه دوربین نصب کن منم وقتی رفته بود دانشگاه این کار کردم اون روز به پسرم گفتم میرم خونه مادرم تا شب برنمیگردم برق شادی تو چشای پسرم دیدم حالم خیلی خراب شد اومدم خونه مادرم شب برگشتم خونه سریع فیلم باز کردم ساعات اولیه همه چی معمولی بود تا این پسرم در حالی دیدم که داشت......
https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :701
مورخ:3/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانماییکه اصلا ذهنشون نمیکشه واسه #تزیین غذا و سالاد و مخلفات سفره بیان😍 آموزش گذاشتم👇
۵۰ مدل تزیین #برنج قالبی و کشیدنی😍
۳۰ مدل تزیین #ماست_وخیار😋
تزیین و چیدمانِ مجلسیه #سبزی_خوردن😜
قول میدیم ازین ببعد سفره هات #مثل_تابلو نقاشی دلبر میشه بیا😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2007236622C5be7be73d3
بزرگترین دوره همی بانوان سرآشپز 👆
آهنگ زیبا 👌🎵
مخصوص ماشین و جشن ها📱 میخوای بیا☺️👇
اهنگا اینجا رو از دست نده رفیق👌🎶👇
https://eitaa.com/joinchat/3698065577Cc0eb7a8a4f
اهنگهای محلی؛ عاشقونه؛ نوستالژی👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :702
مورخ:3/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از این که برادرم پسر خان کشت منوخونبس کردن،به زور وکتک بلا هایی که خانوادم سرم آوردن؛منو به عقد پسربزرگ خان در آوردن ،افتادم زیر دست مرد مسن و زشت که از دیدنش عق میزدم اینا به کنار هر روز باید از هووم کتک میخوردم،مادر شوهرم که بیشتر از همه اذیت میکرد.
از حق نگذریم منم دختر تیز وزرنگ بودم
یه روز که منو فرستاده بودن انباری رو تمیز کنم یه صندوقچه زیر وسایل ها پیدا کردم تصمیم گرفتم سر از کار مادر شوهره در بیارم شبونه به اتاقش رفتم که کلید صندوقچه را پیدا کنم
ولی از شانش من مادر شوهرم وارد اتاق شد که من قایم شدم که یکدفعه بعد مادر شوهرم با کسی وارد اتاقش شد که ای خدا باورم نمیشه...😱🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/2238644862C21d298c044
خدایا مگه میشه کسی با جگر گوشه خودش این کارو بکنه👆👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :703
مورخ:3/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
#داستان_زندگی_سوما❤️🔥🌱
_زن ارباب زاده #نازاست ، نمیتونه بچه دار بشه!😭
با مردمک های لرزونم به بی بی خیره شدم.
چمدون کهنه ای رو جلوی پام انداخت :
_#صیغه ارباب زاده میشی و بهش وارث میدی.
با شنیدن حرفش طاقت نیوردم و با گریه به پاش افتادم :
_تو رو خدا بی بی ، من فقط شونزده سالمه ؛ میخوای تو اون عمارت دیوونه بشم ؟ 😭
ضربه ای به پهلوم زد که روی زمین افتادم.
لباس ها رو از کمد بیرون کشید و با بیرحمی گفت :
_دیگه #فروختمت چاره ای ندارم ، خانم بزرگ پول خوبی بابتت داده!
در اتاق با ضرب باز شد و دو تا مرد مشکی پوش وارد شدن یکی از اونها 😧و ...
https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715
دختر هجده ساله ای که به عمارت اربابی فروخته میشه تا برای ارباب زاده وارث به دنیا بیاره!🔥
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :704
مورخ:4/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
اسمم ترانه هست
ده سالم که بود بابام مرد و از آوارگی رفتیم خونه خالم شدیم مستاجر ، مادر بیچارم روزی دو شیفت کار میکرد تا بتونه اجاره خونه و خرج خونه رو بده ،برای همین من میرفتم طبقه پایین خونه خالم که بچشو نگه دارم،
یروز که با دامن گل گلیم داشتم بازی میکردم، دیدم هوشنگ شوهر خالم زل زده بمن و چشاش برق میزنه
یجوری شدمو رفتم تو اتاق کنار امیرعلی خودمو به خواب زدم ولی یخرده که گذشت حس کردم یکی کنارم دراز کشید و ...😱🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/1681130232C7de61dbbae
👆🏻👆🏻
هدایت شده از کانال واریزی رادین
♥️ بسم الله الرحمان الرحیم ♥️
با سلام و عرض شرمندگی به علت عقب افتادن واریز؛
واریز گسترده رادین تا 14 آذر ماه تکمیل شده است با تشکر از تمامی عزیزانی که در همه مقاطع منت گذشته و از گسترده رادین حمایت کردند 🙏🏻
انشاالله با واریزی فوری در خدمتتون خواهیم بودیم از همه عزیزان که حمایت کرده عذر خواهی میکنیم 🌸🙏🏻
لطفا از این به بعد هم مثل همیشه از گسترده رادین حمایت بفرمایید 💐
باتشکر
@variz_Radin
همه واریز ها رو چک کنید لطفا 👆🏻
👇موردی بود لطفا پیام بدید👇
@Radin_598
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :705
مورخ:4/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
من عامرم! حاجی بازاری معروفی که به ثروت و حجرههای طلافروشیم تو تهران مشهور بودم. زندگیم خوب بود تا اینکه دوستِ قدیمیم رضا که ۱۰سال از من بزرگتر بود با زنش به مسافرت رفت و دختر ۱۸سالهی کنکوریش رو پیشم امانت گذاشت!
