eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.4هزار دنبال‌کننده
353 عکس
407 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 صورتم از شوری اشک به سوزش افتاده بود و سنگینی عجیبی روی قلبم احساس میکردم. باورم نمیشد...فرودگاه آمده بودم برای بدرقه بهترین آدم های زندگی ام. بابا میثم ، مامان مهری، امان از دلتنگی برای سینای شیرین زبان.بادرد فراق آنها چه میکردم ؟ چه زود نوبت جدایی رسید! صدای گریه ی آرامم به هق هق تبدیل شده بود. بعد از خداحافظی جانسوزی که با آنها داشتم و آخرین نگاه نگران مامان،که قلبم را به درد می آورد هنوز آنجا بودم. بابا گفته بود به محض اینکه اقامتشان پایدار شد چه من بخواهم و چه نخواهم به دنبالم می آید و مرا هم با خود می‌برد،اما حتی یک روز دور بودن از آنها برایم سنگین بود. دلم نمی آمد فرودگاه را ترک کنم.شاید بر میگشتند، آیا نمیشد؟پشیمان شده بودم که چرا با آنها نرفتم. بعد از مدتی یا ساعتی که متوجه گذر آن نشده بودم ،نگاهی به اطراف انداختم. برای لحظه ای ، تنها چندثانیه،وحشت کردم. از ذهنم گذشت حالا تنها باید چه کنم ؟ یعنی الان کسی را نداشتم؟ با تکرار این حرف در ذهنم احساس بدی پیدا کردم و زود به خودم آمدم... پس آنکه گفت: (اقرب من حبل الورید...)*چه میشود؟ اشکهایم را پاک کردم و با توکل به خداسمت خروجی حرکت کردم *(۱۶ ق)
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 به آپارتمان نقلی که بابا میثم ،از یکی از دوستان معتمدش برایم اجاره کرده بود رسیدم. حمید آقا دوست بابا ، جلوی ورودی پارکینگ در حال پارک کردن ماشینش بود که با دیدنم به سمتم آمد _سلام دخترم خوبی؟ محجوبانه جواب سلامش را دادم که ادامه داد: _پدر ومادر به سلامتی راهی شدن؟ _بله ،الان از فرودگاه میام _ از صورتت پیداست بابا جان چقدر ناراحتی، انشاءالله به سلامتی برسن. دخترم یه وقت احساس غریبی نکنی! منم جای پدرت. _خیلی ممنون، شما لطف دارین _خدا حفظت کنه با این ادبت.یه چیز دیگه ام میخواستم بگم دخترم. میدونی که این آپارتمان چهار واحده ، پدرومادرت هم توروبه من سپردن ،ازت ممنون میشم هرجا رفتی قبل تاریک شدن هواخونه باشی خیالم از همسایه ها راحته آدمای خوبی ان ،خودتم از وجناتت پیداس چه دختری هستی، ولی بازم باید احتیاط کنی _چشم حتما ،خیالتون راحت باشه با اجازه ای گفتم وداخل آپارتمان شدم. کلید را داخل قفل چرخاندم و با باز کردن در داخل شدم.از همانجا نگاهی به اطراف انداختم.اولین شبی بود که تنهایی سر میکردم. به لطف بابا میثم وسایل شیک وجم وجوری برایم تهیه شده بود.آهی از دلتنگی کشیدم و چادرم را روی جالباسی کناردرآویزان کردم. صورتم هنوز برافروخته بود وپف چشم هایم کم کم خود نمایی میکرد. دوست داشتم حمام بروم و دوش بگیرم اما دل ودماغ آن را نداشتم.وارد سرویس شدم و تنها به آب زدن صورتم با آب سرد اکتفا کردم. از سرویس بیرون آمدم و سمت آشپز خانه رفتم. بابایی اندازه چند ماه کابینت هارا را پرکرده بود.برای دو روزم مامان مهری مهربانم غذا پخته بود. از یادآوری نگرانی ها وسفارشهایی که کردند لبخندی بر لب آوردم و بدون اینکه چیزی بخورم به تخت خواب پناه بردم. پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کار جدید خواننده رپ آمریکایی در وصف رهبر انقلاب در تیک تاک @Raeha_behshti
3.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️غزه در بحران بی سابقه قحطی 🔹یزیدیان زمان جلوی ارسال کمک ها به غزه را گرفته اند.
