💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۱۷
✍ #بانونیلوفر
_اون موقع فرق میکرد،من جایی رو نداشتم که شما ها رو با خودم ببرم
مجبور شدم قبول کنم
ولی حالا یه جایی دست و پا کردم که بشه سه تایی شب رو توش سر کنیم.
_نمی دونم ....بابا هانیه خیلی ضعیفه،همین جوری این مدت که از ترس سوگل زیاد بیرون نمی رفتیم سوء تغذیه شده
عمو یه بخور نمیر میاورد استفاده کنیم،حالا اگه جایی بریم که مناسب هانیه نباشه حال هانیه بدتر میشه.
سرش را که احتمالا شپش زده بود ناملایم خاراند و جواب داد
_نگران نباش ....من بدِ شمارو نمی خام ....جای هانیه ام مطمئنه
نگاهی به هانیه انداختم که با عروسک قدیمی من مشغول بازی بود.
نمی دانستم پیشنهادش را بپذیرم یا نه
تنها چیزی که میدانستم این بود که اگر اینجا می ماندم آخرش مجبور میشدم با محمود ازدواج کنم
_باشه ....ولی اگه جایی که میگید جای مناسبی برای منو هانیه نبود باهم برگردیم همینجا
_خیلی خوب،واسه من شرطم میذاره ،فردا صب خروس خون بلند شوکسی نفهمیده راه بیفتیم
پاشو این چاییتم آماده اش کن،اگه نباتی چیزی ام داری بنداز توش!
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
🌱
💕به امروز لبخند بزن
بگذار گلهای زندگی برایت بشکفد...
تلاش کن تا آرزوهایت رنگ واقعیت بگیرد..
لحظه هاتون پر از شادمانی💕
🌿🦋
💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۱۸
✍ #بانونیلوفر
به عادت همیشگی قبل اذان از خواب بیدار شدم
تنم زیر کرسی گرم شده بود و صورتم بیرون از آن یخ زده بود.
اندک وسایل و لباسی که هانیه داشت با چند تکه لباس خودم،قبل ازخواب در بقچه ای جمع کرده و آماده ی رفتن بودم.
از جایم برخاستم تا بابا سجاد را از آن سوی کرسی بیدار کنم که جایش را خالی دیدم.
فکر کردم شاید برای قضای حاجت بیرون رفته باشد.
سیب زمینی هایی که روی چراغ در حال قل زدن و پختن بود را بیرون آوردم و با تکه نانی داخل دستمالی پیچیدم تا هنگام رفتن توشه ی راهمان باشد.
از پنجره نگاهی به بیرون انداختم
هوا گرگ و میش بود و چشم جایی را نمی دید.
نمی دانستم قرار است به چه مقصدی از اینجا برویم
در دلم از خدا خواستم هر جا که باشد بتوانیم هر سه با هم زندگی کنیم
شاید میتوانستم کاری پیدا کنم و حتی تلاش کنم بابا سجاد را از این وضعیت نجات دهم.
هرچند که مادر بیچاره ام بسیار تلاش کرده بودونتیجه ای ندیده بود.
به سمت کرسی برگشتم که تا آمدن بابا گرم بمانم که جای خالی هانیه به وحشتم انداخت.
💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۱۹
✍ #بانونیلوفر
لحاف را کامل کنار زدم و اطراف کرسی را هراسان گشتم
چرا هانیه ام نبود؟
متوجه شدم بقچه ای که آماده کرده بود هم نیست.
دلم هری پایین ریخت.با فکری که نا جوان مردانه گویی سرم را به دیوار می کوبید، دست هایم سست شده بود و به کند ترین حالت ممکن برای گشتن قدم بر میداشتم
از پیدا کردنش داخل اتاق ناامید شدم.
توانم را جمع کردم و بیرون دویدم
مثل دفعه ی قبل پابرهنه روی زمین سرد.
در حالی که حیاط را دور میزدم دیوانه وار بر سرم می کوبیدم و گاهی بابا وگاهی هانیه را صدا میزدم
_هانیهههه....خوشگل آبجی کجایی ؟
بابا ....بابا نگو بیچاره ام کردی، بابا هانیمو کجا بردی ؟
بابا نمی بخشمت ....بابا نفرینت میکنم ....خواهر مریضمو کجا بردی....هانیههه
کجا دنبالت بیام عزیزم....کجارو بگردم
کمرم خم شد وناتوان روی زمین نشستم و بلند بلند گریه کردم.
با فریادهای دلخراشم عمو و سوگل بیرون آمدند.
انگار از گفته هایم پی به جریان برده بودند
حتی سوگل ازحالت مضطر من دلش به رحم آمده بودو حرفی نمی زد.
کم کم بدنم سست شدو میل افتادن گرفت اما هنوز چشم هایم امیدوارانه دور تا دور محیط اطرافم راچرخ میزد.
حتی وقتی افتادم وگونه ام زمین سرد را لمس کرد
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
✨ خداوندا ...
دریاب بنده ای را که
✨در میان شادی و خنده اش
گفت خدایا شکرت ..
✨و در اوج غم ها گفت
خدا بزرگ است.
✨خدایا...
آرامش بده
✨به دلهایی که چشم امیدشون
فقط خودتی و بس...آمین
شبتون سرشار از آرامش الهی🌙
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌼💐
مدعی گوید که با یک گل نمیآید بـهـار
من گلی دارم که دنیا را گلستان میکند
🌸🌼
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🌱پشت دیوار بلند زندگی
ماندهایم چشم انتظار یک خبر
🌱یک أنا المَهدی بگو یا ابن الحسن
تا فرو ریزد حصار غصه ها
#سلامحضرتعشق
#امام_زمان♥
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
772.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸صافى آب مرا
🍃ياد تو انداخت رفيق
🌸تو دلت سبز
🍃لبت سرخ
🌸چراغت روشن
🍃چرخ روزيت هميشہ چرخان
🌸نفست داغ
🍃تنت گرم
🌸دعايت با من
👤سهراب سپهری
ظهر زیبای بهاریتون بخیر
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