🌸 🌸
🪴 🌸 🪴 🌸
🪴 🪴
سلام و صد سلام🌸
چهارشنبه قشنگتون بخیـر🌸
روزتـون پـر از سـلامتـی🌸
شروع روز تون
سرشـار از مهر و دوستی 🌸
موفقیت و لطف خدای مهربان
بـا آرزوی چهارشنبـه ای زیـبـا 🌸
و صبح خوب و عالی 🌸
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
سلام عزیزان دل(◍•ᴗ•◍)❤
به کانال رایحه بهشتی خوش آمدید🌹
میانبرهای رمان رویای سبز
خشت۱🌿 خشت۱۰🌿 خشت۲۰🌿
خشت۳۰🌿 خشت۴۰🌿 خشت۵۰🌿
خشت۶۰🌿 خشت۷۰🌿 خشت۸۰🌿
خشت۹۰🌿 خشت۱۰۰🌿 خشت۱۱۰🌿
خشت۱۲۰🌿 خشت۱۳۰🌿 خشت۱۴۰🌿
خشت۱۵۰🌿 خشت۱۶۰🌿 خشت۱۷۰🌿
ناشناس👇👇
https://harfeto.timefriend.net/17440171564390
سوال های پر تکرار و مهم روتو این کانال میذارم دوست داشتین عضو بشین
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3944874989C77bc601ee4
َگرنبودیمڪتبومذهبدگرچیزےنداشت
اعتبار
و
عزتِ
شیعه
ز قال الصادق (ع) است
#السلامعلیڪیاشیخالائمه ✋
#شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)🥀
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد🏴
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
قسمتی از پارت آینده vip ↗
یعنی این کیه؟ 😳
اگه میخوای سه فصل رو با هم بخونی
میتونی عضو vip رمان رویای سبز البته نسخه قدیمیش بشی
اگه خواستین به این آیدی و فقط برای خرید پیام بدین
@kosar19_86
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۶۸
✍ #بانونیلوفر
_اینجا هر چیزی که یه خانم لازم داره
پیدا میشه،اول بریم لباس خونگی ها رو ببینیم،اصلا لباس مناسب نداری.
با ذوق پنهانی که در دل داشتم همراه ارمیا وارد مغازه ی بزرگی شدم که به انواع لباسهای راحتی مزین شده بود
_بههه ،سلام آقا ارمیا،اینطرفا رفیق
مرد شیک پوش و گردن درازی که پشت میزی نشسته بود، با گفتن این حرف از جایش بلند شدو با ارمیا دست داد
_سلامت باشی داداش،دوماهی میشه برگشتم
حالا با بچه ها جمع شدیم خبرت میکنم
راستش خانمم یه سری لباس راحتی میخان که اول از همه خودت به ذهنم اومدی
بزنم به تخته خیلی عوض شدی و رو فرم اومدی
درذهنم آمد پس قبلا چه بوده که حالا فرم آمده است؟
_ سلام آبجی خوش اومدید
فرصت نداد جواب سلامش را بدهم و بلند صدا زد
_فائزه ....بیا خانومو راهنمایی کن
دوباره ارمیا را مخاطب قرار داد و گفت
_خیلی نامردی....ازدواج کردی و منو خبر نکردی؟
با آمدن زنی قد بلند،که مانتوی کوتاه و شلوار آبی جین پوشیده بود و ازدور لبخند زنان به ما نزدیک میشد, حواسم از جواب ارمیا پرت شد
به خاطر رژ قرمزوغلیظی که زده بود، سفیدی دندانهایش بیشتر به چشم می آمد.
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤«آجرک الله یا صاحب الزمان»🖤
🏴 آخر یه روز
شیعه برات حرم میسازه..🕌
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۶۹
✍ #بانونیلوفر
رگال های لباس را یکی یکی کنار میزدم و تصمیم گیری برایم سخت بود
ذهنم کلافه بود و دردلم به موقعیتی که در آن گیر افتاده بودم بد و بیراه میگفتم
آخر من کی خودم لباس انتخاب کرده بودم و از کجا میدانستم کدام یک از این انبوه لباسها مناسب من است؟
زمان زیادی بود که لباس نو نپوشیده بودم
تا وقتی مامان زینب بود سعی میکرد سالی یک بار در ایام عید برایم یک دست لباس نو تهیه کند و تنها سال آخر حیاتش نتوانسته بود این کار انجام دهد.
_اگه براتون سخته کمکتون کنم؟
با حرف فائزه نام، نگاه از لباس های رنگا رنگ گرفتم و طوری که وانمود کنم به خاطر سخت پسندی چیزی انتخاب نکرده ام گفتم
_راستش نمیدونم چیزی که میخام اینجا هست یانه، دارم دنبال لباسایی میگردم که هم قشنگ باشه هم قیمتش مناسب باشه
فائزه که انگار از حرفم تعجب کرده بود با تاخیر سمت انتهای مغازه اشاره کرد
_با من بیاید اون طرف، فکر کنم چون سنتون کمه مدلای اسپرت بیشتر بهتون بیاد
راستش مهسا خانم همش از این ترکیب ها بر میداشتن،شاید شمام خوشتون آومد.
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۷۰
✍ #بانونیلوفر
با آمدن اسم مهسا ،پاهایم که به آن سمت می رفتند از حرکت ایستاد.
