❣#سلام_امام_زمانم ❣
🍃آخر ای جان جهان خسرو خوبان بازآ
🍃ای یکی گوهر حق حجت یزدان بازآ
🍃صبح رخشنده من جلوه کن و رخ بنما
🍃مهر تابنده من زین شب هجران بازآ
#اللهمعجللولیکالفرج
958.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸خوبِ من صـــبحِ دل انگیزت بخیر
🎊اولینهای بهار و هم عیدت بخیر
🌸صــبحِ زیبا و هوایى دلفـریــــــب
🎊بوی عید گُــــل ریـــزت بخیر
🌸آرزو دارم شٓــــــوى غٓـرقِ اُمـیـد
🎊دائما صبح سحر خیزت بخیر
🌸خنده بِـنشـیند بـه روىِ صورتــت
🎊لحظه ى خوب و دل آویـزت بخیر
🌸رویش برگ و شگوفه، دارد این نشان
🎊کین صبح و هر روز دل انگیزت بخیر
بهارتون مبارک 🌸🎊🌸
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۰۲
✍ #بانونیلوفر
نگاهم در آینه به مو های نامرتب و کوتاهم افتاد.
حالا موهایم به اندازه ی کبری دختر خاله ی اعظم شده بود.
مگر آرزویم همین نبود ؟پس چرا خوشحال نبودم ؟
موهایی که نوازش های مادرم را داشت،حتی کشیدن های هادی در دعوا.... حالا دیگر نبودند.
خوب بود که چشمه ی اشکم از دیشب خشک شده بود و دیگر نمی بارید.
دستی به گونه کبود و چشمی که به سختی باز می شد کشیدم که از درد صورتم جمع شد.
صورت نازکتر از برگ گلم،بعد از چند روز آثار ضرب وشتم برآن بیشتر هویدا شده بود.
خو شحال بودم لا اقل حال هانیه بهتر شده بود و با چیزهایی که عمو آورده بودتوانسته بودم کمی تقویتش کنم
به جز قضای حاجت آن هم با احتیاط بیرون نمی رفتم
کنجکاو حال زن عمو بودم ونمی دانستم وضعیت سوختگی اش به کجا رسیده است.
آنچه در خاطرم بود سوختگی بالای زن عمو را نشان میداد که باهر درجه ی آن، به همان میزان باید نگران انتقام او می ماندم
صدای در اتاق ،زاویه ی گردنم را از آینه هراسان به سمت در تغییر داد.
با احتیاط خود را پشت در رساندم و با تردید پرسیدم
_کیه ؟
_منم ....!باز کن درو
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴
سلام دوستان گلم روزگار به کامتون و دلتون شاد
خیلی از دوستان پیوی سوال کردن و vip رمانهای اشتراکی خانم موسوی ( بانو نیلوفر)رو خواستن
به مناسبت ایام عید فقط تا پایان این هفته رمان ها تخفیف ویژه خورده
رمان پر طرفدار و زیبای
❀تولیلای منی 40 هزار
رمان زیبای مکر مرداب با نام جدید
❀رویای سبز.(نسخه قدیمی سه فصل)
45 هزار
اگه مایل بودین به این آیدی مراجعه کنید
لطفا فقط برای خرید پیام بدین و اسم رمان رو بگین↯↯↯↯↯
@kosar19_86
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرست برای عزیزانت 🤚🥰
🌸تقدیم به شما خوبان
🌺روز چهارشنبه تون به خیر و نیکی
🌸همراه با بهترینها
🌺امروز و هر روزتون سرشار از معجزه
🌸و پراز خيرو برکت ايام به كامتون
🌺خدا به همراهتون
💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۰۳
✍ #بانونیلوفر
با صدای عموی خیالم راحت شد و قفل دررا باز کردم
این روزها مثل مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسیدم و هنوز از تجربه چند روز پیش تنم میلرزید
چهره ی در هم عمو که تا حدودی در این مدت تنها حامی ام شده بود نوید خوبی برایم نداشت.
بفرماییدی گفتم و کنار رفتم تا داخل شود.
نگاه گذرایی به اتاق انداخت و روی هانیه که مشغول بازی با عروسکش بود متوقف شد.
شاید با خود فکر میکرد این دختر بچه چقدر آرام است و مانند دیگر کودکان بهانه ی چیزی را نمیگیرد.
نمی دانست این کودک با معصومیتش ،نا خود آگاه شرایط سخت خواهرش را درک کرده است.
_چیزی کم و کسر ندارید؟
_نه عمو ممنون
با تردید پرسیدم
_زن عمو حالش چه طوره؟
سرش را پایین انداخت وبا تسبیح دستش مشغول شد.
از سکوت ایجاد شده میانمان فهمیدم نبایداوضاع خوبی داشته باشد.
دلم راضی به آسیب دیدن هیچ کس نبودولی از عاقبت و پایان این ماجرا میترسیدم و آرزوی تاخیر در بهبودی زن عمو را داشتم.
_قبل از اینکه سر پا بشه.... باید بری خونه ی شوهر
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
مولاجانم
ماه رمضان آمده ای یار کجایی
ای روح سحر، معنی افطار کجایی
ای صاحب این ماه ، عزیزدل حیدر
عالم شده از هجر تو بیمار کجایی...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۰۴
✍ #بانونیلوفر
گوش هایم انکار شنیدن داشتند که پرسیدم
_نمی فهمم عمو .... باید ازدواج کنم؟
_آره ... محمود رو که میشناسی؟دو تا زن گرفته که هردوتاشون اجاقشون کوره
باباش تورو ازم خواستگاری کرد، هم عموزادس،هم دستش به دهنش میرسه
عصبانی اما کنترل شده گفتم
_هم منو از سرتون باز میکنه.
_تو باز چاک دهنت باز شد و بزرگ و کوچیکی فراموشت شد ؟
_عمو،دیگه همه میدونن خود محمود اجاقش کوره!تازه اون چهل سالشه،
جای بابای من حساب میاد!
_چرا نمی فهمی دختر،تو هرچی باشه عروس من بودی،آره.... خواستگارای دیگه ای هم داری اما همه غریبن
یکیش همین مراد دوست بهادره که میدونی که چقدر چشم چرونه
در دلم گفتم
«آره با بهادر لنگه هم بودن»
_تازه من نمی تونم دختری که عروسم بوده رو دست غریبه بدم،مردم چی میگن؟
میخای انگ بی غیرتی بهم بزنن؟
_خب اصلا شوهر نمی کنم،اصلا خودم میرم از زن عمو معذرت خواهی میکنم.
عمو سری از روی تاسف برایم تکان داد و گفت
_فکر کردی از این به بعد میتونی اینجا زندگی کنی و سالم بمونی؟
تنها راه نجات تو وهانیه همینه،تازه محمود قبول کرده کفالت هانیه هم قبول کنه،دیگه چی میخای ؟
بحث با عمو و مقابله با تعصبات کور کورانه ی او بی فایده بود.
نمیدانستم تا کجا و تا چه زمان میتوانستم ایستادگی کنم و از بار این ازدواج تهوع آور شانه خالی کنم
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.