🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۵۷
✍ #بانونیلوفر
نگاهم تار واصلا نفهمیده بودم کی گریه کرده ام.
اشک هایم را پاک و پاهایم را از تخت آویزان کردم
رو به ارمیا که به صورتم خیره بود گفتم
_نه....از بیکاری دراز کشیده بودم
کار دانشگاهت درست شد؟
نزدیک آمد ونصفه نیمه جلوی پایم زانو زد و مهربان پرسید
_اونو ولش کن!....چرا گریه کردی؟
کسی بهت حرفی زده ؟
لبخند کم جانی زدم و دماغم را بالا کشیدم
_نه ....چیزی نشده ....خاله سکینه رفت برای همین ناراحتم
هنوز هیچی نشده دلم براش تنگ شده.
نفس سنگینی کشید و از جایش بلندشد
کنارم نشست و دست به شانه ام انداخت و از پهلو در آغوشم گرفت
_غصه نخور ،حالامیریم بهش سر میزنیم یا میاریمش اینجا
ولش که نمی کنیم،تا وقتی من هستم غصه ی چیو میخوری ؟
لپم را آرام کشید وبا لبخندادامه داد
_ با اینکه گریه کنی یه جور دیگه قشنگ میشی، دوست ندارم هیچ وقت جنگل چشمات رو بارونی ببینم
ناراحتی تو خیلی اذیتم میکنه.پس دیگه نبینم با وجود من دلتنگ کسی بشی و گریه کنی!
من همیشه کنارتم و نمیذارم احساس تنهایی کنی...باشه؟
لبخند زدم و از خجالت سرم را در سینه اش پنهان کردم
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
شبها آرامشی دارند
از جنــس خدا♡
پروردگارت همواره با تو
همراه اسـت،امشب از
همان شب هایست♡
کہ برایت یک شب بخیر
خدایی آرزو کردم✨
شبتون بخیر🌙
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
💚🌿¦↝ #سلامامامزمانم🥀
📖 السَّلامُ عَلی الْمُدَّخَرِ لِکَرامَةِ اَوْلِیآءِ اللَّهِ وَ بَوارِ اَعْدآئِهِ...
🌱سلام بر مولایی که با آمدنش دوستان خدا سربلند می شوند و دشمنان خدا سر به نیست.
🌱سلام بر او و بر روزی که خدا در انتظار آن است.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
#امامزمانم💞
2.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸
🍃🌸صبحتـون زیبا
طلوع صبحگاهتون☀️
🍃🌸به شادابی
گلهای بهاری🌸🍃
🍃🌸روزتـون به
زیبایی شکوفهها🌸🍃
🍃🌸صبح زیباتون
سـرشـار از شـادی🌸🍃
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۵۸
✍ #بانونیلوفر
روزهای زمستانی همچون گذر باد به پایان رسید.
بهار نزدیک بود و فصل جدیدی از زندگی ام را رقم میزد
کم کم حیاط خانه بوی زندگی و حیات میدادو غنچه های نو رسیده، درختان لخت و خواب رفته را وادار به بیدار شدن کرده بودند
اما من هنوز غمگین بودم.....
تصمیم گرفتم امروز خودم برای ارمیا آشپزی کنم و غذای خوشمزه ای برایش آماده کنم،تا شاید از این حال و هوا در بیایم
عادت به کار داشتم و در این دو هفته اقامتم در این خانه که برای من کاخ به حساب میآمد،از بیکاری کلافه شده بودم
فکرش را نمیکردم روزی بیاید که از بیکاری خسته شوم.
ارمیا تا شروع ترم جدید دانشگاه، با پدرش هرروز شرکت میرفت و شب هنگام خسته و بی حوصله بر میگشت و وقت زیادی نمی توانست با من بگذراند.
قرار بود آخر این هفته برایم خرید کند و هرچیزی که یک بانو لازم دارد برایم تهیه کند.
میگفت مانند ملکه ها زندگی کن و همه چیز را به صفدر بسپار
اما من به قول خاله زنِ خانه بودم و یک زن نباید از خانه اش بی خبر باشد
مرجان خانم آنژیو شده بود و همچنان در اتاقش استراحت میکرد و کاری به کار هیچ کاری نداشت
هرروز به دیدارش میرفتم و سعی داشتم با او ارتباط بگیرم.