چراارمیا مراجایی که مهسا خرید هایش را انجام میداد آورده بود ؟
_چی شد ؟ نمیاین ؟
سعی کردم خودم را عادی نشان دهدم و لبخندی اجباری بر لبانم نشاندم و با او همراه شدم
حالا که این دختر مهسا را می شناخت باید از آن استفاده میکردم و اطلاعات بیشتری از او می گرفتم
_امم...میگم....مهسا هم با ارمیا اینجا می اومد خرید ؟
_چطور ؟
مثل اینکه او زرنگ تر از این حرف هابودو به آسانی نمیشد از آن حرف کشید
خودم را بی تفاوت نشان دادم و گفتم
_هیچی ....آخه ارمیا بهم گفته بود با مهسا چند باری اینجا اومده و از خریدش راضی بوده،برای همین منم اینجا آورده
فائزه نگاهی به لباس ساده ی تنم انداخت و گفت
_ میشه بپرسم شما چه نسبتی با مهسا و ارمیا دارید ؟
از اینکه راحت اسم شوهرم را بدون هیچ پیشوند و پسوندآورده بود خوشم نیامد و با اخم ریزی گردن صاف کردم وجواب دادم
_ارمیاشوهرمه،مهساهم دختر خالشه و با من نسبتی نداره،شمام میتونید برید.... خودم انتخاب میکنم.
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
میانبرهای رمان رویای سبز
سلام عزیزان دل(◍•ᴗ•◍)❤
به کانال رایحه بهشتی خوش آمدید🌹
خشت۱🌿 خشت۱۰🌿 خشت۲۰🌿
خشت۳۰🌿 خشت۴۰🌿 خشت۵۰🌿
خشت۶۰🌿 خشت۷۰🌿 خشت۸۰🌿
خشت۹۰🌿 خشت۱۰۰🌿 خشت۱۱۰🌿
خشت۱۲۰🌿 خشت۱۳۰🌿 خشت۱۴۰🌿
خشت۱۵۰🌿 خشت۱۶۰🌿 خشت۱۷۰🌿
خشت۱۸۰🌿 خشت۱۹۰🌿 خشت۲۰۰🌿
خشت۲۰۰🌿 خشت ۲۱۰🌿
خشت ۲۲۰🌿 خشت ۲۳۰🌿
خشت۲۴۰ 🌿 خشت۲۵۰🌿
خشت ۲۶۰🌿 خشت ۲۷۰🌿
خشت ۲۸۰🌿 خشت ۲۹۰🌿
خشت ۳۰۰🌿 خشت ۳۱۰🌿
خشت ۳۲۰🌿 خشت ۳۳۰🌿
خشت ۳۴۰🌿 خشت ۳۵۰🌿
خشت۳۶۰🌿 خشت ۳۷۰🌿
خشت ۳۸۰🌿 خشت ۳۹۰🌿
خشت۴۰۰🌿 خشت ۴۱۰🌿
خشت۴۲۰🌿 خشت۴۳۰🌿
ناشناس👇👇
https://6w9.ir/Harf_10612427
سوال های پر تکرار و مهم روتو این کانال میذارم دوست داشتین عضو بشین
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3944874989C77bc601ee4
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۷۱
✍ #بانونیلوفر
اعصابم به هم ریخته بود و بی دقت چند تی شرت آستین بلند همراه شلوارشان انتخاب کردم و کنار ارمیا که گرم صحبت با دوستش بود ایستادم
_ انتخاب کردم،میشه زودتر حساب کنی بریم؟
_باشه عزیزم
کیف پولش را در آورد و صاحب مغازه را مخاطب قرار داد
_بیا جواد جون،حساب کن بریم که خیلی کار دارم
_جون تو قابل نداره
درحین پرداخت هزینه به دوستش که لباسهای انتخابی ام را تامیزد نزدیکم شد و طوری که فروشنده آشنا نشنود آهسته گفت
_اینا چیه خریدی ؟میخای اینا رو جلو من بپوشی ؟ مامانمم اینا رو نمیپوشه
سر تاسفی برایم تکان داد و سمت دوستش بازگشت.
_جواد جون شرمنده.... خانمم میگه دوباره یه چرخی بزنه اگه مطمئن شد اینارو حساب کنی
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۱۷۲
✍ #بانونیلوفر
_حالا چرا بغ کردی ؟بدِ شوهرت برات لباس انتخاب کرده؟
لباس های انتخابی ام را پس داده بود و نمایشی همراهم کرده بود
به جای من چند دست لباس که از پوشیدن آنها خجالت میکشیدم انتخاب کرده بود و این باعث ناراحتی ام شده بود
حتی از مغازه ی مخصوص بانوان اجازه گرفته و وارد آنجا شده بودوچند قلم هم از آنجابرایم خرید کرده بود
انگار که منِ روستایی از هیچچیز سر در نمی آوردم و باید سلیقه او را می پذیرفتم
سرم را از شیشه ی ماشین فاصله دادم و نگاه دلخورم را به او دادم
_این لباسایی که انتخاب کردی من چه جوری جلو صفدر بپوشم ؟
با خودم آهسته تر زمزمه کردم
_کاش تو یه خونه مستقل زندگی میکردیم
_کی گفته جلو صفدر باید بپوشی ؟ پس من اینجا شلغمم؟
یعنی تو یه ذره ظرافت زنانه نداری که رفتی اون لباسارو انتخاب کردی ؟
در ضمن هادیه خانم،فکر مستقل شدن رو از کلت بنداز بیرون
میبینی که مامانم مریضه منم تنها بچه شونم،پس لطفا تو خیالتم فکر جدا شدن از پدر و مادرمو نداشته باش
_خیلی بدی،چرا با من اینجوری صحبت میکنی ؟من...من
بغض صدایم باعث شد نگاه ارمیا رنگ دلسوزی بگیردوماشین را کنار خیابان نگه دارد.
دستهایم را که روی پاهایم مشت شده بود میان دستانش گرفت و با لحن آرامی گفت
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.