من که نمیتونستم خیانت در امانت کنم و از طرفی بودن زیر یه سقف با یه دختر نامحرم برای منی که حاجی بودم شایعه درست میکرد؛ شرط گذاشتم محرمم بشه!..
عقدموقتی دور از چشم رضا با دخترش خوندم که فقط بین من و حلما ( دختر رضا) مثل یه راز بود؛ شب اولی که حلما خونهام خوابیده بود حالش به قدری بد شده بود و مثل مار به خودش میپیچید که ترسیدم چیزیش بشه و بردمش دکتر که با دیدن فامیلِمون گند زدم و گفتم!!🤦♂🥶
ادامه سرگذشت حلما و عامر ( ملکهحاجی )📵
https://eitaa.com/joinchat/1767834269Ca78f7f439e
دکتر فضول تو کل فامیل خبرچینی کرد و عامر و حلمایی که مجبور میشن عقد دائم کنن!💍
چون از شوهر مرحومم حامله بودم خانواده شوهرم گفتن نمیخوایم بچه زیر دست نا پدری بزرگ بشه!
هر چی بهشون گفتم من دیگه ازدواج نمیکنم اما قبول نکردن و مجبورم کردن تا با برادر زاده ی شوهرم، حنیف خان سر سفره ی عقد بشینم...
با شکم حامله و صورت گریون سر سفره ی عقد بودم که ناگهان عاقد گفت..😨🥶🔥
https://eitaa.com/joinchat/1767834269Ca78f7f439e
ملکهحاجی _ پارت واقعی رمان🌸
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :706
مورخ:5/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب عروسیم برای اینکه آبروی خانوادشو ببرم تو حجله داد زدم اینکه دختر نیست...
خانواده سنتی بودن و همینکه رفتیم خواستگاری بدون دردسر بساط ازدواجم به راه شد، من فقط به فکر انتقام بود غافل ازینکه خودم قراره تو این آتیش علو بگیرم،
حیثیت دخترش رو به چوب حراج کشیدمو از گیساش گرفتمو پرتش کردم تو کوچه بعدم مادرم یه ظرف ماست خالی کرد تو موهاشو پس فرستاد خونه باباش
بعد از چند سال یه شب خوابشو دیدمو دلم براش لرزید، در به در دنبالش گشتم اما نبود، خبر نداشتم همون دختری که من سالها دنبالش میکردم توی کارخونه خودم کار میکنه ،
یروز کشیدمش توی اتاقو درو قفل کردم.
برگشت و با دیدن من شوکه شد و غرید: از اینجا برو وگرنه بد میبینی!
با اون عروس ترسویی شب اول فرق کرده بود انگار خیلی جسور تر شده بود، همین که دستم بهش خورد مثل برق گرفتهها شدم من نمیتونستم ازش بگذرم حتی توی این حال باید همین امشب کار رو تموم میکردم و اون رو....
https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
#نیهان
خلاصه:✨🌚
نیهان؛ دختری که سر چهارراه گل میفروشه تا برای پدرش مواد بخره. اما اون روز وقتی به خونه میاد متوجهی پیرمردی میشه که برای عقد کردن، نیهان اونجا هست. پیر مردی شصت ساله برای دخترکی شانزده ساله! همه چیز از فرار نیهان و برخوردش با مرد زخمی شروع میشه. شهریار...
https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :707
مورخ:7/دی/1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
یه شب شوهرم رفت مادرشو برسونه تالار، عروسی دعوت بود بعد چون تالار دور بود گفت دیگه نمیام
خونه میمونم همونجا دیگه تا ساعت ۱۱ برمیگردم، گفتم باشه، یه کاسه تخمه برداشتمو جلوی تلویزیون لم دادمو همونجا تو حال خوابم برد🥱
دقیقا ساعت ۱۱ صدای چرخیدن کلید درو شنیدم بیدار شدم بعد همسرمو دیدم از پشت شیشه در نگام میکنه و یه لبخندی میزد که همه دندوناش معلوم بود،
بعد منم پا نشدم گفتم الان میاد تو دوباره گرفتم خوابیدم، بعدش که داشت چشمام گرم میشد یادم افتاد که...😱🥶🔥
https://eitaa.com/joinchat/682623520C978864f663
اتفاق وحشتناکی که زندگیمو خراب کرد😭🔥