772.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹
💐برخیز و سلامی کن
☕️و لبخند بزن
💐که این صبــح نشانی
☕️زغم و غصـہ ندارد
💐لبخنـد خـدا درنفس صبح عیان است
☕️بگـذار خـدا دست به قلبت بگذارد
سلام صبح زیباتون بخیر 🌸
💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۱۴
✍ #بانونیلوفر
سه روز بود همراه هانیه که از مظلومیت و ساکتی اش دل سنگ آب میشد و با سن کمش انگار شرایط مرا درک میکرد، در اتاقمان به نوعی زندانی شده بودم.
نفهمیدم غروب خواستگاری کَل محمود ارمیا برای چه دیدن عمو آمده بود.
نمیدانستم با عمو چه صحبتی کرده بود که عصبانی شده بود و ممنوع الخروجم کرده بود.
از ترس اینکه سوگل و اعظم سراغم بیایند کمتر دستشویی میرفتم و مجبور بودم هانیه را،زمانی که خودش را کثیف میکرد با آب سرد بشویم
با دست ورم کرده ام لقمه ای از املتی که پخته بودم به دهان هانیه دادم
قبل از اینکه جاگیر دهان کوچکش شودصدای داد و بیدادی از حیاط
بلند شد.
کنجکاو خودم را پشت پنجره رساندم و پرده ی گل گلی اش را کنار زدم.
چشم هایم از شدت ضربه ها تار میدید. اما خوب که دقت کردم با دیدن شخصی که در حیاط بود، نمی دانستم خوشحال شوم یا ناراحت
آنکه فریاد میکشید و قصد نزدیک شدن به اتاقم را داشت مدت ها بود که رهایمان کرده بود.
پدرم، کسی که روزی برایم بهترین پدر دنیا بود
حالا میخواست ازمانع دست های عمو عبور کرده و به ما برسد
💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۱۵
✍ #بانونیلوفر
_ پاشو باباجان یه چای نباتی چیزی بیار، شاید گرم بشم.
نگاهم را از کفش های پاره اش که به زور به هم وصل بودند گرفتم و به بابا دادم
مشغول گرم کردن دستانش روی چراغ بود.
از آخرین باری که اورا دیده بودم چقدر تغییر کرده بود.
دیگر چیزی از بابا سجاد نمانده بود.
از آن اقتدار و قامت بلند و راستش
از جایم بلند شدم و کتری را از کوزه آب کردم و روی چراغ گذاشتم
_بابا بیا زیر کرسی زودتر گرم میشی
این را گفتم و برگشتم تا زیر کرسی کنار هانیه دراز بکشم که دستم را گرفت
_بشین کارت دارم دخترم
دخترم.....!چند سال بود حسرت این واژه در دلم مانده بود!
حسرت تکیه گاهی که اگر بود شاید مامان و هادی حالا زنده بودند
به ناچارروبه رویش نشستم و سرم را پایین انداختم تا بیشتر از این چهره ی داغونش آزارم ندهد.
_شنیدم مادرت و هادی چی شدند
شاید تو دلت بهم فحش بدی که حالا که چی مرتیکه ی یالغوز مفنگی
حقم داری ....من چقدر بدبختم که دخترم دوساله شده و الان میبینمش، اونم بی مادر
اشک هایش روی گونه اش چکید و با دست های سیاه و کثیفش پاکشان کرد
_خدا بیامرزه مادرت رو،خیلی اذیتش کردم ولی تا آخر پای من وایساد
الان اگه تو این حال و رزوم به خاطر آه مادرته که دامن گیرم شده
پسر عزیزم سینه خاک خوابیده و منِ بی ارزش هنوز زنده ام
شانه هایش لرزید و من هم لرزیدم و به گریه افتادم
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
1.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیزده نزدیک شد🍀🍃🍀
الهی غماتون گره خورده
باشه به هرچي شاديه😍
درداتون گره خورده باشه
به هرچي سلامتيه
ودلاتون گره خورده باشه
به هرچي عشقه❤
پیشاپیش سیزده بدرمبارک🍀🍃🍀
🌸🍀🌸
772.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در ایـن شب قشنگـــ بـهاری🧚♀
آرزو میکنم
کلبه دلاتون همیشه آرام باشـه🧚♀
و شـادی و بـرکـت مـثل بـاران 🧚♀
رحمت از آسمان براتون بباره🧚♀
شبتون پر از آرامـش 🧚♀
#شب_بخیر
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک...
🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیرهی غیبت، همه از تو نور می جویند؛
و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند.
سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🍁💫صبح یعنی سلام به خداوند پاک
🤍💫سلام به همه خوبان جهان
🍁💫سلام به تو دوست من
🤍💫و به الطاف بیشمار خداوند
🍁💫سپاس از این که باز هم
🤍💫فرصت دیدار و نعمت زندگی
🍁💫بر ما ، چه زیبا ارزانی شده
🍁💫صبح زیبای بهاری تون سرشار از
🤍💫موفقیت هـای پی در پی
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۱۶
✍ #بانونیلوفر
چقدردوست داشتم آغوش پدرم باز میشد و در آن جای میگرفتم ویک دل سیر گریه میکردم.ا
افسوس که نه او این کار را میکرد، نه من دلم با او صاف بود.
اگرمثل یک مرد بالای سرمان می ایستاد این همه سختی نمی کشیدیم وچه بسا مادر و برادرم هنوز زنده بود.
_وسایلتو جم کن.... از این ویرون شده میریم.
منظورش را نفهمیدم. حالت نشستنم را تغییردادم و به حالت چهارزانو در آمدم
_وسایلمو جم کنم! کجامیخایم بریم؟
_یه جایی میریم که دور ازاین مردم و اسد و زن و بچش باشه
_حواست سرِ جاشه بابا؟مگه غیر از اینجا جایی ام هست که بریم وتوش زندگی کنیم؟
این جا لااقل درآمد زمین هست.
_باریکلا ،شنیدم چه طوری زمینارو از اسد نامرد پس گرفتی،ولی این جا دیگه جای زندگی برای ما نمیشه
اسد قول تورو به محمودداده .... تازگیا باهم شریک شدن پس هر طور شده این کارو انجام میده
بهانه شم اینه تو عروسش بودی ....منم با این وضعیت زورم به این و حرف مردم نمی رسه
حالا یادش آمده بود نباید بگذارد دخترش به اجبار به عقد کسی در بیاید؟
_بابا چرا اجازه دادی با بهادر ازدواج کنم؟ عمو گفت از تو اجازه داره !