eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.4هزار دنبال‌کننده
355 عکس
416 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
طاقتم تاب شد و از تو نیامد خبری جگرم آب شد و از تو نیامد خبری عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری
🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 خودم را سراسیمه به خانه ثریا خانم رساندم ماشین ارمیا پشت در پارک شده بود و لبخند را بر لبانم میهمان کرد. زنگ در از همان زمانی که ما در این خانه زندگی میکردیم خراب بود و با خالی بودن خانه در طول سال، زحمت درست کردن آن را نکشیده بودند شروع کردم با کف دست دَر را کوبیدن. با باز شدن در و دیدن قامت ارمیا خوشحال شدم که واقعا آمده است. گویی از دیدنم پشت در تعجب کرده بود که با تاخیر پرسید _سلام ....از کجا فهمیدی من اومدم؟ ازهیجان وراهی که دویده بودم نفسم هنوز جا نیامده بود و بریده جواب دادم _سلام ....ننه گل پری....همسایمون ماشینتو دیده بود ....پیداش کردی ؟ کلافه دستی به موهای حالت دارش کشید و بدون جواب سرش را پایین انداخت و داخل خانه شد. با اینکه ثابت شده بود خطایی از او سر نمیزند اما باز مثل دفعه قبل با تردید به دنبالش وارد حیاط شدم _صبر کن ....جوابمو بده ....حالمو نمیبینی ؟ ارمیا که پشت به من تا اواسط حیاط رفته بوداز حرکت ایستاد وآهسته به سمتم بازگشت کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜.
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاشید دیگه ...🪣🪘🥁 من امروز کاملاً جودی آبوتِ درونم بیدارِ ...⁦(⁠✿⁠^⁠‿⁠^⁠)⁩ 🌸
෴෴෴෴෴෴෴෴෴෴ سلام دوستان گلم روزگار به کامتون و دلتون شاد خیلی از دوستان پیوی سوال کردن و vip رمانهای اشتراکی خانم موسوی ( بانو نیلوفر)رو خواستن رمان پر طرفدار و زیبای ❀تولیلای منی 45 هزار رمان زیبای مکر مرداب با نام جدید ❀رویای سبز.(نسخه قدیمی سه فصل) 50 هزار اگه مایل بودین به این آیدی مراجعه کنید لطفا فقط برای خرید پیام بدین و اسم رمان رو بگین↯↯↯↯↯ @kosar19_86
1.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸پرسیدم بهار چیست؟ 🍃🌸گفت: امیدواری دانه‌ای در دل خاک سرمازده، 🍃🌸شوق عشقی در جان خسته‌ی آدمیزادی و پُر امید 💕🌸🍃
🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _من همه جارو دنبال پدرت گشتم تا همین دیروزکه پیداش کردم نفس حبس شده ام را بیرون فرستادم و با آسودگی روی اولین پله ی ورودی سالن نشستم تا کمی از اضطرابی که دقایقی قبل داشتم کم شود _من نمیدونم ازت چطور تشکر کنم راستی هانیه ام دیدی ؟ حالش چه طور بود؟ بابام تورو ندید ؟ یه وقت فرار نکنه؟ ارمیا جلوتر آمد و نصف نیمه روبه رویم نشست وکلافه دستی به چانه اش کشید _هادیه!من اومدم ببرمت پیش بابات ....بابات رفته بوده تهران ! _بوده ؟مگه الان کجاست ؟ نکنه فهمید تو دنبالشی فرار کرده ؟ از مقابلم برخاست و پشت به من بدون اینکه به من نگاه کند جواب داد _من همیشه به قوی بودن و نترسیه تو حسودیم شده از همون موقع که بالای درخت دیدمت که با من اون جوری حرف زدی، یا اون موقع که منو هادیو نجات دادی فهمیدم چقدر قوی و محکمی. همیشه جسور بودی و کم نیاوردی، همینم منو به طرف تو جذب میکنه،خواهش میکنم منو ببخش به سمتم برگشت اما چشم هایش را، روی موزاییک های قدیمی و پر از چاله ی حیاط نگه داشت و ادامه داد کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍰عصر سه شنبه تون دلپذير 🍓و لبریـز از اتفاقهای قـشنگ 🍰شاد و پـر خـاطـره 🌸🍃
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دور تو گردم امـــام زمــــان❣ 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
آخر شب سرد ما سحر می‌گردد مهدی به میان شیعه برمی‌گردد 😍🤲
899.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح بهاریتون زیبا و با طراوت🌼 لبخند بزن به دیروزی که گذشت و به امروزی که زیباست و به فردایی که زیباتر خواهد بود چهارشنبه تون شاد و پراز انرژی، صبحتون در سایه نگاه خداوند ممنونم که همراهی 🌱♥️ 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _ بعد چند هفته پرس و جو،طبق نشونی هایی که داشتم،متاسفانه پدرتو....سرد خونه پیدا کردم. گوش هایم به یکباره داغ شد. طوری که فکر کردم شاید از آنها خون می آید. دستهایم را دو طرف آنها گرفتم و تلو تلوکنان از جایم سمت بیرون حرکت کردم _صبر کن،باید یکی از اعضای خانواده ی پدرت بره باباتو از سرد خونه تحویل بگیره،مثل اینکه زیادتر از دوزش مصرف کرده بوده دستم را سمت در دراز کردم و بی توجه به او آرام زمزمه کردم _هانیه! با اینکه اسم خواهرم تنها مانند پژواکی از لبهایم خارج شد گویی آن را شنید _من درمورد هانیه ام تحقیق کردم گفتن مثل اینکه خواهرتو به یه خانواده که تابعیت خارجی داشتن فروخته پیگیری کردم که متاسفانه از کشور خارج شدن. سرم بی حال سمتش چرخید. حالت نگاهم تمنای یک خبر امید وار کننده داشت که دل هر انسانی را به آتش میکشید. ارمیا عصبی ولعنتی گویان چند مشت به تنه ی بی زبان درخت انجیر زد. نفس زنان در حالی که دستهایش هنوز مشت شده بود و خشمش در کلامش نمایان بود گفت _اینجوری نکن.....خواهرتو برات پیدا میکنم شده تا آخر عمر دنبالش بگردم این کارو میکنم من...من ....شاید اگه زودتر پیداشون میکردم الان خواهرت کنارت بود ....منو ببخش!