💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۲۰
✍ #بانونیلوفر
_تاکی میخای اینجا قنبرک بزنی؟
الان چند روزه لب به چیزی نزدی،داری تلف میشی دختر!
با صدای خاله سکینه سرم را از زانوهای غم زده ام بالا آوردم
کسی که روزگاری با مادرم عیاق بود و در خوشی و ناخوشی کمک و یار یکدیگر بودند.
نگاه بی فروغم رابه اودادم.
به چشم هایی که حتما روزی زیبا بود واز آن افتادگی پلک ها و چین و چروک های دورش خبری نبود
«کاش زودتر میومدی خاله.....شاید به این حال و روز نمی افتادم»
شنیده بودم شوهرش از دنیا رفته و زن اول همسرش، خانه ای که در شهر خریده بودند از چنگ او در آورده است.
حالا آمده بود که در خانه ی پدری اش زندگی کند.
از وقتی هانیه ام را ازمن گرفته بودندقریب یک هفته گذشته بود.
در این مدت به زور خاله، چند لقمه غذا خورده بودم و بیشتر مواقع آن راهم بالا آورده بودم
خاله سکینه از جایش بلند شدو اطرافش را چرخی زد و با نیافتن چیزی که دنبالش بود گفت
_لباساتو کجا گذاشتی؟جم کنم بریم خونه ی من
هر وقت در میزنم قیافه بخت النصر سوگل حالمو خراب میکنه
انگار ارث باباشو از من طلب داره
پاشو،پاشو دیگه خودتو جم کن.
تو اگه دختر زینب خدا بیامرزی باید محکم تر از این حرفا باشی.
محکم؟....برایم دیگر محکم بودن خنده دار بود.
تاکنون اگر دوام آورده بودم تنها به خاطر هانیه بود
خواهری که امانت مادرم بودو حالااحساس میکردم وظیفه ام را به خوبی انجام نداده ام و نباید گول واژه ی پدر را،بر روی مرد پوچ شده ای مثل پدرم میخوردم.
چند روز بعد خاله سکینه با اصراربه عمو توانسته بود مرا از آن خانه که پر از خاطرات تلخ بود به خانه ی خودش بیاورد.
خاله تقریبا هم سن مادرم بود و در خانه ای که از پدرش برایش به ارث رسیده بودبه تنهایی زندگی میکرد
فرزندی نداشت و به همین خاطر شوهرش سال ها قبل همسر دیگری اختیار کرده بود.
بچه های شوهرش با اخلاق خوبش او را دوست داشتند و خرجی اش را به دور از چشم مادرشان میدادند.
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ...
🌱سلام بر قیام کننده ای که جهان چشم به راه اوست...
و عدالتی که زبانزد همگان است.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
573.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖ســــلام
🌼صبح آمده با عشق بزن لبخندی
🍁تا در به غم و غرورِ شب بر بندی
💖با عشق بپا خیز خوشت باشد روز
🍁ای آنکه چو گل به روی ما میخندی
🌼امروز را با لبخند شروع کنیم
🍁آدمها را مهمان کنید
💖مهمان یک جرعه زندگی
🌼به یک دعای خیر
🍁به یـک لـبـخـنـد
💖به یک دل خوش
🌼به یک احوالپرسی ساده و
🍁 بـــیقـــضـــاوت
💖یک فنجان زندگی بیدغدغه
🌼آدمها را مهمان کـنـیـد
🍁مهمان مـهـربـانـیتـان
💖این مهمانی به زندگیتان برکت میدهد
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۲۱
✍ #بانونیلوفر
بی تفاوتی به جا و مکان و خورد وخوراکم ، باعث نگرانی خاله سکینه شده بود.
دلم آشوب بود،بی خبری از سرنوشت هانیه مثل زالو به جان مغزو دلم افتاده بود و شیره ی وجودم را می مکید.
_بیا عزیزم،آب گرم کردم بری حموم،
نمی دونی چه بو گندی گرفتی
پاشو قربونت برم،پاشو الهی فدای اون دل سوختت برم
منم جای مادرت،فکر کن حرف مادرتو گوش میکنی.
خودم هم گاهی از بوی بدی که گرفته بودم دلم بالا می آمد.
به ناچار ازاین حالتم با ضعف شدید دست به دیوار گرفتم و بلند شدم.
با کمک خاله داخل آشپزخانه و تشت مخصوص حمام کردم
بعد از حمام و نان و شیر داغی که خاله به زور به من خوراند کمی حالم جا آمده بود.
_تا من برم لباساتو بشورم بگیر راحت بخواب،چشات اندازه یه بند انگشت گود افتاده،خدا خودش جواب باباتو بده
خاله به سختی و یاعلی گویان بلند شد و با رفتن او دوباره فکر و خیال به جانم هجوم آورد.
«هانیه ام....من الان سیرم تو چی؟گرسنه ای یا تشنه؟ترسیدی یا آروم گرفتی خوابیدی؟»
اگر هانیه را می فروخت چه ؟
معلوم نبود برسر خواهرکم چه معامله ای انجام داده بود که بعد از چند سال سر و کله اش پیدا شده بود!
