eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.4هزار دنبال‌کننده
353 عکس
407 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️⚘️📚
من تلخی چای تازه دم ، اما تو شیرینی خنده‌های بی‌حد و حساب ☕️⚘️📚
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
❣ 🔅السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ... 🌱سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست! 🌱و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سـلام صبحتون پر خیر و برکت☀️ امیدوارم سهمِ امروزتون از زندگی: سلامتی ، شادی، آرامش رضایت و نگاه لطف خدا باشه❤️ امیدوارم حال دلتون خوب و زندگیتون غرق در خوشبختی باشه 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _سلام خوش اومدین .چیزی میل دارید بیارم با صدای گل افروزکمی از آن حالت گیجی در آمدم. چشمم می دید و ذهنم حوالی تکمیل پازلی بود که از حرف های اعظم در حال کامل شدن بود. برای همین فقط ارمیا جواب سلامش را داد _سلام ، ممنون چیزی نمی خوایم .....صبر کن .....فقط یه چیزی میتونی بیاری هادیه بخوره اعصابش آروم بشه؟ نگاه گل افروز به من افتاد و تازه متوجه حالم شد و کنارم نشست _وای چقدر رنگتون پریده ،چی شده هادیه خانم ؟ به جای من ارمیا جواب داد _چیزی نیست شما برید کاری که گفتم و انجام بدین خودم حواسم بهش هست گل افروز با تردید از جایش بلند شد و با گفتن چشمی تنهایمان گذاشت ارمیا از جایش بلند شد و کنارم نشست وبا گرفتن دست های یخ زده ام گفت _چرا اینجوری شدی ؟نکنه حرفای اون عوضی رو باور کردی ؟ یعنی تو نمیدونی دختر عموت از روی بدخواهی اومده زندگیمونو خراب کنه؟ تو نمیدونی من تا چه حد دوست دارم و عاشقتم؟ آخه با عقل جور در میاد من، حتی یه درصد از اعظم خوشم بیاد؟
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 نگاهم را به ارمیا دادم وآرام دست هایم را از دستش بیرون کشیدم _مامان زینب همیشه میگفت تو خیلی باهوش تر از هادی هستی و کسی نمیتونه فریبت بده به شعور من توهین نکن ارمیا.... من احمق نیستم! _کی گفته تو احمقی ؟ کلافه چنگی به موهایش زد و ادامه داد _باشه برات میگم ماجرا چیه..... ولی یک بار برای همیشه این موضوع رو میذاری کنارو دیگه حرفشم نمی‌زنی. نصف کمترِ حرفای اون دخترِراسته با این حرفش چشم هایم از تعجب گرد شد و تصور های بدی در عرض چندثانیه از ذهنم گذشت _عجله و زود قضاوت نکن.....وقتی از آلمان برگشتم با خبر مرگ مادرت و هادی یه راست اومدم روستا تا از حال تو با خبر بشم از همه هم پرس و جو کردم که جواب درستی بهم نمیدادن ،حتی رفتم سراغ عموت که محلم نداد و گفت باعث نشم پشت سرت حرف در بیاد مونده بودم باید چکار کنم که فقط کشیک دادن جلو در خونه عموت به ذهنم رسید تا شاید خودتو ببینم تا اینکه یه روز این دخترِ با هول و ولا از در خونشون بیرون اومد....نگران شدم که شاید برای تو اتفاقی افتاده باشه برای همین دنبالش رفتم با اون هیکلش از بس عجله داشت اینقدر تند میرفت که بیشتر ترسیدم و نگرانت شدم. خودمو بهش رسوندم و سوال کردم چی شده ؟ اول جوابمو نداد و به راهش ادامه داد .ولی یکی دوبار دیگه که پرسیدم وایساد.....گفت دختر عموی فلان شدم مادرمو سوزونده ،میخام برم دنبال ننه حاجی بهش دوا بده فهمیدم منظورش حتما تویی و از نفرتی که تو صداش بودمشخص بود که چه دشمنی با تو داره. پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜.
سلام به یکشنبه، سلام به شما که خوندن این چند خط، سهم دل قشنگتونه… 🌻🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آسمان را کمی بچرخان تا ماه از پنجره بتابد و خانه‌‌ی خیالم را روشن کند و خورشید را به صرف لیوانی چای به کلبه‌ام دعوت کن... قبلش باید کلبه کوچک خیالم را آنقدر وسعت بدهم تا خورشید در آن‌، جا شود و از پنجره‌ی کلبه‌ی من، برای ماه دست تکان بدهد...