در بزم عزا دوباره مهمانم کن با روضه بگریان و پریشانم کن از خبط و خطا اگر که بیمارم من با چای گلاب روضه درمانم کن عصرتون بخیر🌸 @Raeha_behshti
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
اِے آفتـابـِ روشنـے جان من سلام ...🌿 نـــور ِ اُمیــد ، حضرٺ ِ یابــن الحسنــــ سلام ...🌿 🔸شاعر: عالیہ رجبی ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _الو ...هانیه جان.. صدای ناواضح بابا میثم از پشت گوشی، انگار خون در رگهایم زنده کرد _سلام بابا جون .خوبید؟ به سلامتی رسیدید؟ _آره عزیزم ، تازه مستقر شدیم،تا خونه رو تحویل بگیریم وکاراش درست بشه هتلیم ،نزدیک جشن ماه اکتبره براهمین اینجا خیلی شلوغ شده _مامان وسینا چطورن؟ _خوبن ،مامانت داره سیناروحموم میکنه نمیتونه صحبت کنه _میثم بهش بگو خیلی دوسش دارم ،از الان دلم واسه دختر کوچولوم خیلی تنگ شده صدای ضعیف و بغض دار مامان ازآن سوی خط، به من نیز سرایت کرد _هانیه! مامانت میگه دلش برات خیلی تنگ شده بغضم را فرو دادم و جواب دادم _شنیدم بابا، بگو منم خیلی دوسش دارم ،سینا روهم ازطرف من ببوسید _باشه عزیزم .پس فعلا خداحافظی میکنم . هرچی ام لازم داشتی بگو حمید برات میگیره ، کاری نداری بابا جان؟ _نه ..فقط خیلی مراقب خودتون باشید _تو هم همین طور یه دونه بابا گوشی را گذاشتم و راحت بغضم را رها کردم.فقط چند روز ندیده بودمشان و به اندازه سالها دلتنگشان شده بودم فکر نمی‌کردم تنهایی اینقدر سخت و عذاب آور باشد.با چه دلی با آنها نرفتم و فکر کردم میتوانم دوریشان را تحمل کنم! با صدای زنگ در کنجکاو ایستادم.اشک هایم را پاک کردم و دنبال چادر رنگی ام گشتم.چه کسی دیدن من آمده بود و زنگ خانه ام را بعد از چند روز تنهایی به صدا در آورده بود سمت در رفتم و از چشمی بیرون را نگاه کردم.صورت پر از انرژی عاطفه لبخند را مهمان لبهایم کرد.چه خوب موقعی رسیده بود!
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _وای هانی، به خدا خیلی خوشانسی، من آرزومه یه روز خونه مجردی داشته باشم.ولی خوب من موهام مثل دندونام سفید بشه نمیذارن ازشون جداشم. شاید اصلا شوهرمم ندن. خنده بلند ودنباله دار عاطفه، خانه کوچکم را از سوت وکوری درآورده بود. ظرف چیپس وپفک را روی عسلی گذاشتم وباحسرت گفتم _این جوری نگو عاطفه، هیچ وقت آرزو نکن تنها زندگی کنی خانواده نعمت بزرگیه، تو چه میدونی من الان حسرت وآرزوی روزای قبل و دارم و عاشق اینم یه بار دیگه با جیغ سینا بیداربشم کاسه چشمانم پراز آب شد وبغض گلویم مانع ادامه صحبتم شد _خوب حالا گریه نکن دلم گرفت . حالا که فکرشو میکنم منم تنهایی میترسم زندگی کنم، ولی خواهشا یه امشبو از فاز دلتنگی دربیا که خوش بگذرونیم .راستی از دانشگاه چه خبر؟ نم چشم هایم را گرفتم وجواب دادم _هیچی دیگه، از سه شنبه همین هفته شروع میشه _الهی کوفتت بشه _چی؟ _خدایا یه صبری به من و یه عقلی به این بده... هانی من نمیدونم توبااین مونگلید چطور نخبه شدی ؟ پسرای دانشگاهو میگم دیگه! کوفتت بشن که من میدونم با این چشات چه پاچه ها که نگیری ،راستی رشته درسیت چی بود؟ _ خوبه چند بار بهت گفتم مهندسی برقه ،تازه من برای پسر بازی که نمیرم دانشگاه _میدونم بابا، تو بی بخار تر ازاین حرفایی پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.