نباید دست روی دست میگذاشتم
باید کاری میکردم و سراغی میگرفتم
اما کسی را نمی شناختم که یاری ام کند.
ناگهان یاد شخصی افتادم که بهترین فرد برای یاری ام بود.
اشک هایی که نفهمیدم کی جاری شده بود را پاک کردم و سمت بیرون خیز برداشتم
حتی یک ثانیه تاخیر جایز نبود
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگویند
برای کلبه کوچک همسایهات،
چراغی #آرزو کن،
قطعأ حوالی خانه ی تو نیز،
روشن خواهد شد.
من #خورشید را
برای خانه دلتان آرزو میکنم
تا هم گرم باشد وهم سرشار
از روشنایی ...
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۲۲
✍ #بانونیلوفر
_این همه پیغوم و پسقون دادم محل سگ بهم ندادی
حالا اومدی میگی باید یه کاری برات انجام بدم؟
بی انصاف من نزدیک یه ماهه اینجا معطل جواب توام.حالا اگه کارت گیرم نبود همین طور به گربه رقصونید ادامه میدادی؟
شرمنده وار سرم را پایین انداخته بودم و سرزنش را به جان میخریدم.
فکرش را که میکردم با ارمیا بد کرده بودم وپادر هوانگهش داشته بودم.
_ببخش،حق داری دلخور باشی
تو که میدونی شرایط من خیلی نامناسب بود.
نمی تونستم به پیشنهاد تو فکر کنم،تازه عمو هم این اواخر غدقن کرده بود بیرون بیام.
_خوب.... حالا چی میگی ؟جوابت چیه ؟
_من برای ازدواج با تو نیاز به اجازه ی پدرم دارم،برام پیداش کن
قسم میخورم بدون چون و چرا باهات ازدواج کنم.
پوزخندی زد وازمن و درخت انجیر حیاط خانه ی مادر بزرگش فاصله گرفت.
در حالی که به طرف داخل خانه حرکت می کرد گفت
_ازاینجا برو،نمی خام دیگه ببینمت
از این حرفش باتعجب و شوکه رفتنش را به داخل تماشا کردم اما در ثانیه ی آخر که از نگاهم دور میشد فریاد زدم
_چیه ؟بایدبه توام التماس کنم کمکم کنی ؟
تو که خیلی ادعای رفاقت با هادی رو داشتی،پس چیشداون همه رفیق گفتنات
مگه من خواهر همون رفیقت نیستم؟
اشتباه کردم.از اولم نباید می اومدم اینجا
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
657.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما هم؟!
عاشقان چای اعلام حضور کنید که این پست برای شماست🤌🏻🍵🫠
بفرست برای اونی که همیشه چای دم میکنه برات!
عصرتون بخیر و شادی
دورهم خوش باشید و سلامت ❤️🌸
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️باارزش ترین چیزدرزندگی آدمها
دل آنهاست...❤️
🌹سعی کنیم
دلی رانشکنیم💔
دلی رانسوزانیم❤️🔥
وحواسمان
به دل های همدیگرباشد❤️😇
🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۲۳
✍ #بانونیلوفر
قدم های رفته را برگشت و روبه رویم قرار گرفت
_آره ادعای رفاقت داشتم،هنوزم دارم
هادی بی شیله پیله بود،سوء استفاده کن نبود
من با همه ی قلبم اومدم جلو.اگه نشنیده بودم که چه عشقی به خواهرت داری میگفتم تو بی عاطفه ترین دختری هستی که تا حالا دیدم
من تورو با قلبت خواستم....اگه فقط جسمتو می خواستم از تو بهتراش دور و برم ریخته
از کجا معلوم به خاطر خواهرت با من ازدواج نکنی و دو باره به خاطرش ازم جدا نشی ؟
سرم را بالا آوردم ودستهای قلاب کرده ام را از هم باز کردم
به چشم هایش خیره شدم تا صداقت کلامم را به او بفهمانم
_من جوری بزرگ نشدم که بتونم به کسی ابراز علاقه کنم
منو با دخترایی که راحت با یه پسر حشر و نشر دارن و قربون صدقشون میرن یکی نکن
من هادیه ام ....تو فقط اندازه ی سه ماه تابستونی که خونه ثریا خانم بودی از من شناخت داری
اگه منو میشناختی میفهمیدی،من تا حالا با هیچ جنس مخالفی هم کلام نشدم مگه اینکه مجبور شده باشم
ولی با تو اینطور نبودم....اولا تورو مثل هادی میدیدم،سنی نداشتم که بخام به این چیزا فکر کنم. هر چند الانم همین طوره
اما وقتی که آتش سوزی و گردن گرفتی و رفتی احساسم فرق کرد
نمی دونم اسمشو چی بذارم،چون هنوز خودمم نمیدونم چه حسی نسبت بهت دارم ولی اینو بدون ....من حیله گر نیستم که بخام ازت سو استفاده کنم
اگه بله گفتم ....مطمئن باش با قلبم میگم
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.