eitaa logo
Radio Pishva | رادیو پیشوا
407 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.3هزار ویدیو
55 فایل
🇮🇷☫﷽☫🧿 🖼از #شهرستان_پیشوا ما را ببینید و بشنوید: 📡همراه با #قابلیت_سرچ_موضوعی 📲09369752854 ↙️آی‌دی ما در شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌های داخلی: 🆔 @RadioPishva ✅ #مدیرمسئول‌ونویسنده: 🆔 @IFSMG2030 ✅ #خبرنگاروعکاس: شهروندان ✅ #گوینده: صداهای برتر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🌐همنشینی با نادان! 👇👇👇👇👇 ✍️ وزیر به عللی به زندان افتاد. بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد. خواجه قبول نکرد و زندان را به وزارت ترجیح داد. دربار ملکشاه چاره ای اندیشیدند تا خواجه را راضی کنند که به شغل سابقش برگردد. در این بین شخصی گفت: خواجه دانشمند است و هیچ چیز برای او بدتر از همنشینی با نادان نیست! پس فکری کردند و چوپانی که گله ای را به سبب سهل انگاری و نادانی به باد داده بود و در زندان به سر میبرد به نزد خواجه فرستادند. خواجه مشغول خواندن قرآن بود که چوپان وارد شد و جلوی خواجه نشست. مدتی به خواجه نگاه کرد و بعد حالش منقلب شد و شروع به گریه کرد. خواجه گمان کرد شخص تازه وارد عارفی است که به معارف قرآن آشناست. رو به چوپان کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟ چوپان آهی کشید و گفت:داغ مرا تازه کردی. خواجه گفت: چرا ؟چوپان گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گله من بود و ریشش هم رنگ و اندازه ریش شما بود و هر وقت علف میخورد مثل ریش شما که موقع خواندن تکان میخورَد، تکان تکان میخورد... برای همین یاد بزم افتادم و دلم سوخت. خواجه با شنیدن این سخن حساب کار دستش آمد و از شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به حاکم نوشت: صد سال به کُند و بند زندان بودن در روم و فرنگ با اسیران بودن صد قافله قاف را به پا فرسودن بهتر که دمی همدم نادان بودن و مجددأ قبول وزارت کرد و به شغل سابق برگشت. ✍️ ╔══◦🍃🙏🍃◦══╗ ✅ پیج ما در اینستاگرام ↙️ کانال 🆔 @RadioPishva ╚═◦「🕊」◦═◦ 📻 ◦═╝