eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.4هزار دنبال‌کننده
353 عکس
407 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
2.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.... 🍁🍁🍁🍁 دلبری های پاییزی😍☺️👌
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنبیه دانش آموزان در مدرسه ها در گذر زمان 😁 خصوصا دهه شصتی ها😂
🕊 دلم حیاط خانه مادربزرگ را میخواهد... یک بعدازظهر تابستان باشد... باغچه را آب دهیم، فرشی بیاندازیم روی ایوان بوی خاک و آب و گل و برگ انگور! ماهی‌ها را نظاره کنیم در حوض میان حیاط که دنبال هم میدوند و فریاد شادیشان در کل حیاط میپیچد! صدای خنده همسایه‌ها را بشنویم و دلگرم باشیم که این حوالی مردم هنوز هم قهقهه میزنند... مادر بزرگ بیاید و طالبی‌های خنک را یک به یک قاچ کند... و ما بدون تمام ژست‌های روشنفکرانه با دست یکی یکی برداریم و از عطر خوشش لذت ببریم... دلم آن روزهایی را می‌خواهد که وقتی کنار هم مینشستیم هیچ کداممان در بند گوشی‌های همراهمان نبودیم... صحبت از تکنولوژی‌های به روز و عکس‌های فیس بوکی دوستان نبود! آن روزهایی که تلفن‌هایمان بیشتر زنگ میخورد و بدون آنکه شماره‌ای بیفتد از صدای دوستانمان به وجد می‌آمدیم و هیچ وقت از ذهنمان خطور نمیکرد....حوصله‌اش را ندارم... آن روزهایی که آیفون تصویری نبود برای باز کردن در باید از حیاط میگذشتی چه ذل تابستان چه در یخبندان زمستان... @Raeha_behshti
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی اول پاییز میشه و این مداحی play میشه: ⚜@Raeha_behshti
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
❣ 📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلی مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ السَّمآءَ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که با آمدنت حجّت را بر اهل زمین و آسمان تمام می کنی. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین و آسمان غرق نور می شوند. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. @Raeha_behshti
2.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام😊✋ صبح بخیر دوست چهار فصل من☕️😊🍁 به دومین روز پاییز خوش آمدید 🍂 روزتون پرازانرژی مثبت☺️ ولبریزازعشق خدا🧡 بخند و شادباش😉 و شاکرداشته ها🙏 ونداشته هات باش🍂 امروزخداوند🧡 بافرشتگانش همراه شماست😇 @Raeha_behshti
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 موبایلم را روی میز گذاشتم وخیره به کتاب درسی ام به فکر فرورفتم. دوست نداشتم به او زنگ بزنم، پس به ملیکاشماره ی ثابت خانه ام را دادم تا اگر کاری دارد خودش تماس بگیرد. تازه یادم آمد غریبان از من چه درخواستی کرده بودو من با موج هایی که ازپس هم ساحل زندگی ام را نا آرام کرده بود این مطلب را به کلی فراموش کرده بودم. کنجکاو بودم بدانم با من چه کاری دارد که گفته بود مسئله ی مرگ و زندگیست. _هانیه خانم! صدای بلند سمیه خانم از سالن پذیرایی باعث شدافکارم را کنار بگذارم واز اتاق بیرون بیایم _بله سمیه خانم _وای....نفسم برید از پله ها اومدم بالا، تورو خدا به آقا بگین تلفن این طبقه رو درست کنن که یکی زنگ میزنه من از پایین این همه پله رو بالا نیام به شما خبر بدم. _کی زنگ زده ؟ _نمیدونم ، فقط گفت استاد شما بوده از تعجب چشم هایم گرد شد،هنوز ده دقیقه از پایان صحبتم با ملیکا نگذشته بود، چه زود تماس گرفته بود! _گفت مسئله ی مهمیه نمیتونه تلفنی با شما صحبت کنه، از من آدرس گرفت گفت تا شب از تهران میرسه اینجا _سمیه خانم !شما نمیدونید ارمیا از این کارتون چقدر عصبانی میشه که آدرس به یه غریبه دادین اونم وقتی خودش نیست؟
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _آخه گفت مسئله اینقدر مهمه که شاید جون شما به خطر بیفته، گفت یه ثانیه م نباید تلف بشه _هرچی هم گفته بود نباید بدون اینکه به من یا ارمیابگی به کسی آدرس بدی. مگه ارمیا نگفت این روزا چقدر باید مراقب باشیم؟ لحنم ملایم بود اما سمیه خانم که انگار به او بر خورده بود پشت پلکی نازک کرد و جواب داد _من که کف دستمو بو نکرده بودم،گفتم شاید تو این وضعیت اینم به نفع شما داره میگه....حالا اگه کسی اومد می سپرم راش ندن _باشه حالا کاریه که شده،انشاءالله خیره بارفتن سمیه خانم به طرف اتاقم رفتم تا با ارمیا تماس بگیرم و او رااز این موضوع مطلع کنم تا اگر میتواند شب زودترخودش را به خانه برساند. هرچند احساس بدی به استادم نداشتم، اما در این مدت با چیزهایی که فهمیده و شنیده بودم مانند مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسیدم. کسانی که به یک زن باردار رحم نکرده وبه احتمال زیاد گل افروز را آنطور وحشیانه در مقابل چشمانش دریده بودند،به هادی کوچک من هم رحم نمیکردند. این خوف وترس باعث میشدازهر بی احتیاطی پرهیز کنم.زمانی خواهرم با تمام وجود سپر بلای من شده بود و حالا من با تمام توانم از یادگار عزیزش مراقبت میکردم، حتی به قیمت جانم حتماغریبان با هواپیما به شیراز می آمد که میتوانست خود را تا شب برساند.این همه وقت گذاشتن و نگرانی استاد برای یک غریبه برایم عجیب بود و بی صبرانه منتظر بودم تا موضوع برایم زودتر مشخص شود. پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹چشم ما تا به پرچمت افتاد 🌹رفت غم‌ها و غصه‌ها از یاد 🌹از قفس روح ما که شد آزاد 🌹پر زد و رفت صحن گوهرشاد 🌹شاه و سلطان ما، سلامٌ علیک 🌹شمسِ تابانِ ما، سلامٌ علیک