اما او بی حوصله تر از این حرف ها بود و زیاد با من صحبت نمیکرد.
به آشپزخانه رفتم تا به صفدر اطلاع دهم که غذای امشب را من آماده میکنم.
برایم جالب بود که یک مرد چگونه به این صورت و با این مهارت میتوانست آشپزی کند.
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۵۹
✍ #بانونیلوفر
با ورودبه آشپز خانه و دیدن صفدر در حال جاساز کردن خرید هایش داخل کابینت، با گشاده رویی گفتم
_سلام آقا صفدر،خسته نباشید
با آن لباس و شلوار یک دست سفید وصورت سه تیغ شده اش بسیار مرتب و تمیز به نظر می آمد
اما انگار زیاد خوش اخلاق به نظر نمیرسیدکه با اخم ریزی با اکراه جوابم را داد
_سلام،کاری داشتین؟
_اومدم بگم شام امشبو خودم میخام آماده کنم!
اخم هایش بیشتر در هم رفت
_ببخشید اما خانم باید اجازه بدن.... اگه کاری ندارین من به کارام برسم
ازطرز صحبتش خوشم نیامد.اینجا خانه ی من هم بود و به عنوان عروس خانواده حق داشتم گاهی برای همسرم غذا بپزم!
پس با تحکم و جدیت گفتم
_کاری به کار کردنت ندارم
ولی ببینین وسایلی که میگم خونه داریم یانه،اگه نداشتیم تهیه شون کن....امشب آشپزی با خودمه!
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اردیبهشت برایتان خوش قدم باشد
الهی آمین 🙏🏻🙏🏻💐
#نجفم_آرزوست
فارقيم از هوسِ سِيرِ خيابانِ بهشت
خاكِ شهر نجفت جنت ما ميباشد...
#یکشنبه_های_علوی
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۶۰
✍ #بانونیلوفر
فکر میکردم شاید مقاومت بیشتری از صفدر آقا ببینم اما وقتی لوازم مورد نیازم را برایش گفتم، بدون هیچ حرف اضافه ای گفته بود آماده اش میکند.
به اتاقم رفتم و با کندن روسری، تنفسی به موهای کوتاهم دادم
کم کم تا زیر گردن بلند شده بود و زیر روسری اذیتم میکرد.
با فکری سمت چمدان رنگ ورو رفته ام که داخل کمد بزرگ اتاق زار میزد حرکت کردم.
باید برای امشب لباس بهتری می پوشیدم
میدانستم گشتن بی فایده است اما با زیرو رو کردن آنها امید داشتم شاید لباس مناسب تری بیابم
درراه دیده بودم دختران شهری چگونه وبا چه وضعی بیرون می آیند.
نگران بودم که این رنگ و لعاب مسموم دنیای بیرون، روی ارمیا تاثیر بگذارد وکم کم برایش جذابیتی نداشته باشم
با نیافتن لباس دلخواهم کلافه آنهارادوباره داخل چمدان چپاندم و همانجا دست به پیشانی روی زمین نشستم
باید هرچه زودتر لباس و لوازم مورد نیازم را تهیه میکردم
ارمیا که فرصت خاراندن سرش را نداشت تا با من به خرید برود و هر بار امروز و فردا میکرد.
دلخور بودم....از اینکه به عنوان کسی که تازه ازدواج کرده است چرا مدتی را دست از کار نمی کشید تابا من بیشتر وقت بگذراند.
حتی اجازه نداده بود پولی که به عنوان جهیزیه همراهم آورده ام را خرج کنم.
فکر کردم شایدبتوانم مقداری از آن را بردارم و برای خودم لباس تهیه کنم
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸آخرین عصر فروردین
🍃🌸هم از راه رسید
🍃🌸خوب یا بد
🍃🌸فروردین تمام شد
🍃🌸الهي اردیبهشت
🍃🌸براتون برکت
🍃🌸شادی آرامش
🍃🌸خوشبختي
🍃🌸موفقیت
🍃🌸و نگاه خدا
🍃🌸را به همراه داشته باشه
#عصر_بخیر
🌸🍃
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